جدال متن پایدار و متن معلق
29 بهمن 1388 ساعت 13:48
چكيده:
این نوشتار درصدد بیان اندیشه های "احمد فردید"، "رضا داوری اردکانی" و روشنفکران دینی از جمله "عبدالکریم سروش" و" محمد مجتهد شبستری" در یک چارچوب فکری با عنوان متن پایدار و معلق است که در چارچوب متن پایدار به ارائه اندیشه فردید و داوری می پردازد، به گونه ای که در این چارچوب باور بر این است که فقط یک حقیقت و یک صراط برای رسیدن به کمال وجود دارد. حال آنکه در چارچوب متن معلق با ارائه اندیشه روشنفکران دینی، باور بر این است که فقط یک صراط وجود ندارد بلکه قرائت های مختلفی از حقیقت امکان پذیر می باشد.
مقدمه:
فلسفه معاصر ایران به طور اعم و روشنفکران معاصر ایران به طور اخص به دو صورت از اندیشه های "هايدگر" تأثير پذیرفته اند و تمام این تأثیرات از کتاب "هستی و زمان" هايدگر می باشد و همین باعث شکل گیری جدالی در بین روشنفکران معاصر ایران شده است. یک صورت تأثیر به گونه ای مستقیم و از طریق سید احمد فردید بوده و فردید با برداشتی که از اندیشه هاي "هستی و زمان" هايدگر داشت به دنبال پیوند آن با اندیشه های اسلامی و بخصوص فلسفه اسلامی بوده است، و به کتاب "هستی و زمان" هايدگر رنگ و لعابی دینی و اسلامی می دهد و همین امر فردید را در متنی قرار می دهد که به دنبال یک تفسیر رسمی و یک صراط از دین می باشد. اما صورت دوم، گونه ای غیر مستقیم و از طریق "گادامر" (شاگرد هايدگر) اندیشه های هايدگری تأثیر بر گفتمان روشنفکری دینی ایران گذاشته است. روشنفکران دینی با تأثیر از کتاب "حقیقت و روش" گادامر، که به گونه ای تحت تأثیر"هستی و زمان" هايدگر می باشد، به دنبال شکستن تفسیر رسمی هستند و بر صراط های مستقیم و پلورالیسم دینی تأکید دارند.
با توجه به این نکته آنچه که در بازخوانی احمد فردید و روشنفکران دینی باعث ذهن مشغولی می شود، این است که احمد فردید و روشنفکری دینی در چه متن دینی می اندیشند و در مقابل هر کدام به انکار و مقابله با چه متنی می پردازند. در این مقاله به دنبال این هستیم که متن یا چارچوب ذهنی این دو طیف را مشخص کنیم تا بهتر بتوانیم شرایط و جایگاه اندیشه روشنفکران را درک کنیم. بر این اساس نگارنده دو متن را از یکدیگر مجزا می کند؛ یکی متن پایدار و دیگری متن معلق. در متن پایدار روشنفکرانی قرار می گیرند که بر یک صراط و یک تفسیر از متون دینی تأکید دارند، و اما در مقابل در متن معلق روشنفکرانی قرار می گیرند که بر تفسیری بی پایان و نو از متون دینی قايل هستند. با این وجود به بررسی اندیشه های احمد فردید و داوری اردکانی در متن پایدار و روشنفکری دینی در متن معلق می پردازیم. هدف در این مقاله آشکار کردن و روشن نمودن این دو متن مجزا که در جدال با هم هستند می باشد.
الف)متن پایدار: چارچوب ذهنی متفکران متن پایدار
ما همه در متنی واقع شده ایم که یک نمایش نامه است و به اجرای آن می پردازیم. متنی که می دانیم آغاز و هدفش چیست و پایانش چگونه خواهد بود. نویسنده ای (خالق) دارد که ما را وارد این متن کرده و او همان حقیقت است که در پشت پرده قرار گرفته و او کسی است که از پشت پرده گزاره های مقدسی را به وسیله نمایندگانش (پیامبران) وارد در متن می کند. و این بازیگران حقیقت یاب نمی توانند از متن کناره گیری کنند، بلکه باید به اجرای گزاره ها بپردازند و قرار گرفتن در چارچوب دیگر به معنای سرپیچی از فرمان خالق و در نتیجه الحاد و کفر می باشد. آغاز این متن بر می گردد به خلفت انسان، خداوند انسان را خلق کرد، وی را ابتدا در بهشت قرار داد و چون گناه کرد از بهشت رانده شد و در وجود (زمان و مکان یا تاریخ) قرار گرفت. با قرار گرفتن انسان در وجود،خداوند با فرستادن پیامبران می خواست که انسان ها را به طرف حقیقت رهنمون سازد. هر کدام از پیامبران با ظهور در دوره خاصی از تاریخ پیام آور گزاره هایی خاص از حقیقت برای انسان بودند و گزاره پیامبران که بیان کردن حقیقت است در یک راستا قرار می گیرد. اینجاست که تاریخ "ادوار" پیدا می کند که پیامبران در آن دوران خاص خود "اسم حقیقت" را بیان کرده اند، به طوری که از نظر متفکران متن پایدار همه آنها یک صراط را به انسان ها نشان داده اند ولی با این وجود دین محمد (ص) که خاتم الانبیاء می باشد، کاملترین دین و راه رسیدن به حقیقت می باشد و انسان ها حتی در زمان فقدان پیام آور باید دنباله رو آن راه باشند و نمی توانند گزاره ها را بر اساس زمانه و ذهن خود تفسیر و تعبیر کنند. همه گزاره ها باید در همان معنای اصلی خود باقی بمانند. بعد از خاتم الانبیاء این راه به وسیله جانشینان او یعنی امامان ادامه پیدا می کند. با شروع دوره غیبت امام دوازدهم، انسان ها "خودبنیادانه" ادوار جدیدی را به تاریخ افزودند و به جای "سیر به سوی حق" به سوی "خلق" سیر کردند. متن پایدار این متفکران در این دوره غیبت که انسان ها از حقیقت فاصله گرفتند، قرار دارد. آنها در این متن پایدار منتظر ظهور حقیقت هستند که "فیلسوفان انتظار" نام می گیرند. و می گویند با آمدن این "اسم حقیقت" تاریخ به حقیقت و پایان خود می رسد، پس کسانی که این راه را طی کنند به آن حقیقت و بهشت می رسند و کسانی که طی طریقت نکنند به ضلالت می رسند.
1-آغاز خلقت و هدف خلقت را می دانیم. (آغاز نمایش نامه)
2-حقیقتی وجود دارد که هدف امروز انسان باید رسیدن به آن حقیقت باشد.
3-برای رسیدن به این حقیقت یک صراط وجود دارد و آن از طریق دین اسلام و شیعه و آنچه که ما می گويیم می باشد.
4-پایان تاریخ مشخص می باشد.
5-انسان ها دو دسته هستند؛ 1) کسانی که به صراط ما طی طریقت می کنند به بهشت و حقیقت می رسند 2) کسانی که طریقت خویش را در پیش می گیرند که به ضلالت می رسند.
6-تفسیر و به زمانه کردن گزاره ها معنایی ندارد، همه گزاره ها باید در همان معنای اصلی و اولی خود باقی بمانند و هدف انسان در این دوره پی بردن به ریشه اصلی آن گزاره ها و اجرا کردن آنها می باشد.
7-در این مسیر همه چیز از پیش، تعیین شده و ما فقط باید مجری آن باشیم.
8-حقیقت را فقط می توان در این متن پیدا کرد و هر متنی دیگر غیر از این متن دروغ و محکوم به فناست.
9-و بر اساس نکات بالا دستاوردهای علمی انسان بی معنا و جبهه گیری در مقابل حقیقت است. یک علم وجود دارد که فقط از درون گزاره ها بیرون می آید و علوم انسانی، علومی "قلابی" و "حصولی" هستند.
10-این متن دینی می باشد و فلسفه متافیزیک را رد می کند.
11-این متفکران در دوره جدید به دنبال تغییر تاریخ هستند نه تفسیر تاریخ و راه تغییر تاریخ را در یک بازگشت انقلابی می دانند که همین بازگشت به خشونت منجر می شود.
ذکر دو نکته در اینجا الزامی می باشد: نکته اول این است که متن پایدار نه تنها برای اسلام بلکه در مورد ادیان مسیحی و یهودی که راه افراطی در پیش گرفته اند نیز مطرح می باشد. (منظور در برهه ای از تاریخ است)
نکته دوم اینکه ما به افراطی بودن ادیان قايل نیستیم بلکه این تفسیر رادیکال برخی از اشخاص است که دین را به درون متن پایدار سوق می دهد. (ذات ادیان صلح دوستی می باشد)
1-الف) چارچوب ذهنی احمد فردید در متن پایدار
آغاز انسان و جهان از حقیقت الحقایق است. "حقیقت الحقایق تجلی پیدا می کند که این همان هویت غریب است..... حقیقت الحقایقی که به هر دوری ظهوری دارد. تاریخ به عبارتی تاریخ اسم است و به عبارتی در تاریخ انسان مظهر اسم است.... و اولین اسمی که بشر مظهرش می شود، تاریخ پریروز بشر است. که روی کتب آسمانی و اصول تصوف و عرفان ما اسمش را آدم گذاشته اند. آدم مظهر اسماء می شود، گناه می کند و چون گناه می کند مظهر اسماء قرار می گیرد. تکلیف برایش پیدا می شود، آزاد می شود از اسمی که جلوتر برای او متجلی بود..... از بهشت رانده شده بود و سپس مظهر اسماء قرار می گیرد چون مظهر اسماء است زبان پیدا می کند. اما معصوم از خطا نیست، اختیار پیدا می کند و آزاد می شود....در این عالم معروف و منکر پیدا می آید. او می تواند کار نیک انجام بدهد و یا کار بد..... مسأله جبر و اختیار برای او پیدا می شود.... انسان در هر دوره از تاریخ مظهر اسمی است.... اسم همان است که امروز شما به آن خدا می گویید، برای اینکه ذات غیبی و هویت غیبی حق که ظهور پیدا کرد، این ظهور عبارت است از اسم.... اسم بعد از اسم می آید و هر نبی که می آید، دیگری می رود. این صورتش غلبه می کند و بقیه ماده اش می شوند.... از آنجا که پیغمبر اسلام خاتم الانبیاء است و حقیقت محمدی و اسم محمدی آخرین اسم است، با این اسم تاریخ تمام می شود.... در پایان اسمی هستیم که در تاریخ امروز بشر به نهایت رسیده است. از اینجا در عین حال که تاریخ اسم تمام شده است در بحران افتاده است..... خدای حقیقی.... خودش را برای ما بازداشت (اپوخه) کرده. آن خدا همان خدای پریروز و پس فرداست که من از آن یاد می کنم.... و این زمانه آخرین زمانه مکر است.... میقات هر انسان امروزی میقات خود بنیادانه و نیست انگارانه است.... عقل جدید وهم است و پندار، آن عقل به معنی شریف لفظ، به معنی اصیل پریروزی و پس فردایی امروز دیگر نیست.....آن کل اطلاقی که باید پس فردا باشد همان کل است که مظهرش امام زمان است. یعنی بقیه الله .....شخصیت انسان یکی است و در زمان باقی ثابت است. این ماهیت انسان است که فراموش شده، ماهیتی که رجعت پیدا خواهد کرد، ظهور امام زمان سمبل این رجعت است. او مظهر شخصیت و حقیقت انسان است".(1)
با این وجود، کسانی که بتوانند به پس فردا قدم بگذارند به "زمان باقی" می رسند. (رسیدن به حقیقت). و کسانی که همچنان دیروزی، امروزی و فردایی بمانند در "زمان فانی" خواهند ماند (رسیدن به ضلالت).
2-الف) نتایج چارچوب ذهنی فردید در متن پایدار
فردید با حفظ این چارچوب ذهنی خود را در این عرصه غیبت که دوره انتظار می باشد قرار می دهد و از این دوره است که به دفاع از تاریخ و حقیقت پریروز و پس فردا و به ستیز با تاریخ و حقیقت دیروز، امروز و فردا می پردازد. فردید از این دوره به بعد تاریخ، حقیقت، انسان، علم، میقات، شعر، عقل، انقلاب و .... را به دو صورت معنی می کند که یک صورت آن معنی حقیقی را بیان می کند و صورت دیگر معنی غیر حقیقی یا "خودبنیادانه "را بیان می کند. پس تاریخ به دو صورت تقسیم می شود. 1) تاریخ حقیقی؛ که در پریروز و پس فردا تجلی می یابد، در این تاریخ خدا "اسم" و انسان "مظهر اسم" می باشد. "سیر از سوی خلق به سوی حق.... که میقاتش وَلایی" است. تاریخ با ذکر و فکر همراه است و "حضوری" است. علم بی واسطه و "حضوری" است. "عقل مینوخرد" که در آن "دیدار با چشم بصیرت" می باشد که انسان در آن به "زمان باقی" می رسد.
2) تاریخ "خودبنیادانه"؛ فردید آغاز این تاریخ را از زمان یونان باستان می داند، از زمانی که انسان یونانی فلسفه و "علم حصولی" را پایه گذاشت و با آن به "متافیزیک" می اندیشید و به "سوی خلق" سیر می کرد و عقل "اسنوخرد" یا به عبارتی طبیعی و شهودی به صورت ذهن و عین در میقات غرب تجلی یافت و این تاریخ مکان عشق و دوستی نیست، بلکه "میقات وِلایی" فرمانروایی و سلطنت انسان است. همه چیز در این تاریخ "مسخ" شده، انسان های این ادوار "غرب زده" و "طاغوت زده" که داراي "عقل امروز ممسوخ" هستند. و "خدا انسان شد و انسان خدایی".(2)
و مهمتر از همه فردید هم سخن با "نیچه" می گوید "خدامرده" و به دوره "نیست انگاری" قدم گذاشته ایم، به دوره ای که خدای حقیقی خود را "اپوخه" کرده یعنی "بازداشت کرده....معتزل است، گوشه نشین است، به تعبیر دیگر نهان است و مستور".(3)
3-الف) چه باید کرد؟ رجعت انقلابی
فردید زمانی که می بیند انسان از آن تاریخ حقیقی دور شده است و درون تاریخ "خودبنیادانه" غربی قرار گرفته است، تنها چاره فرار از این "نیست انگاری" را در راه بازگشت به سوی تاریخ حقیقی می داند و راه بازگشت در یک چیز است و آن "انقلاب" است. انقلابی که در آن صورت جدید غربی کنار رود و صورتی که انسان در آن مظهر اسم حقیقت باشد دوباره ظاهر شود. "در عالم دین فقط یک انقلاب می تواند انقلاب حقیقی باشد، که آن ظهور امام عصر است، از این لحاظ به نظر من یک انقلاب حقیقی فرا روی تمام بشر است"(4) "سیر تاریخ در جهت گذشت از حوالت تاریخ غرب و نسخ صورت نوعی حاکم بر آن است. مستضعفان زمین، لامحاله در مجاهدت تاریخی خود برای حصول این مقصود، ملتقی نسبت جدیدی با وجود خواهند شد که مقتضی پرسش از حقیقت وجود و تفکر حضوری در خصوص آن است".(5)
و "در سیر تاریخی انسان به سوی امت واحده پایان تاریخ که مستلزم گذشت از خودبنیادی و نیست انگاری حق و حقیقت است، بشر دوباره از حقیقت وجود پرسش خواهد کرد و به تبع تغییر نسبت وی با مبدأ عالم و آدم، نسبت وی با آدم و عالم نیز تغییر خواهد یافت".(6)
اما این انقلاب فقط یک انقلاب نظری نیست بلکه یک جهاد و مبارزه عملی را هم طلب می کند و این بازگشت انقلابی، چارچوب تفکر مقابل را کنار می گذارد و به مبارزه با متن مقابل خود می پردازد و از همین جاست که خشونت زاییده می شود. "هرجا می بینم سازش کاری [هست] و مشت گره نیست نمی پسندم".(7) و این متن پایدار زمانی که می خواهد با خشونت خود را غالب کند به "قاتلیت" هم می رسد، ".... این شعار قاطعیت آری، قاتلیت نه؟ اگر در جایی که مستلزم قاتلیت باشد چه؟ دیگر جهاد کجا رفت؟".(8)
4-الف) رضا داوري اردكاني:
دكتر رضا داوري اردكاني با پيروي از فرديد و تحت تأثير انديشههاي هايدگر به رد مؤلفههاي غرب همچون اومانيسم، سكولاريسم، فردگرايي و ليبراليسم به عنوان يك كليت واحد ميپردازد و آن را داراي يك ذات يا جوهر تجزيه ناپذير مبتني بر انانيت و نفسانيت و خداناباوري انسان مدرن ميداند كه با روح و ماهيت دين در تباين است. بنابراين داوري با اين جبههگيري تند خود در مقابل مدرنيته و غرب قايل به اين است كه نه تنها بايد آن را شناخت بلكه بايد درخت تجدد را در ايران از ريشه قطع كرد. (9) پس زماني كه داوري با اين تندي به قطع ريشه تجدد و نابودي آن حكم ميدهد، در مقابل، بر گفتماني تأكيد دارد كه در آن عقل بر پايه وحي و نبوت قرار گيرد. (10) اين نوع نگاه به گونهاي استقلال عقل را از بين ميبرد و حتي عقل زماني معنا و مفهوم مييابد كه پايه و اساس آن وحي و نبوت باشد. داوري گفتماني را در مقابل گفتمان عقل محور غرب شكل ميدهد كه در آن وحي و نبوت و در يك كلمه دين حكومت ميكند و آموزه هاي انساني در زير سايه پرچم دين معنا و مفهوم مييابند. اين نوع انديشه همانند فرديد بر اين اصل استوار است كه تاريخ در مسيري كه حركت كرده است به بيراهه رفته و امروز در چارچوبي قرار گرفته كه انسان، محور و مدار همه چيز ميباشد، و حال آنكه محور و مدار تاريخ حقيقي بايد خداباوري باشد. (11)
يكي ديگر از شباهتهاي فرديد و داوري در اين است كه انسان با قرار گرفتن در اين "دور" يك تاريخ "خودبنيادانهاي" را شكل داده است كه نتيجه آن "نيست انگاري و نهيليسم ميباشد. به نظر داوري، غرب انساني را شكل داده كه تصور ميكند "بدون اينكه نياز به دين و معنويت و تفكر و فلسفه داشته باشد، قادر است تمام مسايل را حل كند." (12)
منظور داوري از غرب، "نحوه تفكر و عمل تاريخي است كه از چهارصد سال پيش در اروپا آغاز شده و به انحاء مختلف در همه جاي عالم كم و بيش بسط پيدا كرده است" (13) و در تعريف آن مينويسد: "غرب عبارت است از مغرب يا غروب حقيقت قدسي، و ظهور بشري كه خود را اول و آخر و داير مدار همه چيز ميداند كه همه چيز است و كمال خود را در اين ميداند كه همه چيز و حتي عالم قدسي را براي خود تملك كند". (14)
شباهت مهم ديگر بين انديشه داوري و فرديد كه همين امر داوري را بيشتر به درون متن پايدار سوق ميدهد، بيان يك برون رفت انقلابي از وضعيت موجود ميباشد. داوري همانند فردید زماني كه غرب انسان محور را توصيف ميكند، به انتظار غروب تاريخ غرب و طلوع حقيقت و تفكر قدسي مينشيند تا اينگونه غربت انسان به پايان برسد. (15) او با الهام از انقلاب اسلامي ايران مدعي شد اگر انقلابي بر ضد غرب صورت گيرد، "جوهر غرب و اساس نظام آن نفي ميشود و بر ميافتد." (16)
با اين وجود در انديشههاي داوري، همچون فرديد، يك نگاه بدبينانه نسبت به غرب و تجدد وجود دارد كه باعث از بين رفتن وحي و نبوت و معنويت شده و انسان ديندار ايراني بايد براي قطع ريشه اين درخت بيايماني و نيستانگاري همت كند؛ تا اينكه اين تاريخ تاريك غرب به پايان برسد و عصر و دورهاي جديد آغاز شود.
5- الف) برخورد میان متون پایدار دینی
در عالم دینی ما فقط با یک متن پایدار روبرو نیستیم، بلکه با متون پایدار دینی روبرو هستیم. اگر احمد فردید و داوری اردکانی از متن اسلامی این چنین متن پایداری را شکل می دهند، کسان دیگری هستند که همچون آن ها در متن دینی خود یک متن پایدار را شکل دهند. متون پایدار در کنار هم نمی توانند بدون تنش به زندگی ادامه دهند، زيرا همیشه بین این متون برخوردهایی وجود دارد که این برخوردها به صورت نظری و عملی می باشد. هر کدام از متون پایدار دینی (اسلامی، مسیحی، یهودی و ....) در تلاش هستند که خود را بیان کننده حقیقت بشمارند و متن خویش را حاکم بر روابط انسانی بکنند و تنها متن پایدار دینی خویش را هدایت کننده انسان ها به صراط مستقیم می دانند. در ظاهر بسیاری از حقوق شهروندی و انسانی را می پذیرند ولی در عمل بسیاری از همان حقوق را نادیده گرفته و حقوق و آزادی های انسانی را در نطفه خفه می کنند. در چارچوب یک حکومت، متن دینی پایدار تلاش می کند که خود را به حکومت برساند و برای رسیدن به حکومت بسیاری از گزاره های متن دینی را متناسب با اهداف خود تعبیر می کنند و هنگامی که به حکومت برسند افراد را به دو دسته تقسیم می کنند؛ یکی کسانی که موافق آنها هستند که آنها را "خودی" می خوانند و دوم کسانی که خود را وابسته به متن دینی دیگری می دانند که آنها را "غیرخودی" می خوانند و آنها را از آزادی ها و حقوق شهروندی زیادی محروم می کنند.
در حوزه بین المللی به دنبال صدور اهداف و چارچوب ذهنی خود هستند و به جهان شمول بودن متن دینی خود قايل هستند. در نتیجه برخوردها و تنش های زیادی را ایجاد می کنند، که به جنگ های چندین ساله منجر می شود، که نمونه های آن در تاریخ کم نیست از جمله، جنگ های صلیبی بین مسیحیت و اسلام، نسل کشی یهودی ها در اروپا، جنگ میان یهودی های افراطی و اسلام در سرزمین های اشغالی فلسطین و ظهور "بنیادگرایی" اسلامی در مقابل مسیحیت و یهودیت.
ب) متن معلق
یک نقاش وجود ندارد، نقاش های زیادی هستند که چشم انداز جدیدی برای خود متصور می شوند. نیازی نیست که کسی هنر او را بپسندد، آنچه که برای شخص مهم می باشد آرامش روحی خود شخص است. متن معلق در یک چارچوب خاصی نمی گنجد و اینگونه نیست که به بیان چارچوب ذهنی یکی از روشنفکران بپردازیم و همان چارچوب را الگو قرار دهیم و بعد به تعمیم آن بپردازیم، به صورتی که همه مقلد همان متن شویم، چون در این صورت همین چارچوب به یک متن پایدار تبدیل می شود.
در این متن منتظر ظهور کسی نیستیم که او چشم انداز آینده ما را شکل بدهد، چون ما خود می توانیم این کار را بکنیم. در این متن هر شخصی بر اساس ظرفیت ذهنی خاص خود به بیان حقیقت و معنا پردازی و تفسیر حقیقت از زبان خود می پردازد. در مورد حقیقت نمی توان با قاطعیت سخن گفت و باید به نظر دیگران احترام گذاشت و دست از جهان شمولی برداشت. نمی توانیم مدعی بشویم که کل حقیقت را می دانیم و یک نسخه برای تمام عالم بپیچیم و ایدئولوژی پردازی کنیم، به این اعتقاد داریم که نظریه ها، اندیشه ها و نگاه ها باید همراه تاریخ متحول، باز تولید و باز تفسیر گردند. باید "فرزند زمانه خویش باشیم" و از "پایان تاریخ" سخنی به میان نیاوریم. می دانیم که در درون متنی از زندگی قرار گرفته ایم که متفاوت با گذشته است و مدعی هستیم که حقیقت مختص به دوره ای از تاریخ گذشته نیست، که خود را "اپوخه" (نهان و مستور) کرده باشد، و برای رسیدن به آن راه بازگشت انقلابی در پیش بگیریم و انسان های زیادی را در زیر چکمه های دیکتاتوری دینی خود خفه کنیم. حقیقت "روح تاریخ" است، و تاریخ بدون روح (حقیقت) نمی تواند به حرکت درآید. در این متن در کنار متون دینی، فلسفه و عرفان از جایگاه والایی برخوردار هستند. می دانیم که بازیگران متنی هستیم که آنی زاده شده، ولی به صراحت از آغاز و هدف نمایش خبر نداریم و نمی دانیم که پایان نمایش چگونه خواهد بود (متن معلق است). می داینم که حقیقتی وجود دارد، ولی برای رسیدن به آن فقط یک صراط وجود ندارد. ما هستیم و متون مقدس که گزاره های الهی را بیان می کنند که ما در آنها به دنبال معنایابی هستیم و معنا یعنی خودشناسی، دیگر شناسی و در یک کلمه بازخوانی و باز تفسیر انسان و خدا. نمی خواهیم چیزی را تغییر دهیم بلکه به دنبال میلاد معنا و تفسیرهای انسان خدایی هستیم.(17)
مؤلفه های شکل دهنده متن معلق به شرح زیر می باشد:
1-سوژه محوری
2-به زمانه کردن گزاره های دینی
3-عدم قطعیت و جهانشمولی
4-پرهیز از ایدئولوژی پردازی و از پایان تاریخ سخنی به میان نمی آید.
5-پلورالیسم دینی و صراط های مستقیم
6-تواضع و خشوع در مقابل نظر دیگران
7-تلاش برای بوجود آوردن یک جامعه باز و لیبرال
8-به جای تغییر تاریخ به تفسیر و اصلاح تاریخ روی می آورند.
9-به دنبال میلاد معنا و تفسرهای انسان خدایی هستند.
1-ب) متن معلق و روشنفکری دینی (سروش):
روشنفکران دینی بعد از انقلاب و با تأثیر از هرمنوتیک فلسفی پا در وادی جدیدی گذاشتند که پیشرو آنها در این حرکت عبدالکریم سروش بود. که در اینجا به اجمال به اندیشه های او اشاره می شود.
عقاید و سخنان سروش در ضرورت اصلاح در حوزه های اصلی اجتماعی و سیاست است. بر اساس این عقیده هیچ درک و معرفتی از اسلام کامل و نهایی نیست و هر تلاشی برای ارائه یک ایدئولوژی سیاسی رسمی از اسلام بی سرانجام است. او می گوید با توجه به اینکه در جوامع دینی، دین و سیاست پیوندی وثیق دارند، این نباید به صورت سکوی سیاست درآید و به چنین جایگاهی تنزل یابد. سروش عقیده دارد که دولت اسلامی باید دولتی دموکراتیک باشد. و بر ضرورت گفتگوي فرهنگی بین اسلام و جهان غرب به جد سخن می گوید. سروش چشم انداز جامعه ای را تصویر می کند که در آن دموکراسی، آزادی بیان و مراوده فکری و پایدار در واقع بهترین تضمین ها برای دین به شمار می رود.
از نظر سروش حقیقت اسلام تغییر نکردنی است. هر کوششی در بازسازی اسلام عبث و باطل و خیالی و غیر واقعی است، چرا که این اسلام نیست که باید تغییر کند، بلکه درک ما از آن است که باید دگرگون شود. (18) فهم دین در طول زمان تغییر می کند و متحول می شود؛ فهم های عمیق تر و فربه تر جایگزین فهم های سطحی تر و مضیق تر می شوند. قرآن را بدون اتکا به پیش فرض های بیرون از خود قرآن نمی توان مطالعه و تحقیق کرد. همین پیش فرض های برخاسته از جهان بینی فکری محقق است که به ما می گوید هرگونه فهم یا تفسیر از شریعت تاریخمند و فرزند زمانه خود است. (19)
دین جاودان و ابدی است و نسبیت و عصری بودن معرفت دینی مستلزم نسبی بودن خود دین نیست. لیکن صرف نسبیت معرفت دینی، امکان تشخیص و تفکیک فهم درست از فهم نادرست را منتفی نمی کند.(20) وظیفه تشخیص صحت و سقم این فهم ها بر عهده جامعه عالمان است. در اینجا هم مسأله اصلی به روش شناسی بر می گردد.(21) سروش می گوید معرفت همگانی است، بنابراین ملاک ارزیابی و قضاوت در خطا و صواب بودن این معرفت ها هم باید همگانی باشد.(22) البته او این معیار و ملاک را ارائه نمی کند، زیرا در مقام تشخیص فهم بهتر و بدتر نیست، بلکه قصد او بازنمایی طریقه ای است که فهم دین متحول می شود و تغییر می کند. (23)
سروش به طور کامل مخالف هر شکل از ایدئولوژی اسلامی است و در حقیقت ایدئولوژی دینی را یکی از موانع اولیه رشد و پویایی معرفت دینی می شمرد. از نظر سروش، خصلت رسمی بودن ایدئولوژی حاکم و نیز وجود مفسران رسمی ایدئولوژی دینی است که مانع و مزاحم اصلی رشد و توسعه آزادانه فهم دینی می شود.(24) به نظر سروش برای توسعه فهم شریعت، تعقل و استدلال آزاد در پیوند با سایر علوم بشری ضروری است و هرنوع محدودیت ایدئولوژیک امکان توسعه این فهم را از بین می برد.(25)
2-ب) محمد مجتهد شبستري:
محمد مجتهد شبستري از برجستهترين متفكران نوگراي ديني است كه از يك سو متأثر از سنت فكري ـ فلسفي و عرفاني دنياي اسلام، "ابن عربي" و "اقبال لاهوري" و از سوي ديگر متأثر از انديشههاي هرمنوتيكي گادامر ميباشد. او نگرشي عقلاني و امروزي از دين دارد و با روش هرمنوتيكي به نقد باورها، قرائت ها و معرفت هاي ديني ميپردازد و در عين حال نگاه حداقلي به دين دارد و از تجربه ديني و دروني و باطني بودن آن سخن ميگويد.
شبستري برخلاف متفكران متن پايدار كه تجدد و غرب را عامل "نيست انگاري" ميپندارند و به طور مطلق آن را طرد مينمايند، معتقد است كه "تجدد، دگرگوني در جهانبيني، فكر و شيوه زندگي انسان است. تجدد زندگي با عقلانيت" است و منجر به شكلگيري حقوق و قوانين اجتماعي براي انسان در دوره جديد شده كه ما در گذشته و متون ديني خود نداشتيم. (26) با نگاه حداقلي كه شبستري به دين دارد، اين حق را براي انسان قايل شده است كه در برخي زمينهها، انسان امروزي براساس عقل و خرد خويش به تأسيس حقوق و ايجاد تأسيسات اجتماعي بپردازد. اين نوع نگاه حداقلي در انديشه شبستري به معناي فاصله گرفتن از دستگاه فقهياي است كه ادعا ميكند ميتواند تمام مسايل و مشكلات انساني را با تكيه بر دين و سنت حل كند و براي وقايع جديد احكامي استخراج نمايد.
شبستري با تأثير پذيرفتن از آموزهها و تعاليم هرمنوتيكي در تلاش است كه اين تلقي سنتي و قديمي را كه انسان و خداوند در يك رابطه منولوگ هستند كنار نهد و آنها را وارد در يك ديالوگ و گفتگو ميان انسان و خدا راه براي تفسير و فهم جديد از سخنان خداوند بازميگذارد و معتقد است با بستن راه تفسير و فهم جديد از دين، گفت و گوي خدا و انسان كه در آغاز تاريخ انسان شروع شده مخدوش ميشود. (27) با باز گذاشتن راه تفسير و فهم جديد از دين، فضا براي قرائتهاي مختلف از دين باز ميشود و راه بر غالب شدن يك قرائت به عنوان قرائت رسمي بسته ميشود. از نظر شبستري وجود يك قرائت رسمي از دين گفتمان مسلطي را شكل ميدهد كه در آن دين مدعي ميشود كه داراي نظام ثابت و جاودانه در همه ابعاد ميباشد. از نظر شبستري اين نوع نگرش از يك طرف باعث از بين رفتن آزادي، اراده و مشاركت انسان در امورات زندگي و از طرف ديگر به بهانه اجراي احكام شريعت و حفظ ارزش هاي اسلامي به بروز نوعي خشونت منجر ميشود. (28)
شبستري در مقابل قرائت رسمي از دين به نگاهي تاريخي و قرائتي انساني از دين اعتقاد دارد. با بسط يك نگاه تاريخي و قرائتي انساني از دين، انسان عصر جديد ميتواند به باز انديشي در حقوق و ارزش هاي سنتي خود بپردازد و جهان بيني جديدي براي خود متصور باشد كه با عصر و افق زمانه او همگام باشد. بدين ترتيب، ميتوان گفت كه "در قرائت انساني از دين، دين با سلوك معنوي انسان در زندگي تعريف ميشود. [و اين] نوعي زيستن است و كار آدمي است". (29)
شبستري برخلاف متفكران متن پايدار كه تجدد و مدرنيته را به طور مطلق رد ميكنند، معتقد است كه انسان عصر جديد "مطلقاً نميتواند تجدد را رد نمايد؛ براي اينكه در متن و بطن تجدد زندگي ميكند، آگاهي مدرنيته را دارد و خود يك انسان جديد است كه ... اگر بخواهد مدرنيته را به طور مطلق رد كند خود را انكار كرده است". (30)
در حوزه رابطه دين و دموكراسي، شبستري با تركيب اين دو مخالف است چرا كه "در چنين نظامي قداست دين، قدرت و دولت را نيز قداست ميبخشد و مانع از نقد سياست و قدرت ميشود. در چنين نظامي آزادي هاي سياسي كه جان مايه دموكراسي است بسيار كم فروغ ميشود و نهايتاً ممكن است ساليان درازي شكل انتخابات عمومي محفوظ بماند ولي از انتقال قدرت به گروه هاي ديگر خبري نباشد". (31)
با توضیحِ اجمالي بخشي از آراء و افكار شبستري ميتوان پي برد كه در حوزههاي فردگرايي و اومانيستي، ايجاد حقوق جديد بشري در افق انسان امروزي، وجود قرائتهاي مختلف از دين، قرائت انساني از دين نه قرائت رسمي، پلوراليسم ديني، نفي ايدئولوژي، تأكيد بر آزادي و اراده انسان و ... با سروش اشتراك نظر دارد و همين نظرات او را در وادي نوگرايان ديني قرار داده و او را به درون متن معلق رهنمون ميشود.
در کل اصولی که روشنفکری دینی بر آن استوار است به صورت ذیل است.
1)هیچ فهمی از اسلام کامل و نهایی نیست.
2)حکومت دینی نباید براساس یک ایدئولوژی سیاسی رسمی اسلامی حکمرانی کند.
3)بر ارزش های حقوق بشر و دموکراتیک تأکید دارند.
4)از نظر آنها رجعت انقلابی به فرهنگ و سنت گذشته مشکلی را حل نخواهد کرد.
5)روشنفکری دینی به نقد قدرت سیاسی و اخلاق و معرفت دینی از پایگاه مدرنیه می پردازد و علوم مدرن این پایگاه نقد را به آنها می بخشد.
6)دید حداکثری نسبت به دین ندارند و آن را انتظاری بی پایه و اساس می دانند.
7)روشنفکری دینی به اجتهاد در اصول و متحول کردن مبادی آن روی آورده است.
8)روشنفکری دینی بر لزوم تعدد قرائات دینی تأکید دارد و بر بنا کردن یک جامعه دینی گشاده و "دموکراتیک" تأکید دارند.(32)
در پایان باید گفت: نوع نگاه و تفسیر از دین، نوع حکومت را نیز مشخص می کند. در متن پایدار که می توان آن را متن بسته نیز نامید، روشنفکر و یا مفسر از ورود دیگر تفاسیر خود داری و به مقابله با آنها می پردازد. ولی در نوع نگاه به دین در متن معلق یا باز راه برای تفسیرهای مختلف باز است و از همین رو نوعی نگاه لیبرالی شکل می گیرد.
د) ارزيابي
1-هدف اين مقاله بيشتر طرح جدال ميان روشنفكران در قالب و چارچوبي مشخص و جدا از يكديگر ميباشد. هر چند ما در متن پايدار و معلق به بيان آراء برخي از روشنفكران پرداختيم، ولي دال بر اين نيست كه ما متن معلق و پايدار را به اين چند شخصيت محدود مينماييم. مطمئناً ميتوان اشخاص و روشنفكراني چون "نصر"، "شريعتي"، "ملكيان" و ديگران را نيز بنا به آراء و انديشههاي آنها در يكي از متون پايدار يا معلق قرار داد. از طرف ديگر بايد به اين مهم نيز توجه كرد كه آراء و انديشهها سيال هستند و در طول زمان در حال دگرگوني و تحول هستند؛ پس با اين تحول فكري نميتوان برخي از شخصيتها را به طور مطلق در يك چارچوب و متن قرارداد. در راستاي سير تحول فكري اين متفكران بايد در انتخاب اين متون كه بيان كننده چارچوب ذهني آنها باشد، مداقه كرد. سير انديشهها در اشخاص و حتي در مكاتب براساس متن معلق و پايدار ميتواند چند حالت داشته باشد: صورت اول اين است كه در يكي از دو متن پايدار يا معلق قرار گيرند و صورت دوم ميتواند دو حالت داشته باشند؛ در حالت اول از متن پايدار به طرف متن معلق حركت كنند و در متن معلق ماندگار شوند و در حالت دوم از متن معلق به طرف متن پايدار حركت كرده و در متن پايدار سكني گزينند.
2- تاريخ ايران گوياي جدال ميان مكاتب، گروه ها و انديشههاي مختلف ميباشد كه از نمونههاي اين جدال؛ جدال اصوليون و اخباريون در حوزه فقه، مشروطه خواهان و مشروعه خواهان در حوزه سياست، سنتگرايان و تجددخواهان در حوزه دين و مدرنيته ميباشد. اين جدال ها زماني شكل ميگيرند كه دو متن (پايدار/پايدار) مطلقگرا كه به طرد و رد همديگر پرداخته در مقابل هم قرار گيرند. نتيجه چنين جدالي كه بيشتر در درون متون پايدار شكل ميگيرد، ايجاد يك تسلسل بيپايان و تكراري سنتگرايي/ تجددخواهي، استبداد/مشروطه و ... ميباشد.
3-متن پايدار از دو جبهه به جدال ميپردازد؛ يكي از جبهه دروني و داخلي و ديگري از جبهه بيروني. متن پايدار كه متني مطلقگراست و خالي از هرگونه اعتدال ميباشد از لحاظ داخلي هميشه در دو حالت قرار دارد: 1) حالت طرد علوم جديد و مدرنيته و در يك كلام بيگانه ستيزي كه ميتوان از آن تحت عنوان "سنت گرايي" و "سلفي گري" نام برد. 2) حالت طرد سنت خويش و بيگانهپرستي است كه ميتوان آنرا "غرب گرايي" يا "تجددگرايي" نام نهاد. با اين حال، هر دو متن "غرب گرايي" و "سنتگرايي" مطلق در درون متن پايدار قرار ميگيرند و در اين متن با يكديگر به جدال ميپردازند. از نمونههاي تاريخي اين مورد در ايران اوايل مشروطه و پس از آن بسيار يافت ميشود. "شيخ فضل الله نوري" به عنوان يك شخصيت روحاني سنتي شناخته ميشود كه دستاوردهاي علوم جديد را رد و طرد نموده و بر حفظ سنت تأكيد دارد؛ در مقابل، اشخاصي چون "طالبوف" و "آخوندزاده" را كه بر استفاده صرف از دستاوردهاي جديد غربي تأكيد دارند، مورد طرد و تكفير قرار ميدهد.
4-متن پايدار در حوزه خارجي يا بيروني به جدال با متن معلق ميپردازد. متن معلق ميانهرو و معتدل است و در آن بر يك جنبه و يك جزء تأكيد نميشود. اين متن نه صرفاً بر سنت تأكيد دارد و نه مطلقاً بر غرب و آموزههاي آن. اين متن به گونهاي به دنبال سازش ميان اجزاء (سنت و مدرنيته) ميباشد و يك رابطه ديالكتيكي بين اجزاء برقرار ميكند، به گونهاي كه هيچ كدام بر ديگري غالب نشود. از جمله اين نمونهها تلاش براي سازگاري دين و دموكراسي در ايران ميباشد كه روشنفكران اين حوزه مثل سروش و شبستري از يك طرف از آموزههاي غربي براي نقد سنت بهره ميبرند و از طرف ديگر با تأكيد بر عرفان و سنت اسلامي به نقد مدرنيته ميپردازند تا كه شايد از ميان اين نقدها به يك حالت معتدل و ميانهرو و سازندهاي دست يافت كه بتوان سنت و مدرنيته را با هم سازش داد.
5-رابطه اجزاء در درون متن پايدار به گونهاي است كه راه را بر ديالوگ و گفتگو ميان اجزاء متن مسدود ميكند و بر يك منولوگ تأكيد خاصي ميورزد؛ به گونهاي كه از ميان دو جزء (سنت/مدرنيته) بر انتخاب يك جزء و طرد ديگري قايل است. اين حالت طرد و رد باعث يك جانبهنگري و يكسويهنگري در ميان متفكران اين متن ميشود. وقتي از رابطه دين و دموكراسي سؤال ميشود دسته سنتگرا بر دين تأكيد دارند و بر اين ادعا هستند كه بايد دين را در مقابل دموكراسي حفظ كرد و حال آنكه گروه مقابل بر غربي شدن و مؤلفههاي آن تأكيد دارند و به رد مطلق دين و سنت ميپردازند. پس با اين وجود متن پايدار در درون خود از هرگونه ديالوگ و گفتگو تهي ميباشد و انسان را در يك حالت اجبار و تقدير قرار ميدهد.
6-وجود رابطه ديالكتيكي و ديالوگي در درون متن معلق مانع از شكل گيري هرگونه خشونت ميشود؛ حال آنكه عدم وجود گفتگو در درون متن پايدار متن را به طرف غالبشدن يك گفتمان مسلط سوق ميدهد كه در اين راستا به اعمال خشونت نيز ميپردازد.
7-انديشمندان متن پايدار براي مشروعيت بخشيدن به افكار خود از رنگ و لعاب ايدئولوژيك استفاده ميكنند و از ايدئولوژي كردن دين ابايي ندارند؛ اما در درون متن معلق افكار در جهت ايدئولوژي زدايي ميباشد. وجود ايدئولوژي در متن پايدار راه را بر قرائتها و برداشت هاي مختلف سد كرده و انسان را زنداني ايدئولوژي مينمايد. متن معلق با وجود قرائتهاي مختلف و متفاوت، انسان را از بند ايدئولوژي رها ميكند و او را خالق جهانبينيهاي متفاوت نموده و همين باعث تنوع آراء و انديشهها ميشود.
8-متن پايدار با بيان قرائتي رسمي باعث ميشود كه انسان بسياري از حقوق سياسي، اجتماعي و فرهنگي خود را از دست بدهد، ولي متن معلق با يك قرائت انساني از دين براي انسان حقوق سياسي و اجتماعي خاصي فراهم ميآورد.
پی نوشت ها:
1) این جملات و عبارات برگرفته از کتاب زیر است:
سید احمد فردید، دیدارفرهی و فتوحات آخرالزمان، به کوشش محمد مددپور، تهران، مؤسسه فرهنگی - پژوهشی چاپ و نشر نظر، 1381.
2) همان، ص117
فردید این عبارت «خدا انسان شد و انسان خدایی» را بر اساس این بیت شبستری گفته است.
جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزه تر نبود بیانی
3) همان، ص30، فردید در این جملات خود را هم سخن با هايدگر می داند.
4) همان ص74
5) عباس معارف، نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی، تهران، رایزن 1380، ص 249
6) همان ص 54
7) دیدار فرهی و...... ص149
8) همان ، ص 149
9) مهرزاد بروجردي، روشنفكران ايراني و غرب، ترجمه جمشيد شيرازي، فرزان، تهران 1377، صص7- 246.
10) همان، صص 7- 246
11) رضا داوري اردكاني، فلسفه در بحران، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران 1373، ص11
12) همان، ص13
13) همان، ص73
14) همان، ص73
15) رضا داوري اردكاني، فارابي مؤسس فلسفه اسلامي، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چ3، تهران1362، ص21
16) رضا داوري اردكاني، شمهاي از تاريخ غربزدگيما، سروش، تهران 1363، ص17
17) متن معلق را میلاد معنا و تفسیرهای انسان خدایی می خوانیم و آن را در مقابل متن پایدار «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» قرار می دهیم. نمونه متن معلق را می توان در داستان«موسی و شبان مثنوی معنوی» دید که در آنجا شبان آنگونه که خدا را در ذهن دارد ستایش می کند نه آنگونه که موسی می بیند.
18) عبدالکریم سروش، قبض و سبط تئوریک شریعت، موسسه فرهنگی صراط 1371، ص 99
19) عبدالکریم سروش، قبض و سبط در میزان نقد و بحث، کیان شماره2، ص10
20) همان، ص11
21) قبض و سبط تئوریک شریعت، ص25
22) همان ، ص24
23)همان ، ص 44
24) عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژی، مؤسسه فرهنگی صراط، 1372، صص 130- 119
25) همان، ص146
26) محمد مجتهد شبستري، نقدي بر قرائت رسمي از دين، طرح نو، تهران 1379، صص195-184
27) محمد مجتهد شبستري، هرمنوتيك، كتاب و سنت، طرح نو، چ پنجم، تهران1381، ص302
28) نقدي بر قرائت رسمي از دين، صص53-7
29) محمد مجتهد شبستري، تاملاتي در قرائت انساني از دين، طرح نو، تهران 1383، ص81
30) همان، صص 37-36
31) نقدي بر قرائت رسمي از دين، ص147
32) عبدالکریم سروش، سنت روشنفکری دینی، مدرسه، شماره پنجم، ص17
سجاد جمشیدی/ کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران
کد خبر: 7795
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcj.heafuqeaisfzu.html