بسیاری از فیلمهای مستند فیلمسازان را پیشتاز و در مرکز تقاضای افکار عمومی برای تغییرات اجتماعی نشان می دهند. برای مثال «مایکل مور» یکی از این نوع فیلمسازان است. «خلیج کوچک » فیلمی که اینجا قصد صحبت از آن را داریم توسط عکاس نشنال جئوگرافی «لویی سایهویوس» کارگردانی شده و یکی از آخرین مثالهای این ژانر است که در آن کارگردان و همکارانش در این فیلم اکتیویستی و به سبک ماموریت های مخفی به دنبال دست یابی به اسناد کشتار وحشیانه و سیستماتیک دلفین ها در گوشه ای پنهان در امتداد ساحل ناموزون خلیج تایجی ژاپن هستند. شهر که در سرتاسر آن عکاسی و ضبط تصویر ممنوع است.
از سال ۱۹۸۶ از صید نهنگ ها جلوگیری می شود اما این امر در مورد دلفینها صدق نمی کند. هزاران دلفین هر ساله از راههایی که پدرانشان می پیمودند خود را به خلیج می رسانند و بسیاری از این جانواران زیبا توسط ماهیگیران تایجی وارد یک بازی شده و به سمت انتهای خلیج که بسته است هدایت می شوند تا در ظاهر و به عنوان ستاره به پارکهای آبی فروخته شوند. ماهیگیران حتی از دستگاه سونار برای گول زدن دلفین ها استفاده می کنند. بسیاری از این در دام افتادگان با قیمت ۱۵۰۰۰۰ دلار به فروش می رسند و باقی مانده آن ها کشته شده تا گوشتشان برای فروش بسته بندی شود و قسمت دوم ماجرا راز خلیج است. نکته جالب ماجرا اینجاست که مردم خود ژاپن از این ماجرا چیزی نمی دانند و گوشت دلفین را به نام گوشت نهنگ می خرند. سایهویوس و تیمش به لطف برنامه ریزی دقیق، حضور دزدانه در اطراف خلیجی که به شدت محافظت می شود، کارگذاشتن دوربین و میکروفون در اطراف و زیر آب که درون قالب هایی مانند سنگ قرار گرفته اند و اضافه کردن سکانسهایی که در آنها از دوربین دید در شب استفاده شده به فیلم، یک شاهکار خلق می کنند.
خلیج انباشته با دلفین ها، مردانی که از حرف زدن طفره می روند، آبهای خون آلود، نبرد دلفین ها برای نجات از چنگال نیزه های کشتار و... فیلم را بسیار تاثیر گذرا ساخته است. طوری که تماشاگر سخت گیر و خوداگاه هم ممکن است احساس ضعف کند به شکلی که نمی تواند اهمیت و وحشت ناشی از فیلم را نادیده بگیرد.
کارگردان و همکارانش در انجمن حفظ اقیانوس ها (OPS) به سبک فیلمهای «ماموریت غیرممکن» تیمی از متخصصان را برای نفوذ یه خلیج و ثبت یک مدرک ویدئویی تشکیل می دهند. آنها با سنگ های مصنوعی و دوربینها و میکروفون هایشان جادو می کنند. گروه در قالب یک گروه مویسقی در حالی که تجهیزاتشان را در چمدانهایی جا داده اند به ژاپن سفر می کنند تا با «ریک اُبری» که داستان را تا جایی جلو برده ملاقات کنند. مردی که سالها مربی دلفین بوده و اکنون به عنوان یک فعال محیط زیست شناخته می شود و مدام تحت نظر پلیس ژاپن است و بدن اینکه پلیس بداند و با هنرمندی تمام در حال انجام کار خود است.
خلیج داستان رستگاری اُبری هم هست که بازیگر سریال «Flipper» بوده، سریالی که یک دلفین به همین نام دارد. Flipper در جریال این سریال می میرد و مرگش تاثیر عمیقی بر اُبری می گذارد و او از آن به بعد زندگی خود را به پایان دادن به اسارت دلفینها اختصاص می دهد. او که غم و اندوه در چشمانش دیده می شود در لحظات پایانی فیلم با بستن مونیتوری به خود و نمایش دادن واقعه میان مردم به آنچه می خواهد می رسد.
روایت داستانی در این مستند به اوج می رسد و تعلیقی که ایجاد می شود دقیقا همان چیزی است که تماشاگر را تا آخر پای این مستند نگه می دارد. این فیلم چند دقیقه طولانی در مورد کشتار دلفین ها دارد که نشستن پای فیلم را سخت می کند. خلاصه اینکه در نهایت آن چیزی که این فیلمسازان خلاق نمی توانند برای فیلم خود رقم بزنند یک پایان خوش است اما همه اینها در کنار تدوین عالی «جفری ریچمن» فیلم را به یک ضربه شست تمام عیار تبدیل کرده است.