براي بسياري از نويسندگان جوان يا تازه كار، يافتن سوژه هاي داستاني از سخت ترين مراحل كار نويسندگي است، چرا كه هنوز آن جرات لازم براي خلق طرح هاي خيالي واقعيت نما براي شان تا حدودي دور از دسترس است. با اين حال، در اغلب شكل هاي جديد داستان نويسي به ويژه وقتي كه راوي داستان اول شخص مفرد باشد، شبه خاطرات پراكنده بهترين دستاويز در اين زمينه است؛ خاطرات پراكنده اي كه در زندگي هر كسي به شكل هاي متفاوتي وجود دارد و دستمايه قرار دادن آن ها براي نوشتن داستان هاي تازه مهمولاً صورت مي گيرد و براي خيلي ها وسوسه انگيز است. اين رويكرد در اولين مجموعه داستان مهرام بهين هم تا حدودي قابل مشاهده است. كتاب اين نويسنده اخيراً با عنوان«بعد از پايان» توسط انتشارات انجمن قلم ايران چاپ و منتشر شده كه شامل هفده داستان كوتاه با مضامين اغلب اجتماعي است. كتاب بعد از پايان در رديف آثار نوقلمان قرار مي گيرد كه اين روزها عناوين مختلفي از اين مجموعه به وسيله انجمن قلم ايران منتشر مي شود.
از ويژگي هاي اصلي داستان هاي اين كتاب، تنوع شخصيت ها و فضاهاي داستاني است كه هر يك از آن ها به يك موقعيت جداگانه اي تعلق دارند.
مضمون داستان هاي كتاب بعد از پايان هم ارتباط چنداني با هم ندارند و موضوعات مختلفي با زمان و مكان و حسٌ هاي متفاوت آن ها را تشكيل داده اند. همچنين كاراكترهاي داستاني نيز از جنس هم نيستند. به عبارت ديگر، آدم هاي متفاوتي در داستان هاي مهرام بهين حضور دارند كه حتي دغدغه هاي مشابهي نيز با هم ندارند. نويسنده هر يك از شخصيت هاي داستاني خود را از يك محيط و جفرافياي جداگانه انتخاب كرده و متناسب با شرايط پيراموني آن كاراكتر فضاسازي كرده است.
داستان اول كتاب با عنوان«يكشنبه ها» از فضاي معاصرتري برخوردار است كه اكثر شخصيت هاي آن(اعضاي يك خانواده شهري) براي خوانننده امروزي چهره هاي آشنايي هستند. در اين داستان نگاه محوري نويسنده معطوف به شخصيت زن(مادر خانواده) است كه از يك زاويه،
حلقه واسط بقيه اعضاي خانواده محسوب مي شود و به نوعي نقش
پيوند دهنده بين آن ها را بازي مي كند و از زاويه ديگر، ارتباط محكم و قابل فهمي با بقيه اعضاي خانواه ندارند. به عبارت ديگر، شخصيت زن به رغم ارتباط با نزديكي كه با شوهر و فرزندانش دارد، به شدت از آن ها دور است.«زن بر مي گردد. به دختر كه بالاي سرش ايستاده است نگاه مي كند: تو كي لباس عوض كردي؟! داري مي ري بيرون؟... پسر از جايش بلند مي شود. مرد مي پرسد: مي ري بيرون؟ مي توني منو برسوني؟... زن گوشي را روي پيشخوان مي گذارد. ميز صبحانه را جمع مي كند و در را پشت سر مردها مي بندد. صداي مرد خواننده، توي راهرو مي پيچد: تنها در دنيا. پخش صوت اتاق دختر را كه روشن مانده است، خاموش مي كند. به آشپزخانه بر مي گردد. گربه، خودش را به پاهاي زن مي مالد... زن نگاهش مي كند و آهسته روي سرش دست م كشد.» (ص11 و 12)
ماجراي داستان دوم كه عنوان كتاب(بعد از پايان) هم از آن برگرفته شده، يادآوري يك حس نوستالژيك بعد از ساليان دور است. همچنين در داستان «واسطه» نويسنده اساس قصه را بر پايه يك باور عام نهاده و خود بر صحت آن تاكيد كرده است. اين موضوع در روند طبيعي قصه خلل ايجاد كرده و منجر به دخالت نويسنده در سرنوشت داستان شده است. اگر همان باور كه نويسنده هم بر آن مهر تاييد مي زند، از زبان و زوايه نگاه يكي از شخصيت هاي داستاني مطرح مي شد، نه نويسنده داستان، به مراتب باورپذير تر مي شد. داستان بعدي، شرحي از هزاران است كه يك نوع واكاوي رويدادهاي پيرامون در اجتماع محسوب مي شود. البته نگاه نويسنده به رفتارهاي برخي از اطرافيانش جنبه انتقادي دارد.
كنار آمدن با ناملايمات زندگي خصوصي هم موضوع داستان«هيچ وقت دير نيست» است.« چشمهايش را پاك مي كند. گوشي تلفن را بر مي دارد. شماره مي گيرد. بعد از چند بوق، صداي مرد را از آن طرف سيم مي شنود. اهسته مي گويد: سلام... خواب بودي؟
- نه...بيدارم. چيزي شده؟
- مي خواستم بگم...
- مي دونم فردا وقت دادگاهه.
- نه...چيز ديگه اي مي خواستم بگم.
و آهسته تر از قبل مي گويد: هنوز مي خواهي كمكم كني؟
و حس مي كن كه آن طرف سيم، يك نفر نفس بلندي مي كشد.» (ص 38و 39)
روايت تلخي هاي يك زندگي نافرجام هم دستمايه داستان«ايستگاه آخر» شده است. فرزندي از خانواده طرد شده، مسير بيراهه را در زندگي در پيش مي گيرد و عاقبت سرنوشت غم انگيزي پيدا مي كند.
نويسنده گاه خوش باوري شخصيت هاي داستاني اش را به سخره مي گيرد. داستان«يك فنجان چاي» در اين خصوص است.
در ديگر داستان هاي كتاب هم نويسنده به موضوعات مختلف و آدم هاي گوناگون مي پردازد. نگاه او اغلب گذرا است. خواننده به ژرفاي نگاه و انديشه شخصيت هاي داستاني زياد نزديك نمي شود.
در مجموع، داستان هاي كتاب بعد از پايان نگاهي گذرا به فراز و فرودهاي زندگي آدم هايي ازافراد جامعه است كه با بخشي از جنبه هاي زندگي ارتباط لازم را نتوانسته اند برقرار كنند و از اين بابت در طول داستانها همواره دچار ملال و سر گشتگي هستند.
نويسنده: عليالله سليمي