پی خورشید آمدیم؛ اما...
 
تاريخ : چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۱۹
محمدمهدی سیار، شاعر تهران‌نشین‌شده اهل فسا، دانشجوی دانشگاه امام صادق است و عن‌قریب است كه دكترای فلسفه اسلامی‌اش را از این دانشگاه اخذ كند.
سیار، هم به قالب غزل علاقه دارد و هم به قالب‌های آزاد. در هردو مورد هم مفهوم‌گراست و اهل دقت‌ها و تأمل‌های ویژه شاعران مفهوم‌گرا.
سیار در شعری كه می‌خوانید، از شبكه آشنای تصویری دریا و موج و قطره و بهره می‌گیرد تا تصویر و حرف و اندیشه تازه‌ای را بیان كند.



پس در آغاز، روز خلقت‌مان، اهل دریا شدیم، آب شدیم
دل سپرده به رقص ماهی‌ها، غرق بازی و پیچ و تاب شدیم
موج‌هایی حقیر و سرگردان، ساده و سربه‌زیر و بی‌توفان
گاه آسوده، گرم خوابی خوش، گاه بیهوده در شتاب شدیم
كم‌كمك چشم و گوش‌مان واشد، از زمین رو به آسمان كردیم
چشم‌مان تا به آفتاب افتاد موج در موج التهاب شدیم
بر و رویش قشنگ بود قشنگ، زلف آشفته‌اش طلایی‌رنگ
دیدنش مستِ مستمان می‌كرد، آب بودیم... پس شراب شدیم
جوششی در میان‌مان افتاد، هیجانی به جان‌مان افتاد
سرمان از هوای او پر شد، بر سر موج‌ها حباب شدیم
موج‌ها! ماهیان! خداحافظ، آبیِ بی‌كران! خداحافظ
دل به دریا زدیم و رقص‌كنان راهی شهر آفتاب شدیم...


راه‌مان سخت شد ولی ناگاه، پای‌مان سست شد میانة راه
آسمان سرد بود، لرزیدیم، گرم تردید و اضطراب شدیم
سرد شد... یخ زدیم... ابر شدیم، تیره و ساكن و ستبر شدیم
پیِ خورشید آمدیم، اما روی خورشید را حجاب شدیم


... ابرها ابر نیستند فقط، صدهزار آرزوی یخ‌زده‌اند
این‌كه باریده نیز باران نیست، عاقبت
                                         از خجالت
                                                   آب شدیم...







کد خبر: 4933
Share/Save/Bookmark