آنگ لی ۵۸ ساله داستان پسر هندی را به تصویر می کشد که هفته ها با یک ببر در قایقی روی یک اقیانوس سرگردان است. فیلمی جادویی و زیبا درباره عشق، مرگ مذهب، بوم شناسی، عدم قطعیت و...
گفتگوی زیر پیرامون فیلم زندگی پای با کارگردان این فیلم «آنگ لی» دوست داشتنی انجام شده است:
اولین بار کی رمان یان مارتل را خواندید؟
دوستی آنرا به من معرفی کرد مثل کتابهایی که مردم به هم معرفی می کنند. آنرا به همسر و فرزندانم دادم و برای هفته ها درباره آن صحبت کردیم، فکر می کردم که جذاب و دور از ذهن من است. من قدرت تخیل، قدرت داستانگویی و قدرت خدا را (در کتاب) بررسی کردم. اما فکر نمی کردم (مثل) یک فیلم باشد، خواندمش و کنار گذاشتمش. بعد، چهار سال پیش کمپانی فاکس (برای ساخت فیلم) با من تماس گرفت، بخاطر ساخت فیلم دیگری سرم شلوغ بود اما در مورد آن پیشنهاد فکر کردم. با خودم گفتم: چطور می خواهی طرحی را بسازی که نه تنها تو را به هیجان بیاورد بلکه داستانی را که تعریف می کند هم بررسی کند؟
سپس نمی دانم از کجا فکر ۳D به سرم زد. واقعا قبل از «آواتار» هیچ عقبه هنری پشتش وجود نداشت. فکر کردم «شاید با این بعد جدید شانسی وجود داشته باشد. ممکن است راه های جدید باز شود. شاید بتوانم با آب بطور همه جانبه تا کنم.» شروع کردم به درگیر شدن با کار. به هند سفر کردم، با تعلیم دهنده ببرها صحبت کردم. یک چیز، چیز دیگری را در پی داشت و واقعا آنرا انجام می دادم.
فکر می کنید صنعت فیلم آمریکا بیشتر از این جهانی می شود؟من نمی توانم در ده سال گذشته فیلمی را بیاد بیاورم که با چنین زاویه بین المللی پول ساز بوده باشد.
این تنها مسیر طبیعی جهانی شدن است. یک بازار جهانی وجود دارد، اما هیچ کس مانند هالیوود فیلم نمی سازد، دلفریبی، سازماندهی و توزیع آن هنوز بهترین است. با وجود این، لس آنجلس در حال گران شدن است، و بصورت بنیادی کار جدیدی انجام نمی دهد. بنابراین برای چیزی این چنین بزرگ و نوآورانه به سرزمین مادری ام تایوان رفتم. مجبور بودم بخشی از هالیوود را به آنجا ببرم.
شما هردو افکتهای عملی و سی.جی.آی را استفاده کردید، چقدر مهم بود که تعادل کار را حفظ کنید؟
بهترین استفاده از افکتها، ترکیب عناصر واقعی با سی.جی.آی بود. اگر یک نما کاملا سی.جی.آی باشد، حتی اگر بطور عملی اتفاق بیفتد به چشمان ما درست در نمی آید. حتی اغلب موارد درست نبود و من مجبور می شدم نما را به هم بریزم، بدترش کنم، چون فیلمها آنطور به نظر می رسیدند. از نظر روانشناسی نتیجه این روش قابل قبول تر است.
کارکردن با یک ببر بنگال زنده چطور بود؟
ما چهار ببر داشتیم. اسم کاراکتر اصلی کینگ(شاه) بود، ۷ ساله با ۴۵۰ پوند وزن، حیوان زیبایی بود. ببر سی.جی خودمان را از روی او مدل کردیم. اسکنش کردیم، نماهای مرجع زیادی گرفتیم: هر موی تاب خورده اش چطور نور گرفته، هر عضله اش چطور حرکت می کند، دمش چطور حرکت می کند. نکته مهم دیگر توزیع وزن ببر روی قایق متحرک بود. درست در آوردنش خیلی سخت بود.
علاوه بر آنچه در کتاب بود چیزهای دیگری هم بود که بخواهید با زندگی پای بگویید؟
با کتاب شروع شد. کتاب یک انجیل است. اما وقتی شما با چیزی درگیر می شوید، کتاب را فراموش می کنید، شما فقط تلاش می کنید حسی کار کنید. نمی خواستم تخیل خیلی شاعرانه ای را امتحان کنم، فقط سینما می خواستم. این جهان من است این رویا سازی من است. همچنین می خواستم آنچه را که خدا می خوانیمش بررسی کنم که برای من وابسته عاطفی ای ناشناخته است. می خواستیم شناخت پیدا کنیم. می خواستیم متصل شویم، ولی شما نمی توانید آنرا ثابت کنید.
فکر می کنم بیشتر از کتاب به ریچارد پارکر -ببر- شکل دادم،نه مانند یک مشکل، نه مانند یک همراه خشن بلکه مثل مسیر رشد پای. از دست دادن بهشت، از دست دادن معصومیت، چگونگی رفتار با جانور درون، تمام اینها شفافتر از کتاب بود.
شما در ژانر های مختلفی کار می کنید، چطور کارهایی که انجام می دهید را به هم ربط می دهید؟
جواب این سوال سخت است. چون من برنامه ای ندارم. هنگامی که تلاش می کنم چیزهای مختلفی را امتحان کنم و مردم احساس می کنند که آن هنوز فیلمی از آنگ لی است نمی توانم انکارش کنم، اما نمی دانم چرا؟ مجبورم پیچیده نباشم، سعی می کنم حلش کنم. می خواهم انواع مختلف فیلمسازی را یاد بگیریم. می خواهم جهان و خودم را کشف کنم نمی توانم تعریفش کنم. عاطفی است، چیزی که برایم مهم است.
فکر می کنم همیشه در جستجوی چیزی هستم که باور دارم، آن امنیت را می خواهم اما واقعا هرگز پیدایش نمی کنم. خب آن موضوع-از دست دادن معصومیت، پیدا کردن خود، رابطه ای که در آن چیزی مثل امنیت وجود ندارد. فکر می کنم چیزهای زیادی را به تصویر در می آورم. اما در پایان همیشه سعی می کنم یک تعادل برقرار کنم، مثل یک شرقی واقعی.
چرا فکر می کنید چرا چنین آزادی غیر معمولی را به شما داده شده که فیلمسازان کمی به آن دست پیدا کرده اند؟
برایش خیلی سخت مبارزه کردم. بعد از چند فیلم اولم تا «طوفان یخی» مجبور بودم تلاش کنم تا در دسته بندی خاصی قرار نگیرم: سازنده درام خانوادگی، سازنده درام قومی ، سازنده طنز اجتماعی ... هر بار یک قدم نصفه و نیمه برداشتم.
فیلم بعدی، درس آمریکایی دیگر بود «با شیطان سوار شو» اما من فیلم را به جنگ جهانی تعمیم دادم. این به من تجربیات با عمل کردن داد، در نتیجه به فرهنگ سابقم برگشتم و «ببرخیزان، اژدهای پنهان» را ساختم. بعد از آن توانستم هالک را بسازم. بدون هالک نمی توانتستم زندگی پای را بسازم. هر فیلم سوار بر فیلم قبلی اش بود.
برای فیلم بعدی تان ایده بهتری دارید؟
نه، راستش کمی سردرگم هستم. این فیلم تلاشی بزرگ و نزدیک به ۴ سال از زندگی ام بوده، فیلم آزمایشی از خیالات، داستانگویی و بیانات فلسفی است اما برای من بیشتر درونگرایانه است. بنابراین کمی گیج هستم. باید اینجا بروم یا آنجا؟ باید فعلا استراحت کنم؟ اما از هر دو جهت می ترسم، حتی استراحت. آیا تماسم را (با دنیای فیلم) از دست خواهم داد؟
قابل پیش بینی نیست، ممکن است چیز شگفت آوری از این دوره شک و تردید و واکنش بیرون بیاید.
امیدوارم.
یاسین پورعزیزی