نقد فیلم گرگ و میش

خیلی بد، تقریباً خوب!

1 دی 1388 ساعت 14:18



 

 




این فیلم براساس اولین رمان خون آشامی از مجموعه محبوب و پرفروش گرگ و میش ، نوشتهٔ استفانی مایر است. فیلمنامهٔ این فیلم را که ملیسا روزن برگ تهیه کرده، در شش ماه نوشته شده است و فیلمبرداری آن از فوریه ۲۰۰۸ آغاز شد و تا می همان سال ادامه داشت. کاراکتر های فیلم است. برای نقش ادوارد بیش از پنج هزار نفر تست بازیگری دادند که در آخر رابرت پتینسون از انگلیس برای این نقش انتخاب شد. رابرت پتینسون در مصاحبه‌ای گفته است که این اولین نقش آمریکایی است که بازی کرده و هیچ تمرین رسمی هم برای لهجه آمریکایی انجام نداده است. او پیش از این در چهارمین قسمت فیلم هری پاتر در نقش سدریک دیگوری بازی کرده بود.هاردویک، کارگردان فیلم در مصاحبه‌ای با MTV اعلام کرد که آهنگی از گروه راک موز (Muse) در فیلم قرار گرفته که مربوط به یکی از صحنه‌های دل شکستگی

 خلاصه داستان:

 ایزابلا -بلا- سوان از فونیكس همیشه آفتابی در آریزونا، به فوركس همیشه بارانی در واشینگتن می رود تا با پدرش چارلی زندگی كند، در حالی كه مادرش رنه با شوهر جدیدش فیل دویر (عضو یك گروه بیسبال پایین رتبه)  به مسافرت می رود. بلا در مدرسه جدید توجه دانش آموزان زیادی را به خود جلب می كند و به سرعت با تعداد زیادی از آنها دوست می شود به علت بی میلی او به پسرها تعداد زیادی از آنها سعی می كنند تا توجه اش را جلب كنند. در روز اول مدرسه وقتی كه او نزد ادوراد كولن می نشیند به نظر می رسد كه ادوارد او را به كلی پس می زند. ادوارد به مدت چند روز به مدرسه نمی آید اما در بازگشت با بلا گرم می گیرد این ارتباط جدید وقتی به بالاترین حد خود می رسد كه بلا نزدیك است توسط ون یكی از همكلاسیهایش در جای پارك مدرسه زیر شود. ظاهرا ادوارد با مقابله با قوانین فیزیك جان او را نجات می دهد وقتی كه او با دستهای خالی سریعاً ظاهر می شود و ون را نگه می دارد.

بلا مصمم می شود كه بداند چطور ادورارد زندگی اش را نجات داد و دایما او را با سوالهایش آزار می دهد. بعد از شوخی یك دوست خانوادگی - جكوب بلك - در مورد افسانه های قومی محلی كه برایش تعریف می كند، بلا نتیجه می گیرد كه ادورارد و خانواده اش وامپیر هستند. كسانی كه نوشیدن خون حیوانات را به خون انسانها ترجیح می دهند. ادورارد اعتراف می كند كه او در ابتدا از بلا دوری میكرده زیرا عطر خونش برای او خوشایند بوده. بعد از مدتی ادوراد و بلا عاشق هم می شوند. روزی كه خانواده ادوارد به همراه بلا برای بازی بیس بال به بیرون می روند، با یك گروه وامپیر (خون آشام ) برخورد می كنند كه یكی از آنها که جیمز نام دارد، متوجه انسان بودن بلا می شود و در صدد كشتن و خوردن خون او بر می آیند. خانواده ادورارد سعی می كنند كه وامپایر ها را به وسیله جدا كردن بلا و ادوراد اغفال كنند. بلا به یك هتل در فونیكس فرستاده می شود تا آنجا مخفی شود. در آنجا یك تلفن از جیمز دریافت می كند كسی كه ادعا می كند مادرش را اسیر كرده است .وقتی كه بلا خودش را تسلیم می كند جیمز به او حمله می كند.  اما ادورارد به كمك بقیه خانواده اش بلا را نجات می دهد و جیمز را نابود می كند. ناگهان آنها متوجه می شوند كه جیمز دست بلا را گاز گرفته است ادوارد قبل از اینكه سم بتواند گسترش پیدا بكند و بلا را تبدیل به یك وامپایر وحشی بكند، سم جیمز را از بدن او می مكد و سپس او را به بیمارستان می فرستند. به محض بازگشت به فورك، ادوارد و بلا در مجلس رقص مدرسه شان حضور پیدا می كنند بلا میلش را به وامپایر شدن اظهار می كند چیزی كه ادوارد آن را رد می كند.

 نقد فیلم:

 این نقد، نظر منصفانه و بی غرضانه كسی است كه دانش كمتری در مورد سری  گرگ و میش  دارد. من فیلم را با تعدادی از تماشاگران سرسخت این سری فیلم دیدم  و بعد ازاتمام  فیلم ضمن صحبت با تعدادی از آنها از نظراتشان در این نقد استفاده كردم.

گرگ و میش از آن مجموعه كتابهای محبوبی است كه به فیلم تبدیل شده اند و البته با وجود نداشتن هیچ وجه مشترك با سری هری پاتر ، بدون شك به خاطر محبوبیت دوره ای با آن مقایسه خواهند شد. تفاوت اصلی بین آنها این است كه درونمایه فیلمهای هری پاتر اصولاً خوب و محكم هستند، اما سری فیلمهای  گرگ و میش با  وجود داشتن برخی عناصر درست این طور نیستند.

می پذیرم  كه گرگ و میش  به عنوان یك داستان خیلی جذاب و دلچسب است. و اکنون درک می کنم همه تبلیغات فیلم در مورد چیست ، اگر من دختر جوانی بودم ، از این هم بیشتر به سمت دیوانگی می رفتم. او فقط یك وامپیر و یك انسان كه عاشق می شود نیست. اما همین دو عامل باعث شده كه گرگ و میش یكی از بهترین فیلمهای این دهه بشود. اما از سوی دیگرفیلمنامه و تدوین (كه بدترین فیلمنامه و تدوینی بوده اند که تا به حال در نوع خودشان دیدده ام) به شدت به فیلم ضربه می زنند. اجازه ندهید جلوه ها تصویری فیلم و گریم مات آن را فراموش كنیم. این فیلم را می توانیم در رده فیلمهای ضعیف سال قرار دهیم و قطعا می توانیم آن را جزو گروه "خیلی بد ،تقریبا خوب" بگنجانیم. بله این طبقه بندی من درآوردی است.

جذابیت فیلم بر می گردد به شخصیت ادوارد كه توسط رابرت پاتینسون بازی می شود. كه به كنایه می توان گفت او قبلا در نقش هری پاتر شناخته شده است. پاتینسون در فیلم موفق است و موفقیت او بر می گردد به توانایی او در فرو رفتن در قلب چیزی كه نقش به آن نیاز دارد. بیشتر هنرپیشه ها فكر می كنند كه نقش نیازمند آن است كه خوب  به نظر برسد اما پاتینسون فراتر از آن رفت و توانست آن نقش را خیلی جذاب، دوست داشتنی، قابل اعتماد، و برای بیننده یك قهرمان خوب در پایان تبدیل كند. كریستن استوارت نیز نوعی ملكه است كه در ظاهر  آن را نشان نمی دهد. بنابر این  او برای نقش "بلای " غمگین بهترین است. اما در جاهایی از فیلم كمبود احساسات او باعث رنجش من می شد.

بازیگران مكمل خوب دیگر هیچكدام به خوبی پاتینسون  نبودند. آدم منفی فیلم شل و ول است و توسط هنرپیشه ای بازی می شود كه من نمی توانم آن را جدی بگیرم. "نیكی رید " - خواهر ادوارد-  شاید به عنوان نقش رزالی بهترین است و گروه مخالفان كه به عنوان طرف دوم فیلم اضافه می شوند.

 

خوب ، من واقعا نمی دانم چه چیزی نویسنده فیلمنامه را تحت تاثیر قرار داده كه آن را خیلی ترسناك بسازد -آیا آن منبع مادی داشته است ؟ - به خاطر اینكه گفتگو ها خیلی بد ادا شده بودند .من حتی در لحظه های جدی اش می خندیدم زیرا  مقدار زیادی شوخی عمدی وجود داشت.  اساسا در شروع فیلم وقتی بلا و ادوارد تازه كم كم  احساس عاشقی پدا می كنند  من حدس میزدم فیلم خوب حركت خواهد كرد زیرا من ابدا هیچ جبهه گیری نداشتم . من همچنین به اینكه چقدر گفتگو ها احمقانه بودند و به جوكهای مسخره آنها یا روابط درونی بین استوارت و پاتینسون نیز می خندیدم.

یكی از دلایلی كه مردم در طول این فیلم  روی صندلی می نشینند به خاطر روابط درونی ، عاشقانه و جنسیت  شگفت انگیز آن است. در این رابطه پاتینسون و استوارت آنقدر خوب بازی می كردند كه اگر روزی در زندگی واقعی به هم برسند من شگفت زده نمی شوم.

من غافلگیر شدم كه چقدر دوست دارم صحنه به صحنه آن را به عنوان یك فیلم با جلوه های ویژه و تدوین بد دنبال كنم. همچنانچه جلوه های ویژه متحول می شوند  من تعداد كمی از فیلمهای خون آشام ( وامپیر ) را در طول عمرم دیده ام . من دارم فكر می كنم كه كارگردان ( كاترین هاردویك ) هم تعداد كمی از این فیلمها دیده است. او نیاز دارد كه تعداد بیشتری ببیند .صحنه های دعوای او برای بیدار نگه داشتن بیننده نیازمند میزانسن ترسناك ،نماهای مخوف و جدیت كمتر است . من تقریبا می توانم متوجه سیمهای بازیگران بشوم كه با آن پرواز می كنند .من همچنین متوجه  اشتباهات زیادی در مورد تدوین فیلم شدم .نظیر حركات دهانها و بیرون نیامدن كلمات و بیرون آمدن كلمات وقتی كه دهانها حركت نمی كنند. همچنین صحنه دعوا در پایان فیلم تدوین بدی دارد در حالیكه میكس صدا ها هم رنجش آور است.

در كل " گرگ و میش " به اندازه ای  بد است كه می تواند باشد. من نمی توانم كمكی بكنم اما جذابیت آن به خاطر روابط درونی دو شخصیت متفاوت آن  آست كه آن مرا در تمام مدت فیلم روی صندلی نگه داشت ." گرگ و میش " از نظر تكنیكی یكی از بدترین فیلمهای سال است اما فاكتورهای سرگرم كننده اش باعث می شود كه آن در بالاو بیرون فیلمهای حادثه ای و كالج قرار گیرد. در حقیقت من خیلی خوش شانس بودم كه این فیلم را با تعدادی از طرفداران كتاب این فیلم ببینم و همه آنها فیلم را به عنوان یك فیلم نا امید كننده شرح دادند كه نیمه فیلم با تعدادی از طرحهای فرعی پیش می رود . شروع ، افت یا شروع اتفاقی آنها با یك طرح فرعی فردی است.

 آنها اصلا با این فیلم شاد نبودند اما روی یك چیز توافق داشتند كه رابرت پاتینسون در نقش ادوراد كولن بهترین بود . من روی این نكته  با آنها موافقم . گفتم كه گرگ و میش دقیقا چیزی است كه من فكر می كردم باید باشد .: " خیلی بد ، تقریبا خوب "

 ترجه وشرح:قاسم بدیرخانی

عوامل فیلم:

كارگردان: كاترین هاردویك

نویسنده فیلمنامه: ملیسا روزنبرگ

كریستسن استیوارت .................................بلا سوان

رابرت پاتینسون .....................................ادوارد كولن

سارا كلارك  .........................................رنه

بیلی بورك ............................................چارلی سوان

محصول كشور آمریكا 

 



کد خبر: 6741

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcj.xemfuqeavsfzu.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com