
همسفر شمس، از تبریز تا قونیه ؛
جز آن دوست را كه تا نیابی، نجویی
28 آذر 1391 ساعت 11:52
رد پای شمس تبریزی همانقدر كه روشن و آشكار در میان زندگی و شوریدگی مولانا وجود دارد، گنگ و ناشناس هم هست.
به گزارش هنرنیوز، «مطبخ شریف» مقبره به عنوان گام اول از گامهای متعدد مسیر سیر و سلوك در كنار مقبره است و محوطه كوچكی كه به مزار نوازندگان نی صوفیه تبدیل شده، با سنگ یادبودهایی مزین به خط و كلاه خودنمایی می كنند.
فرینوش اکبرزاده پژوهشگر تاریخ می گوید:«دل اما داخل محوطه موزه و مقبره است؛ جایی كه به احترامش باید سر خم كنی و وارد كعبه عاشقان شوی، باید پاپوش بپوشی تا پاكیزگی اش حفظ شود، جایی كه از سایه به سایه مرید و مراد خفته اند و مولانای عزیز ما، با عظمتی سخت دست نیافتنی، پارچه ای نقره بافت و باعظمت بر سر كشیده و دنیا و شر و شورش را رها كرده است. »
مولانا خفته بود و پدرش كه عالم بزرگ آن دیار بوده و پسر ارشد مولانا، سلطان ولد كه همراه پدر بوده در شوریدگی و شیدایی، در سمت دیگر در سایه او آرام گرفته بودند.
دهها قندیل و چراغ و پیه سوز و شمعدان و لاله از در و دیوار آویزان بودند تا خورشیدی باشند بر سر تمام كسانی كه گام در این سرا میگذارند.
او ادامه می دهد:«یا حضرت مولانا»هایی كه بر پوست و كاغذ رسم شده و دور و برش آنقدر گل روییده كه مرغان كوچك رنگارنگ هم بر پهنه پیچ و تابشان لانه گزیدهاند، روی دیوارها نشسته اند تا ارادت دهها هنرمندی را نشان دهند كه طی صدها سال پس از چرخ های مستانه مولانا، به عشق او «ت» حضرتشان را با تاكید و كشش فراوان كشیدهاند و به رسم تحفه به این خانه امن بردهاند.
قفسههایی با كتابهایی خاص، قرآن های خطی، دیوان شمس، مجالس سبعه، مقالات و مثنویهایی معنوی با خط زیبا و مذهب به ناز سرانگشتان شگفتی آفرین هنرمندان سرزمینهای مختلف، رنگ و لعاب محوطه را بیشتر كرده است، آنقدر كه حس میكنی خود حضرت مولانا هم معذب است از این همه قانون و مراقبت و عكاسی ممنوع و قندیلهای چهل شاخه و بالاپوش نقره و كلاه نمدی بزرگ كه شكلی ویژه به مقبرهی پیر شوریدگان عالم داده است.
این پژوهشگر اظهار می کند: ساعت ۷ است و هرچند میخواهیم بمانیم و با مولانایمان حرف بزنیم، نمیگذارند! برای عكس گرفتن در محوطه هم مجالی نیست؛ باید بیرون برویم و جایی مشرف به مقبره، در فروشگاه سفالگری استاد «اردوان» شاید، بنشینی و از پنجرههایی كه با شیشههای ویترای و سفالینه های لعابدار رنگین شدهاند، مقبره را ببینی كه سبزی گنبدش در سرخی غروب فرو میرود.
كیلومترها راه را با پای جان طی كرده بودیم، اما به قدر لحظه ای گذشت این رفتن و نشستن زیر گنبد بلند و پرنقش مولانا، كه: «همه چیز را تا نجویی، نیابی؛ جز آن دوست را كه تا نیابی، نجویی»

شمس تبریزی برفت اما شعاع روی او / هر طرف نوری دهد آن را که هستش اختیار
رد پای شمس تبریزی همانقدر كه روشن و آشكار در میان زندگی و شوریدگی مولانا وجود دارد، گنگ و ناشناس هم هست. مردی كه به حق «پرنده» خطابش میكردند؛ مردی كه پایبند مكان نمیشد و دیوارها، تاب و توان حضور او را نداشتند. شاید به واقع او همان نوری بوده كه دل و جان ملای روم را به عالمی دیگر باز كرده و با حرارت كلمات و باورهای خود، روح مولانا را روشن كرده تا روشنی بخش شب و روز عاشقان باشد.
این چهره رازآلود جهان عرفان، آغاز و انجامی رازآلود هم دارد. آنقدر كه در مورد زندگیاش بیش از چند خط نمیدانیم و در مورد درگذشتش نیز جز چند روایت مختلف كه تنها تفاوتشان شدت و ضعف آنهاست، چیزی برما آشكار نیست.
اکبرزاده می گوید: همین جنبه رازآلود شمس تبریزی ما را میكشاند به جایی در محوطه حاشیهای خیابان شرف الدین كه به موازات خیابان مولانا از میدان علاالدین كیقباد تا مزار مولانا امتداد دارد، جایی در كنار مسجد بزرگ شرفالدین، در وسط یك پارك بزرگ و آرام میان درختان سرو و سپیدار كه اهالی شهر آن را با نام «مسجد و تربت شمس» میشناسند.
او ادامه می دهد:هرچند طبق مستندات تاریخی مكان دقیق مقبره شمس تبریزی معلوم نیست اما طبق شهادت تاریخ، وجود مقبره او در شهر خوی و در مكانی كه به مزار شمس مشهور شده و به دستور شاه اسماعیل صفوی مناره بلند آن با شاخ های بز و گوزن زینت یافته و آن را به تصویری به یادماندنی تبدیل كرده، بیشتر و قویتر است.
درون محوطه مسجد شمس در قونیه اما مقبره كوچك و مكعبی شكل اسحاق پاشا با همان شكل مقبرهسازی ویژه قونیه با عمامه و سربندی بلند روی آن در كنار مسجد خودنمایی میكند.
و یك آب سرد كن غیر معمولی! آب سرد كن به عقیده مردم شهر بر روی چاهی استوار است كه جسد شمس تبریزی در آن انداخته شده و در حقیقت آنجا را مدفن شمس میدانند.
این پژوهشگر توضیح می دهد:متولی این مسجد كوچك و ساده و تك مناره، مرد سالخورده و جاافتاده ایست كه با خوشرویی در تمام ساعات مسجد را باز و تمیز نگه می دارد تا كسانی مانند ما بتوانند داخل آن را ببینند و كنار یكی از پنجرههای نه چندان بلند مسجد كه با كاسیهای لعابدار آبی كوچك پوشیده شده، دعایی و نمازی بخوانند.
اینجا آنقدر ساده و آرام است كه به راحتی میتوان صدای دعا خواندن مردم را شنید. خانمهای جوان و مسنی كه در ساعات غیر نماز، با لباسهای بلند و پوشیده گلدار و روسریهای رنگارنگ با تعظیم وارد محوطه مسجد میشوند و با چشمان بسته و دستان باز، رو به مقبره دعا میخوانند.

مقبرهای نیم ایستاده كه پارچه ای مخملین و زری دوزی شده و عمامه و سربندی سبز و كلاه نمدی سفید به رسم عرفا رویش قرار دارد و جز چند تابلو یادگاری و هدیه و لوحی حاوی توضیحات، چیزی برای تزیین ندارد.
كوچك و بزرگ، دعا و نماز می خوانند و با احترام بدون پشت كردن به مقبره، عقب عقب به سمت در خروجی میروند تا مسجد برای برپایی نماز عصرگاهی آماده شود.
حیف است تا مسجد برویم و «علی اسكی» مرد میان سال و خوش روی قونیهای را نبینیم كه تنها فروشگاه محصولات فرهنگی در كنار مسجد را اداره میكند.

اکبرزاده می گوید: انواع جاكلیدی، گردنبند، مجسمههای كوچك و لوح های فشرده موسیقایی و تصویری در مورد مولانا و شمس را میتوان از او با قیمتهای مناسب گرفت؛ وقتی دانست ایرانی هستیم و از تبریز برای دیدار مزار مولانا آمده ایم، برایمان چای كمر باریك ریخت و تویش دو حبه قند هم انداخت و با تمام توان چند بیت فارسی از مولانا خواند و از ارج و قرب شمس گفت. میدانست در ایران و شهر خوی هم شمس تبریزی صاحب مقبره است و چند مكان دیگر هم داعیه دار مزار شمس هستند. اما باورش این بود كه مهم نیست به واقع او كجاست و در كدام یك از این مقبره ها خفته است، میگفت همین كه شمس به واقع مانند نور خورشید پیدا و پنهان مانده، زیبا و ارزشمند است و باید به این جنبه وجود او احترام بگذاریم.
کد خبر: 51095
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcjiyei.uqevhzsffu.html
هنر نیوز
http://www.honarnews.com