گفت‌وگو با اصغر نوري؛

از نوشتن «مادام بوواري» چه مي‌دانيد؟

خبرگزاری ايسنا , 26 تير 1391 ساعت 13:37

«گوستاو فلوبر در آستانه‌ي خلق شاهكارش و رسيدن به يك سبك نوشتاري تازه، فشار زيادي را تحمل مي‌كند و نياز دارد با كسي حرف بزند و خودش را خالي كند و چه كسي بهتر از لوييز كوله كه مورد اعتمادش است؟»



اين‌ها حرف‌هاي اصغر نوري است كه كتاب «نوشتن مادام بوواري» (هنر، حماقت و زندگی) اثر گوستاو فلوبر را ترجمه و از سوي انتشارات نيلوفر منتشر كرده است. اين كتاب را آندره ورساي تدوين كرده است.
با اصغر نوري درباره‌ي ترجمه‌ي اين كتاب و نويسنده‌ي محبوب اين مترجم، گوستاو فلوبر، گفت‌وگو كرده است.
ـ در مقدمه كتاب آورده‌ايد چند سال باید می‌گذشت تا متن را درک کنم، مي‌خواهم بدانم براي اصغر نوري مترجم، «نوشتن مادام بوواري» چه داشت؟ درکش دشوار بود؛ يعني فلوبر در نوشتن اين‌ نامه‌ها زبانی دشوار را اختیار می‌کند یا نه ارجاع‌های متعدد به روزگار هنری ـ اجتماعی آن سال‌ها سبب می‌شد دست نگه داريد تا زمان بگذرد و متن براي‌تان فهم شود؟
ـ هر دو مورد بود. در بعضي‌ از نامه‌ها فلوبر از فعل‌هايي استفاده كرده كه در چند معناي متفاوت به كار مي‌روند. بايد درباره‌ي نامه‌ها تحقيق مي‌كردم تا مطمئن شوم منظورش كدام معناي فعل است. كار وقتي سخت مي‌شد كه دو مفهوم از يك فعل، هر دو در يك عبارت معنا مي‌داد. دليلش هم اين بود كه بعضي از جمله‌ها كنايه‌آميز و استعاري بود. خُب مي‌شد تعبيرهاي مختلفي از آن‌ها داشت. براي فهم درست ارجاع‌ها هم بايد درباره‌ي ادبيات دوره‌ي فلوبر و نويسنده‌هايي كه او به نقد آثارشان پرداخته، مطالعه مي‌كردم. فكر مي‌كردم هرچه بيش‌تر خود فلوبر و زمانه‌اش را بشناسم، نامه‌هايش را بهتر درك مي‌كنم.
ـ شايد از سر كنجكاوي مي‌خواستيد آن سال‌هاي دانشجويي بیش‌تر درباره‌ی فلوبر بدانيد تا بعد ترجمه شود. يا نوعي وسواس بود؟
ـ ترجمه‌ي كتاب را دو سال بعد از فارغ‌التحصيلي شروع كردم. قبل از اين كتاب، يك رمان و دو نمايشنامه كوتاه ترجمه كرده بودم. مسلماً دوست داشتم و دارم بيش‌تر درباره‌ي فلوبر بدانم. بين كلاسيك‌هاي فرانسه، او نويسنده محبوبم است. خود فلوبر در نوشتن وسواس عجيبي داشت كه اين امر به مترجم هم سرايت مي‌كند. هميشه در ترجمه وسواس داشته و دارم؛ اما اين وسواس در ترجمه نامه‌هاي فلوبر بيش‌تر از هميشه بود.
ـ اصلا ضرورت دارد مترجم یک متن وسواس داشته باشد؟ هستند كساني كه ترجمه‌اي حجيم را کم‌تر از چند ماه تمام می‌کنند و به چاپ مي‌سپرند. این وسواس بر سر ترجمه و تأثیر در کیفیت آن چقدر مؤثر است؟ این‌قدر مهم است كه فردي سال‌هايي را به تناوب و یا مستمر بر سر ترجمه‌ی کاری بگذارد؟
ـ فكر مي‌كنم بدون داشتن دقت و وسواس هيچ كاري را نمي‌شود درست انجام داد. هر كاري وسواس خودش را مي‌طلبد. در كار ترجمه چون مسأله‌ي بازتوليد يك اثر در زبان ديگر ـ به عبارت ديگر اجراي يك اثر در زباني ديگر ـ مطرح است، وسواس دوچندان مي‌شود. مترجمي كه در كارش وسواس نداشته باشد، در بهترين حالت مي‌تواند معناي درست جمله‌ها را انتقال دهد. برگرداندن حس و حال و لحن اثر زمان مي‌برد.
ـ خُب بپردازیم به متن. قبلش اين‌كه به نظر در كار ترجمه چندان نظم تعریف‌شده‌ای ندارید؛ مثلا آخرین کاری که به قلم شما درآمد، ترجمه‌ی «دفتر بزرگ» آگوتا کریستوف بود. اين كتاب در شمار آثار متأخر ادبیات فرانسوی است، حال آن‌که «نوشتن مادام بوواري» در شمار متن‌ها و نویسنده‌هاي کلاسیک ادبیات فرانسه است.
ـ از همان اول، دو روند را در كار ترجمه دنبال مي‌كردم؛ معرفي نويسند‌ه‌هاي معاصر فرانسه‌زبان و ترجمه‌ي كلاسيك‌هاي ارزشمند ادبيات فرانسه كه به هر دليلي تا امروز ترجمه نشده‌اند. براي همين است كه در كارنامه‌ام هم نويسنده‌هاي معاصري مثل فرانسواز شاندرناگور و پاتريك موديانو را دارم و هم نويسنده‌هاي كلاسيكي مثل مارسل امه و فرانسوا مورياك.
ـ اما «نوشتن مادام بوواری». ببینيد در جا به جای این نامه‌ی بلند که برآمده از نامه‌های متعدد فلوبر به لوییز کوله است و به كوشش آندره ورسای به این شکل درآمده است، می‌بینيم گوستاو فلوبر دارد به معنایی یک «ادبیات چیست» را تألیف می‌کند. نظر شما چیست؟
ـ محتواي نامه‌ها را به دو بخش بزرگ و يك بخش كوچك مي‌توان تقسيم كرد. فلوبر درباره‌ي دو مسأله با معشوقه‌اش حرف مي‌زند: روند نوشتن رمان «مادام بوواري» و ادبيات زمانه‌ي خودش. آن بخش كوچك هم جمله‌هايي است كه فلوبر به‌واسطه‌ي آن‌ها به لوييز كوله ابراز عشق مي‌كند. در آن دو بخش بزرگ، فلوبر چيزهايي به كوله مي‌گويد كه به هيچ‌كس ديگر نمي‌توانست بگويد. نه مي‌توانست رمزهاي سبك نوشتاري‌اش و سختي‌هايي را كه در نوشتن تحمل مي‌كرد براي كس ديگري جز كوله بازگو كند و نه مي‌توانست جلو كس ديگري جز معشوقه‌اش اين‌همه راحت و بي‌پروا به نويسنده‌هاي بزرگ زمان خودش نظير لامارتين، دو موسه و هوگو بتازد. مسلماً برآيند حرف‌هاي گوستاو فلوبر درباره‌ي سبك نوشتن «مادام بوواري» و نظراتش درباره‌ي ادبيات و نويسنده‌هاي زمان خودش، «ادبيات چيست» شخصي او را مي‌سازد.
ـ علاوه بر این، در همین نامه‌هاست که با پشت صحنه‌ی خلق رمان «مادام بوواری» روبه‌رو می‌شویم و فلوبر از مرارت‌ها و شادی‌ها در فرایند خلق این رمان می‌گوید. برمی‌آید عمده کارکرد نامه‌ها همین باشد تا اين‌كه فلوبر بخواهد با معشوقه‌اش در ارتباط باشد!
ـ دقيقاً همين‌طور است. گوستاو فلوبر در آستانه‌ي خلق شاهكارش و رسيدن به يك سبك نوشتاري تازه، فشار زيادي را تحمل مي‌كند و نياز دارد با كسي حرف بزند و خودش را خالي كند. چه كسي بهتر از لوييز كوله كه مورد اعتمادش است و فلوبر مغرور حتا مي‌تواند جلوي او اظهار عجز و ناتواني بكند. او مي‌‌تواند بدون ترس و شرم از هرچيز كه دلش مي‌خواهد، با لوييز كوله حرف بزند. در آخر يكي از نامه‌ها بعد از كلي حرف درباره‌ي ادبيات و همه‌چيز به او مي‌نويسد: «چه خوب است، الهه‌ي عزيز، كه آدم اين‌سان هرچيز كه به فكرش مي‌رسد بگويد! آري، چه خوب است داشتن تو، زيرا كه تو تنها زني هستي كه يك مرد مي‌تواند چنين چيزهايي برايش بنويسد.»
ـ پس در اين نامه ديده مي‌‌‌شود رابطه‌ی فلوبر با رمان «مادام بوواري» اصل است و معشوقه‌اش فرع و حاشيه. نظر شما چیست؟ خوب است لوییز كوله نیست كه این برداشت‌ از نامه‌هاي فلوبر را بشنود!
ـ رابطه‌ي فلوبر با لوييز كوله از عجيب‌ترين روابط تاريخ ادبيات بود. آن‌ها در طول چندين سال رابطه‌ي عاطفي فقط دو يا سه بار همديگر را ملاقات كردند. كوله زني بيوه بود كه با دختربچه‌اش در شهر ديگري زندگي مي‌كرد و فلوبر عزلت‌نشين املاك اجدادي‌اش در روستاي كرواسه بود. در واقع رابطه‌ي آن‌ها در نامه‌نگاري خلاصه مي‌شد. فلوبر در بيش‌تر نامه‌هايي كه به لوييز كوله فرستاده، درباره‌ي ادبيات و رمان‌هايش با او سخن گفته و در بخش كوچكي از نامه‌ها به لوييز ابراز عشق مي‌كند، گرچه در همين بخش كوچك عاشقي تمام‌عيار است. لوييز كوله شاعر بود و مسلماً از دردل‌هاي ادبي فلوبر لذت مي‌برد، شايد از اين‌رو كه اولين شاهد خلق آثار گوستاو فلوبر بود.
ـ ببينيد نامه‌نویسی، گزارش از فرایند خلق یک اثر ادبی یا یادداشت‌های روزانه در بین نویسندگان غربی یک سنت است. از روی همین نوشتارهای غیرخلاقانه ـ ادبی است که گاه می‌توان به جهان شخصی نویسنده‌های پی برد، به فرایند خلق اثرشان. برای شما هیچ‌گاه این سؤال شکل گرفته است كه چرا ما از این دست مکتوب‌ها در ادبیات‌مان کم داریم؟
ـ شايد هم زياد داريم؛ ولي هنوز تمام‌شان چاپ نشده‌اند. از صادق هدايت نامه‌هايي به جا مانده كه خواندن‌شان به درك آثار او شناخت خودش كمك مي‌كند. اخيراً كتاب «نون نوشتن» محمود دولت‌آبادي را خواندم كه از نظر من، كتاب بسيار خوبي است، شايد از اين‌رو كه بيش‌تر آثار او را خوانده‌ام. شايد ديگر نويسنده‌هاي معاصر ما هم يادداشت‌هايي از اين دست دارند كه هنوز چاپ‌شان نكرده‌اند. ولي در كل، سنت نوشتن يادداشت روزانه يا نامه، در بين نويسنده‌هاي غربي بيش‌تر است. حس مي‌كنم يك دليلش اين باشد كه ما ايراني‌ها آدم‌هاي پنهان‌كاري هستيم، بعضي حرف‌ها داريم كه حاضر نيستيم به كسي بگوييم، مي‌ترسيم اگر جايي ثبت‌شان كنيم، آبروي‌مان قبل يا بعد مرگ‌مان مي‌رود. اين حرف‌ها را به چاه هم نمي‌گوييم.
ـ به اعتقاد شما، اصلا داشتن این دست مکتوب‌ها مانند نامه و یادداشت روزانه از نویسندگان اهمیتی دارد؟
ـ نويسنده فردي با دغدغه‌هاي فراوان است. اين دغدغه‌ها را بايد جايي ثبت كند تا ذهنش براي دغدغه‌هاي بعدي خالي شود. اين دغدغه‌ها مصالح نوشتنش هستند، بعضي‌شان به كارش مي‌آيند و بعضي ديگر مثل ماده‌ي خام توي دفترچه‌ي يادداشتش باقي مي‌مانند. چند سال پيش به سفارش آقاي خشايار ديهيمي، جلد سوم از يادداشت‌هاي آلبر كامو را ترجمه كردم، البته اين يادداشت‌ها با ترجمه‌ي ديگري منتشر شدند. دفتر يادداشت كامو، نمونه‌ي خوبي از يك محل تخليه‌ي دغدغه‌هاست. هرچه كه از ذهنش مي‌گذشته، توي دفترچه‌اش مي‌نوشته است. از جمله‌اي درباره‌ي هستي و زندگي و سياست و روزمرگي بگير تا طرح داستان يا نمايشنامه‌اي كه به ذهنش خطور مي‌كرده است. اهميت داشتن يادداشت روزانه براي نويسنده مشخص است. از طرفي، اين دست‌نوشته‌ها به مخاطب كمك مي‌كند خود نويسنده و آثارش را بهتر بشناسد. ‌ 
گفت‌وگو: حسن همايون


کد خبر: 43571

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcjviex.uqetazsffu.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com