به گزارش هنرنیوز،از چند نفر به خاطر حضور در این موقعیت باید تشکر کنم. اول از همه پدرم است. او مسئول آپاراتخانه بود و وقتی فیلمی را نمایش می داد احساس می کرد خودش را به نمایش می گذارد.او رویای خودش را روی شانه های من گذاشت و من هم سعی کردم این رویا را برای خود و آن را درک کنم. اولین حضور و رویارویی من در یک مدرسه عکاسی بود و اولین تلاشم این بود که چطور همه بیانم را در یک فریم خلاصه کنم.
از هشت سالگی با پدرم به آپاراتخانه می رفتم و از آن دریچه کوچک نور آپارات با سینما آشنا شدم. کم کم رویای سینما را کشف کردم. از همان جا فهمیدم برای بیان سینمایی یک فریم کافی نیست و باید چند فریم را کنار هم قرار دهم. به مدرسه ای رفتم که من را با سینما آشنا کرد. در همان سال ها دختر جوانی را شناختم که هنوز هم همراه و همسرم است. او از همان ابتدا به من این اطمینان را داد که نگران زندگی نباشم و به فکر بروز خلاقیت هایم باشم.
بعد از تحصیل در مدرسه فیلمسازی توانستم در یک عکاسی کارآموزی کنم و خیلی زود پیشرفت کردم. در سن ۲۸ سالگی با کمک یک کارگردان ایتالیایی که پدر خلاقیت من است تنها فیلم سیاه و سفید تمام زندگی ام را ساختم. فهمیدم هنوز نمی دانم! این امکان برایم به وجود آمده بود تمام تکنیک هایی که یاد گرفته بودم را بروز دهم اما این برایم کافی نبود و باید از بیان احساساتم هم استفاده می کردم. یک روز که با همسرم در خیابان قدم می زدم وارد کلیسایی شدم و تابلویی را دیدم که تا آن روز ندیده بودم. من تا آن روز این همه درس خوانده بودم اما هیچ کسی چیزی درباره نقاشی به من نگفته بود و از این ندانستن متحیر شدم.از همین زمان فهمیدم تمام تکنیکی که از آن استفاده کرده بودم تا به امروز کافی نبوده است. باید از تمام چیزهایی که می دیدم الهام می گرفتم، پس شروع به خودآموزی کردم. تا جایی که توانستم تصویر دیدم و موسیقی شنیدم تا درکم بالاتر رود. از برتولوچی تشکر می کنم که در این راه به من کمک فراوانی کرد. همان جا بود که متوجه شدم آشنایی با هنرهای مختلف کافی نیست و در هر هنر چراهایی نیز وجود دارد که باید به فلسفه آن ها پی برد.
سینما غار است و فیلم ها نور به نظرم سینما مانند غاری است که افلاطون از آن تحت عنوان عالم مثل یاد کرده بود. و تماشاچیان همان افرادی هستند که در غار سایه هایی از اشیا را نگاه می کنند. پرده سینما هم همان نوری است که در بیرون از غار گاهی ظاهر می شود و سایه هایی برای تماشاچیان به وجود می آورد. حالا من تصمیم گرفتم نقش همان کسی را بازی کنم که تصمیم گرفت به بیرون از غار برود تا با واقعیت اشیا بیرون و آدم های آن روبرو شود. من فکر می کنم در حال حاضر ادبیات تصویری بیشتری به دست آوردم. تا مقطعی فقط نور و تاریکی و سایه روشن می دیدم اما حالا می توانم رنگ های دیگر برای بیان احساسات بیشتر را کشف کنم. هر شغلی ابتدا به ما امکان کشف خودمان را می دهد و می توانیم پاسخ همه سوالات خودمان را از حرفه مان بگیریم.