تاريخ : پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۲۶
.سرخوش زسبـوی غم پنهــانی خویشم چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگـویـم زکم و بیـش چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لـب بـاز نکـردم به خروشـی و فغـانی مـن محـرم راز دل طـوفــانـی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی عمری است پشیمان زپشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبـش جان نسپـردم شرمنـده جانـان ز گران جانـی خویشم
بشکسته تر ازخویش ندیدم به همه عمر افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هر چند « امین » ، بستۀ دنیا نیـم اما دلـبـسـتـۀ یــاران خــراسـانـی خویشم.