احمد عطارزاده: فرض متن حاضر، ضرورت تغییر در ساختار شعر فارسی است؛ شعری که قرنها در قالب کلاسیک خودش، منتگذار تاریخ ادبیات جهان بوده و چه حیف که امروز چیزی از فضل پدر به ما نرسیده و نتوانستهایم جایگاه خودمان را به عنوان قندزبانان فارسی در ادبیات جهان حفظ کنیم.
این اتفاقی است که تنها منحصر به ایران نیست و به جرأت میتوان آن را به تمام فارسی زبانان نسبت داد، حتی طوطیان فارسی گوی هند، افغانستان و بسیاری شهرهای بزرگ دیگر که مردمان آن فارسی صحبت میکنند نیز دچار این عارضه ناخویشی و غریبگی با شعر فارسی شده اند. برای بسط و تنقیح این موضوع نیازمند یکسری مقدمات هستیم تا سر آخر به جشنوارهها و شبهای شعر فرهنگستانی و نقد فضای شعر امروز برسیم.
زبان فارسی به عنوان یکی از قدیمیترین و شاخصترین زبانهای منطقه و جهان بهشمار میآید؛ زبانی که به گفته دکتر جانی چو، زبانشناس مقیم هلند «زبان بینالمللی منطقه بوده است». این زبان به دلیل نفوذ امپراطوری ایران در گستره جاده ابریشم، زبان اصلی معادلات و معاملات سیاسی و اقتصادی منطقه بوده است.
در همین جا باید به رابطه تنگاتنگ زبان، سیاست، فرهنگ و دیگر حوزههای زیست انسانی اشاره کرد، زبان فارسی برای قرنها در سایه امپراطوری ایران در فلات ایران حکم میراند و دیگران را وامیداشت تا برای ورود به معادلات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی منطقه این زبان را بیاموزند، اما امپراطوری زبان فارسی همزمان با ضعف امپراطوری ایران، تغییر معادلات سیاسی منطقه و ظهور دین اسلام در عربستان و گسترش و نفوذ روزافزون آن، به ناچار در سایه زبان عربی و نفوذ دین اسلام به عنوان قدرت مطلق سیاسی و فرهنگی منطقه، قرار میگیرد.
وقتی دین ساکنان منطقه به اسلام تغییر مییابد، ضرورت یادگیری مفاهیم اسلامی از اولویات مسلمانی میشود، این مفاهیم و اصول به تمامی به زبان عربی است، قرآن به عنوان کتاب مقدس مسلمانان و کتاب آسمانی، به زبان عربی نازل شده است، نمازهای یومیه و بسیاری شرعیات دیگر به زبان عربی هستند و همینطور نفوذ زبان عربی را در تمام حوزههای زندگی مسلمانان و مردمان منطقه به خوبی میتوان پیگیری کرد.
در حوزههای حقوقی و اجتماعی نیز متون اصلی به زبان عربی هستند، حتی بسیاری از لغات حقوقی که امروزه نیز به کار میروند به زبان عربی هستند. با نفوذ چنین فرهنگی با پشتوانههای دینی، مرزهای منطقه تا اروپا و اسپانیای امروز گسترش مییابد و در این فضا بالطبع زبان بینالمللی و ضروری زبان عربی خواهد بود.
با مشاهده مثال بالا به خوبی خواهیم دید که تغییر صرف و نحو زبان و تغییر حوزه نفوذ یک زبان تا چه اندازه به نحوه زیست انسان و معادلات سیاسی و فرهنگی وابسته است.
اتفاقی که در دوره معاصر کمتر رخ میدهد و با تثبیت نظامهای سیاسی و ایجاد مرزبندیهای مشخص جغرافیایی بین ملتها و دولتهای مختلف، زبان ملی قوت گرفته است و زبان اساسا به عنوان یکی از مظاهر هویت ملی شناخته میشود. ملتها و دولتها نیز به همین دلیل در حفظ و گسترش زبان ملی خود میکوشند و از آن به عنوان یکی از ابزارهای نفوذ بر ملل دیگر استفاده میکنند.
به هر روی در خوش بینانهترین حالت باید قبول کرد که زبان فارسی برای قرنها از صحنه تحقیقات علمی کنار گذاشته شد و اکثر متون علمی و فلسفی ایرانیان نیز به زبان عربی نوشته شدهاند و این نیست مگر به خاطر نفوذ دین اسلام و قدرت سیاسی آن در منطقه.
نمیتوان منکر این مسئله بدیهی شد، اما نکتهای که برای نگارنده محل توقف و دلیل نظر به این مسئله بوده، تلاشی است که زبان فارسی برای حفظ خود در این میان انجام داده است. تلاشی که به نتیجه مطلوب رسیده و امروزه ما وارثان زبانی غنی با تاریخی باستانی هستیم.
به نظر نگارنده اگر ذوق شعری و ظرفیت ادبی زبان فارسی وجود نمیداشت بالطبع زبان فارسی نیز مانند بسیاری از زبانهای باستانی از بین میرفت و جز اسمی از آن باقی نمانده بود، اما شعر به عنوان نماد و پرچم برافراشته زبان فارسی، بر برج و باروی این زبان باستانی خودنمایی میکند و شاید بیگانه از مرزهای این زبان گذشته باشد اما هیچگاه نتوانسته است پرچم فتح و پیروزی خود را بر باروهای بلند این زبان بیافرازد. شعر فارسی سرمایه تاریخ ادبیات جهان به شمار میرود و نمیتوان آن را از تاریخ ادبیات بشر حذف کرد.
ذوق شعری و ادبیات فارسی پیش از ظهور اسلام نیز وجود داشته است، اما شکوفایی و اوج آن مصادف میشود با ظهور اندیشههای اسلامی و عرفان اسلامی. عرفانی که پیش از اینکه ایرانی باشد اسلامی است و ریشه در اندیشههای اسلامی دارد.
و این بدان معناست که زبان فارسی وقتی خود را خارج از حوزه اندیشه و ادبیات علمی زمانه مییابد برای تنفس رو به شعر میآورد و آن دسته از اندیشههای اسلامی که جنبه عرفانی و ذوقی دارند را به خدمت میگیرد تا بتواند از این راه خود را در حوزه تأثیرگذاری نگاه دارد و به زیست خود ادامه دهد.
البته دلایل بسیار دیگری نیز میتوان برای شکوفایی شعر فارسی برشمرد اما آنچه مطلوب بحث حاضر و مطلوب نظر نگارنده است، همین یک دلیل است. با تغییر نحوه زیست انسانها و تغییر جهان بینی ایرانیان و پذیرش اسلام به عنوان یک دین الهی و ایمان آوردن به خدای محمد(ص)، لحن و زبان ایرانیان نیز تغییر مییابد اما در شرایط جدید شعرای پارسی گو، دست به کار نقاشی کلمات میشوند و این بار اندیشههای اسلامی و عرفانی را در قالب کلمات فارسی، نقش میزنند.
البته این بدان معنا نیست که در شعر فارسی تنها شعر عرفانی و اندیشههای اسلامی وجود دارد، چه نمونههای بیبدیلی نیز از عاشقانهها و شعر غنایی و روایت حماسههای ایرانی وجود دارد، صرفاً از جهتی به این نکته تأکید میشود که مخاطب به تأثیر فضای سیاسی و فرهنگی غالب بر زبان بیشتر پی ببرد و بر آن وقوف بیشتری بیابد.
شعر کلاسیک فارسی از اصول و چارچوبی پیروی میکند و تنها در قالب این اوزان میتوان به قلم زنی و تصویرگری پرداخت. این اصول و چارچوب همان اوزان عروضی است که برای قرنها مشخصه شعر فارسی بود است و هیچ زمانی نبوده است در تاریخ که شعر فارسی از این اصول تخطی کرده باشند.
تنها در زمانهای مختلف و با تغییر برخی عوامل تاثیرگذار سیاسی و فرهنگی مضمون شعرها تغییر مییافته است، اما این تغییر تنها درون همان چارچوبهای کلاسیک انجام میشدهاند و فرم همچنان به قوت خود باقی بوده است. ضرورتی برای تغییر فرم بین شعرا احساس نمیشده است، چرایی این ماجرا تماما وابسته به نحوه زیست ایرانی است. در فضای سنتی نمیتوان حرف از شعر نو و شعر دیگر زد.
وقتی تمام نمادها و اصول زندگی ایرانی همانهایی بوده که برای قرنها مردمان بدان پایبند بودهاند و سنتها همچنان تقدیس میشدهاند، ایستادن در برابر و در مقابل سنتها بهایی بس گزاف داشته است و مردی بزرگ میبایست که کاری بزرگتر از تاریخ انجام دهد.
زیرا اساسا تقابل با سنتهای مردم، حتی در جهان مدرن نیز بسیار دشوار است و تمام مباحثی که در ذیل بحث سنت و تجدد انجام گرفته و میگیرد به دلیل همین مقاومت سنت و معتقدان به سنت است. هیچ کس نمیتواند در مقابل عقاید یک ملت بایستد و اتفاقات تنها زمانی رخ میدهند که جمعی از همان مردم به ضرورت تغییر، آگاهی بیابند.
این اتفاق پیش از این در شعر فارسی نمیتوانست بیفتد، چرا که شعر فارسی به عنوان سرمایه ملی و نماد هویت ملتی، تنها با همان اصول و قواعد معنا داشت و کسی تغییر این قواعد را برنمیتافت و گویی هر سخنی برای تغییر فرم شعر فارسی، دست درازی به هویت و استقلال ملتی بوده است.
ادیب بودن و شعر گفتن تنها در قالب این اوزان و در همین چارچوب کلاسیک معنا داشته است و هر چیز خارج از این اصول، نمود بیسوادی و خام دستی بوده است. با توجه به این مسئله نمیتوان از جامعه سنتی توقع داشت که در تمام جنبههای زیستش پیرو سنت باشد و تنها در شعر که بیانگر همان سنتهاست زبانی دیگر برگزیند و دست به انقلابی بزند که با هیچ یک از جنبههای زندگی مردم زمان همسو نباشد.
از معنای کلمه انقلاب میتوان این مسئله را بهتر توجیه کرد، قلب تنها زمانی رخ میدهد که کسی خواستار آن باشد و ضرورتی برای آن احساس شده باشد، وقتی همه چیز عالم بر مدار راست میگردد نیازی به انقلاب نیست.
بزرگترین انقلابهای علمی و فلسفی جهان نیز وقتی رخ دادهاند که ضرورت تغییر احساس شده است و نحوه زیست مردمان تغییر یافته و اگر نگوییم تمام مردم اما عدد قابل توجهی از مردمان خواستار رخ دادن این تغییرات بودهاند.
دوران رنسانس در غرب یکی از شواهد قابل درک برای همه ماست. شاهد دیگر را میتوان از تاریخ ایران آورد، زمانی که اسلام وارد ایران میشود و مقبولیت عام و حداکثری مییابد، در هر دو اتفاق نحوه زیست مردم تغییر یافته و بالطبع ادبیات آنها نیز در سایه همین تغییرات تغییر کرده، اما در تاریخ ایران دیگر هیچ زمانی نبوده که چنین ضرورتی احساس شده باشد.
همزمان با فهم ما از جهان مدرن و همزمان با تغییر برخی قواعد کلان در سطوح کلان حکومتی و پادشاهی و ورود تکنولوژی و علم مدرن به ایران، شکاف میان سنت و تجدد هر روز عمیق تر از پیش شده است. سنتی که هواداران سرسخت خود را دارد و تجددی که هر روز بیش از پیش زندگی روزمره ما را تحتالشعاع قرار میدهد و هواخواهان بسیاری یافته است.
یکی از اصلیترین مسئلههای میان سنت و تجدد، مسئله زبان و شعر است. زمان انقلاب فرامیرسد و ضرورت تغییر به خوبی احساس میشود. سنت ترجمه شکل میگیرد و با ادبیات کلاسیک و مدرن جهان آشنا میشویم.
فارغالتحصیلان دانشگاههای بزرگ جهان به وطن بازمیگردند، مدرسه و نظامیه و دانشگاه جای مکتبهای سنتی را میگیرند و شیوه آموزش و پرورش به سمت مدرن شدن حرکت میکنند، تکنولوژی چاپ وارد میشود و روزنامه و ادبیات روزنامهای را درک میکنیم و هزار اتفاق خرد و کلان دیگر در سطح زبان و نحوه آموزش زبان رخ میدهد، یادگیری زبانهای دیگر باب میشود و مصرفکنندگان مدرنیته، مخاطبان ادبیات مدرن میشوند، اما همه اینها به معنای فراموشی و بیزاری از تاریخ غنی ادبیات فارسی نیست که با تکیه بر همین تاریخ ادعای انجام کاری بزرگ معنا مییابد.
به هر ترتیب یکبار دیگر با تغییر نحوه زیست، ضرورت تغییر زبان و ادبیات احساس میشود، رکود شعر کلاسیک که دیگر نمونههای شعر کلاسیک زمان به پای نمونههای شاهکار تاریخی نمیرسد این ضرورت را به خوبی آشکار میکند. در چنین فضایی ضرورتا حرف نو مخاطب پیدا میکند.
در فضایی که دیگر سنت جوابگوی ذهن رو به مدرن مردم نیست و جوانان تحقق آرزوهای خود را در دنیای مدرن میبینند و نه جهان سنت، در چنین فضایی است که شعر نو به عنوان صدای نسل جدید ظهور میکند. صدایی که صدای مخالفان بسیاری را نیز درمیآورد، اما در مقابل هیچ صدایی کوتاه نمیآید، چرا که ضرورت تاریخ چنین است و غیر از این نمیتواند باشد.
حدود هفت دهه است که شعر نو به معنای عام کلمه در مقابل شعر کهن، قد برافراشته و در مقایسه با تاریخ ادبیات کلاسیک در همین مدت کوتاه به توفیقاتی بزرگ دست یافته و به بلوغ رسیده است. شعری که ذهن و جان مخاطب امروز را جلا میدهد و به شوق میآورد، اما نباید اشتباه کرد که این جریان کمر به حذف شعر کهن بسته و در پی نابودی سنتهای شعری ماست، چه امروزه هم مفاخر شعر فارسی در میان همین مخاطبان شعر نو جایگاهی رفیع و بیمثال دارند.
نه تنها مخاطبان که شعرای شعر نو نیز خود وابسته به تاریخ ادبیات و شعر کهن فارسی هستند. مگر میتوان مولوی، حافظ، عطار، بیدل، سنایی، فردوسی و سعدی و ... را از تاریخ ادبیات و تاریخ ایران جدا کرد؟ مگر میتوان در بزرگی و عظمت آنها شک کرد؟ به هیچ وجه چنین کاری شدنی نیست، عالمی هم اگر دست به کار حذف آنها بشوند، چنین اتفاقی رخ نخواهد داد، اما باید قبول کرد که ذهن و زبان مردمان امروز دیگر مانند گذشته نیست و ادبیات ما همراه با بسیاری از تغییرات دیگر تغییر کرده است.
حتی اگر هم مدعی باشیم که تغییر نکرده است و مثل برخی از ادب دوستان کهن نویس در پی احیای سنتها باشیم باید قبول کرد که استعدادی برای این کار وجود ندارد. وقتی نحوه آموزش تغییر میکند آنچه از خروجی این سیستم آموزشی بیرون میآید دیگر نمیتواند حافظ و سعدی باشد. دیگر نمیتوان برای پافشاری بر سنت ها، خود را از جهان دور نگاه داریم، بالطبع باید در پی کشف استعدادهای خودمان در زبان فعلی و زمان حال باشیم.
شعر نو فارسی نیز امروزه دارای تاریخ است و خود به سنت تبدیل شده است. اگر مدعی حفظ سنتها هستیم باید در پی حفظ این نوع از شعر نیز باشیم. شعری که دیر متولد میشود اما زود به بلوغ میرسد. نمیتوان بزرگان شعر نو را ستود اما راه را برای ظهور استعدادهای نوظهور صعب کرد.
نمیتوان جشنواره شعر برگزار کرد و در آن، جایی برای شعرای جوانی که شعر کهن نمیگویند در نظر نگرفت. نمیتوان در برابر ضرورت تاریخ ایستاد و برخلاف جریان حرکت کرد. باز هم باید اشاره کرد که تمام اینها به معنای حذف استعدادهای شعر کهن و بیتوجهی به شعر کلاسیک نیست.
تنها خواست این مسئله است که راه را برای ظهور اندیشه و ایده نو تنگ نکنیم که این کار راه به جایی نمیبرد و حرف تازه در تاریکترین فضاها نیز بیان میشود. باید قبول کرد که نمیتوان با برگزاری شب شعرهای فرهنگستانی و با پشتوانههای مالی زیاد، شعر کلاسیک با ارزش گفت.
ذوق اگر باشد بدون اینها هم ظهور میکند. باید به داشتههای خودمان توجه کنیم و فرزند زمان باشیم تا بتوانیم بیش از پیش پیشرفت کنیم. زبانی که مدعی ادبیات است چه در قالب اوزان عروضی و چه خارج از این اوزان ادبی است. زبانی که ذاتا استعاره دارد چه قافیه باشد چه نباشد، استعارهسازی میکند. زبان فارسی قابلیتهای فراوانی در شعر دارد، چه این شعر کهنه و کلاسیک باشد، چه شعر نو و شعر دیگر.
سرگذشت شعر نو از نیما تا امروز شاهد اتفاقات بزرگ و کوچک بسیار بوده است، اتفاقاتی که تاریخ ادبیات ما را رقم میزند. اتفاقاتی که دولتها راقم آنها نبودهاند. بلوغ شعر نو توسط شعرای آن اتفاق افتاده است و این نیست مگر جز سرنوشت شعر، هیچ دستگاه و فرهنگستانی نمیتواند شعر بسازد که شعر از دل مردمان بیرون میآید و بر دل مردمان مینشیند.