«محمد باشهآهنگر» گفت: «ديدگاه» آرام آرام جاي «فرزند خاك» را برايم پر ميكند، حالا كه فكر ميكنم، ميبينم از هيچ كدام از فيلمهايم ناراضي نيستم، آنها زاييده سوزي هميشگياند كه در درونم نهفته است.
«محمد باشه آهنگر» كارگردان فيلمهاي سينمايي «فرزند خاك» و «بيداري روياها»، اين روزها درگير پيشتوليد فيلم جديدش با عنوان موقت «ديدگاه» است. باشه آهنگر كه با همكاري «محمدرضا گوهري» فيلمنامه اين اثر را نوشته، براي بازنويسي آن، راهي آبادان شد و 60 روز در به تنهايي در ويرانههاي به جا مانده از هشت سال دفاع مقدس به نگارش اين فيلمنامه پرداخت.
از ابتداي گفتوگو شور مهارناشدهاي داشت، كه شايد از شخصيت معترضاش ميآمد. ولي ديگر آدم سابق نبود، موهايش به سپيدي ميزد و انسان راضي شده بود. ميخواستم از فيلم جديدش «ديدگاه» بدانم، از هياهوي دفتر ماهد فيلم و بازيگراني كه ميآمدند و ميرفتند، مشخص بود كه اين روزها دنياي شلوغي دارد.
تسبيحاش را در دست ميفشرد و اشك ميريخت، وقتي از شهدا حرف ميزد، از آدمهايي كه هشت سال با آنها زندگي كرده بود. گفت كه «ديدگاه» كم كم جاي «فرزند خاك» را برايش گرفته و همه چيزش شده، گفت كه ديگر اهل مصاحبه و گفتن نيست، ولي اين شور نميگذارد كه سكوت كند و برايم گفت.
به گزارش هنرنیوز،اين كارگردان سينما در گفتوگو با فارس درباره حال و هواي آبادان و اتفاقاتي كه براي وي در اين سفر افتاده سخن گفت.
«محمد باشه آهنگر» گفت: اين روزها حال خاصي دارم، كه زاييده سفري است كه به آبادان براي نگارش فيلمنامه «ديدگاه» داشتم. فكر ميكنم نزديك 50 تا 60 روز آنجا تنها بودم. وقتي در آبادان تنها ميشوي، دلت ميگيرد. مخصوصا غروبها، چون زمان جنگ، دم غروب، ميديديم كه خورشيد هميشه در خاك عراق غروب ميكند، دقيقا پشت نخلهايي كه روبروي ما بود. هميشه غروبها، وقتي خورشيد در خاك عراق پنهان ميشد، من به هم ميريختم.
وي افزود: براي اينكه فيلمنامه را بازنويسي كنم، دقيقا همان جايي رفتم، كه فضاهاي ويران شده جنگ بود، خصوصا روزهاي پاياني جنگ و عمليات. در دوران جنگ من مسئوليت بردن سوخت را به فاو داشتم، كار خيلي سختي بود. ما بنزينها را ميآورديم كنار رودخانههاي اروند و در مخازني ميگذاشتيم تا از ديد عراق دور باشد، چون خطرناك بود و اگر آتش ميگرفت، روي آب آتش ميگرفت و براي رفت و آمد قايقها خطر ايجاد ميكرد و اتفاقا به همان فضاها رفتم.
كارگردان فيلم سينمايي «فرزند خاك» در ادامه گفت: نميخواهم حرفهاي دهان پر كن بزنم، چون فكر ميكنم هر چقدر كه جلوتر ميروم كوچك و كوچكتر ميشوم، ولي اين روزها احساس ميكنم كه به خودم بازگشتهام، دقيقا همان اتفاقي كه اگر خودت را بشناسي، خدايت را هم شناختهاي.
وي گفت: حالا احساسي دارم كه مدتها بود از آن فاصله گرفته بودم، در هياهوي شهر، در شلوغي، در پشت حرفهايي كه همه در مورد هنر، اخلاق، جامعه شناسي، مشكلات مالي ميزنند. وقتي در اين هياهو و آلودگي فكري باشي، اول خودت را فراموش ميكني و بعد به خودت كه ميآيي، ميبيني كه خدايت را هم فراموش كردهاي. مدام جستجوياش ميكني، ميپرسي خدا كجاست؟ چرا دعاي من را مستجاب نميكند؟ چرا نميتوانم با خداي خودم خلوت كنم؟
باشه آهنگر به فارس گفت: ولي در آبادان كه بودم، فقط صداي باد ميآمد، صداي عبور از ميان پليتهاي تركش خورده، زوزهاي كه در اين فضاها به خود ميپيچيد و يك تنهايي غريبانه. ديدم اين تنهايي چقدر نزديك است، چقدر ترسناك و خوب است. همانجا بود كه احساس كردم، نه، خيلي هم از جنگ و فضاهايي كه حالا ديگر خيلي فرق كردهاند، فاصلهاي ندارم. احساس ميكنم چقدر اين فضا خوب بود، براي من خوب بود، فضايي كه داشت را ميگويم، نه اتفاقاتي كه ميافتاد، كشتههايي كه ميديديم، خرابيهايي كه به بار ميآمد.
اين كارگردان با اشاره به تحقيق شخصيتهاي فيلمنامه «ديدگاه» گفت: در آن برهه از زمان، ميخواستم روي يكي از شخصيتهاي فيلمنامه كار كنم كه شهيد شده بود؛ ولي نميتوانستم بنويسم و گاهي ميشد كه سه روز تمام، يك خط هم نمينوشتم. ميرفتم جاهايي كه دوره جنگ رفته بودم، قدم ميزدم؛ ولي آنجا هم نميتوانستم بنويسم. حالا كه فكر ميكنم، ميبينم هزاران خاطره ريز و درشت در اين فيلمنامه هست.
وي افزود: وقتي ميديدم، نميتوانم بنويسم، به گلزار شهداي آبادان ميرفتم. در دوران جنگ وقتي بچهها شهيد ميشدند، خيلي سخت ميشد دفنشان كرد. چون اين گلزار مستقيما زير آتش عراقيها بود. ديدهبانهاي ما آنجا را كاملا بررسي كرده بودند و در آن مدت هم اجازه نميدادند كسي به سر مزار شهدا برود و بچهها دزدكي و شبانه به گلزار ميرفتند. هر وقت ميگويي «شب در قبرستان»، اول يك حس ترس و فرار به ذهن ميرسد ولي در تاريكي گلزار، خيلي به شهدا نزديكتري.
محمد باشه آهنگر كه از سن هجده سالگي پا به ميدان جنگ گذاشته، گفت: يك شب، وقتي از نوشتن نااميد شده بودم به گلزار شهدا رفتم. ديدم قبرها شبيه هم شدهاند، يكسري سنگهاي متحدالشكل روي قبرها گذاشتهاند كه رويش تصوير شهدا را كنده كاري كردهاند. وقتي بين قبرها قدم ميزدم، مثلا ميرسيدم به قبر «موسي آقا هادي» كه پسربچه 19 - 20 سالهاي بود كه يك دستش تركش خورد و بايد از بلنديهاي ديدهباني با يك دست بالا ميرفت. بچهها ميخواستند يك طوري به او بگويند كه كارش را رها كند، ولي نميدانستند كه چطور بايد بگويند. او هم ضمير ناخودآگاهاش متوجه شد كه ميخواهند عذرش را بخواهند و با همان يك دست، بلنديهاي ديدهباني را بالا ميرفت و در نهايت هم شهيد شد.
وي ادامه داد: جلوتر كه رفتم سنگ قبر «سيامك عليزاده» را ديدم كه هر وقت كه ميديدياش ناخودآگاه ميخنديدي، تصويرش روي سنگ قبر، باز هم ميخنديد و كاملا داشت مرا نگاه ميكرد. جلوتر سنگ قبر شهيد «قبادينيا» بود، يكي از فرماندههاي جنگ كه خيلي با بچهها عجين بود. مادر پيرش با يك صندلي برزنتي، نشسته بود سر قبر و به من شكلات تعارف كرد. به مادرش گفتم سفارش كن كه مرا دعا كند، گفت بگويم كي هستي؟ گفتم بگو كه هيچ كس. اين زن پشتاش خميده شده بود ولي اين هم سال هر هفته ميآمد سر خاك پسر رشيدش.
كارگردان فيلم سينمايي «نبات داغ»، گفت: اواسط گلزار شهدا كه رسيدم، مردي را ديدم كه ميشناختمش، در دوران جنگ پلاكارد مينوشت. از من پرسيد مشكلي داري؟ گفتم آره، گفت ميبرمت پيش كسي، خواستي مشكلات را به او بگو. گفتم كي؟ گفت: تو چه كار داري، او برايت دعا ميكند. مرا برد بالاي سر قبري كه نام و نشاني نداشت و فقط يك سنگ قبر بود. پرسيدم قبر كيه؟ گفت: تو چه كار داري، فقط حرفت را به او بگو. نشستم و حرفهايم را زدم، بعد بلند شدم و رفتم.
وي افزود: وقتي برگشتم به خانه، با خودم گفتم: «محمد! وقتي فيلمنامه مينويسي به چه فكر ميكني؟ به پولاش؟ شهرتاش؟ جايزهاش؟ به اينكه كار بعديات را بسازي؟ اينكه مردم از فيلمت خوششان بيايد؟ يا اينكه مسئولان راضي باشند؟ ولي به اين فكر نميكني كه خدا راضي باشد؟ آيا رضايت خدا مهم نيست؟»
كارگردان «بيداري روياها» به فارس گفت: اگر ساختن فيلم جنگي، يك وظيفه به گردن من باشد و نه هيچ كس ديگري (چون خيليها فيلم «جنگ» كار نميكنند، خيلي از بازيگران فيلم «جنگ» بازي نميكنند، خيلي از تهيهكنندگان نميخواهند فيلم «جنگ» توليد كنند، خيليها جرأتش را ندارند، به همه چيز فكر ميكنند الا اينكه آيا خدا راضي است يا نه) بايد فيلم «جنگ» بسازم. آن موقع بود كه به اين نتيجه رسيدم كه ساخت فيلم «جنگ» يك وظيفه است به گردن من كه نبايد به پولاش، شهرتاش، جايزهاش و تهمتهايي كه اين ميان نصيبام ميشود، فكر كنم.
وي با اشاره به ساخت فيلم «ديدگاه»، گفت: من فقط بايد «ديدگاه» را بسازم، خوب هم بسازم، با تمام وجودم هم بسازم، براي جوانهايي كه روزگاري براي ما زحمت كشيدند و هنوز هم كنار ما هستند. اين آدمها واقعي بودند و همچنان هم وجود دارند.
باشه آهنگر درباره تأثير حضورش در آبادان بر ديدگاهي كه نسبت به موقعيت كنوني عراق داشت، گفت: پاركي در خاك عراق درست كردهاند، كه يكسري آدمهاي فقير و بينواي عراقي ميآمدند آنجا براي تفريح. وقتي به غروب خورشيد در خاك عراق نگاه ميكردم، اينها پيش چشم من بودند. آن موقع با خودم فكر كردم كه مسئوليت سنگين و مضاعفي بر دوش من است تا فيلمي بسازم كه اين مردمان مصيبت زده هم بتوانند، ببينند.
وي افزود: در دوران جنگ، تمام خطوط كشور عراق از فاو تا بصره همه شيعه بودند. يادم هست تصويري را كه يك عراقي از سنگر آمده بود بيرون و بشقابي از شمايل حضرت علي (ع) دستش بود. ما الان ميرويم نجف و كربلا، عراقيها هم ميآيند ايران تا بروند زيارت. احساس كردم كه بايد در فيلمم، اين مسائل هم ديده شود.
محمد باشه آهنگر به فارس گفت: با خودم فكر كردم آيا «ديدگاه» ميان كشور ما و كشور همسايهمان ميتواند الفتي ايجاد كند؟ آيا اين تحمل بين ما و آنها وجود دارد تا در مورد جنگ حرف بزنيم و به يك برادري برسيم؟ به اين نتيجه رسيدم كه كارم براي ساخت «ديدگاه» خيلي سخت است، بعد تعريف جنگ را مطالعه كردم، كه اساسا جنگ چه تعريفي دارد؟ آيا ما ميجنگيم تا دوباره بجنگيم يا ميجنگيم تا به صلح برسيم؟ همه دنيا جنگيدند و نهايتا به صلح رسيدند، آيا ما ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه جنگيديم تا به يك صلح پايدار برسيم؟
كارگردان «فرزند صبح» ادامه داد: فكر ميكنم اين همسايه الان از ما آرد مي خرد تا نان درست كند. سيمان ميخرد تا سرپناه درست كند. از ما آهن ميخرد تا ستونهاي خانهاش را محكم كند. يعني ما امكاناتي در اختيار همسايهمان قرار ميدهيم تا زنده بماند و زندگي كند. اين يعني چه؟ اين زندگي بخشيدن بايد در كار فرهنگي نشان داده شود. تأثير بازي بچههاي عراقي در غروب خورشيد، چيزي است كه در فيلمنامه من ديده ميشود. حالا من آمدهام تا فيلمي بسازم كه در نوع خودش جديد است و خيلي كار سختي هم هست.
باشهآهنگر ساخت «ديدگاه» را متفاوت از ديگر ساختههايش دانست و گفت: عجيب خوشحالم كه اين فيلم را ميسازم چون اتفاق متفاوتي برايم افتاده است. من هميشه فيلم جنگي ساختهام اما اين بار متفاوت است، چون نسبت به قبل فرق كرده است. شايد به اين خاطر است كه سنام بالاتر رفته است. بخشي از تحول آدمها، در همين پير شدنهاست و رنجهايي كه درون آدم است. احساس ميكنم، اين كشور با اين همه سختي كه پشت سر گذاشته به آرمانهايي كه به بخشي از آرمانهايي كه ميخواسته رسيده و بخش ديگرش را نيز دنبال ميكند، همين آرمانهاست كه مرا به درون خودم ميبرد.
وي افزود: قرآن ميگويد كه براي شناخت خدا از خودت شروع كن و من از خودم شروع كردم. به همين دليل توصيهاي براي هيچ كس ندارم و تمام توصيههايم براي خودم است. اگر سينماي ما مشكل دارد، من به عنوان كارگردان بايد، ابتدا از خودم شروع كنم. هيچ كس نبايد قبل از خودم، مورد انتقاد قرار بگيرد. اول بايد ببينم چه چيزي براي گفتن دارم و چه ميخواهم بگويم. آيا حرفي كه ميخواهم بزنم، واقعيت دارد؟ آيا براي كسب مقام حرفي ميزنم؟ آيا براي گرفتن پول بيشتر كار ميكنم؟ آيا قرار است در روزنامهها از من تمجيد كنند؟
باشه آهنگر در ادامه به فارس گفت: ديدم هيچ كدام از اين داشتنها ارزش ندارد و خيلي سريع اين فضاها ميگذرد و دور ميشود. احساس كردم آن شهدايي كه زير خروارها خاك آرميدهاند، كارشان را انجام دادهاند و رفتهاند. باور كنيد آنها ميفهمند كه شما چه ميخواهيد، اما آيا شما هم ميفهميد كه آنها چه ميخواهند؟ الان هم آنقدر دلم ميخواهد بروم به آبادان، دوست دارم پرواز كنم و بروم آنجا. مدتهاست كه تلفنهايم را جواب نميدهم، به خيابان نميروم و دائم به خودم رجوع ميكنم و فضاي ذهني خودم را از بسياري حشو و زوائدي كه روي روح و روانم اثر ميگذارد، ميگريزم، ميخواهم آرام شوم و از اين فضاها دور باشم.
محمد باشهآهنگر با بيان اين مطلب كه افتخار ميكند، فيلم جنگ ميسازد، گفت: درست است كه شرايط كنونيام خيلي سخت است ولي افتخار ميكنم كه ميخواهم فيلم جنگ بسازم. اين روزها فكر ميكنم ميان دو گيره هستم كه من را از دو طرف ميفشارند، خيلي دردناك است. بگذاريد طور ديگري بگويم. ميگويند فشار قبر وجود دارد، بعضي وقتها فكر ميكنم كه بخشي از فشار قبر همين جاست. امام در تعبير سوره حمد ميگويند: پل صراط همين جاست؛ دور تا دور انسان پر از آتش است ولي آن را نميبيند. همه فكر ميكنند كه فشار قبر مربوط به پس از مرگ است، ولي الان احساس ميكنم كه اين فشار قبر بر من مستولي است كه تا اين حد دنيا را تنگ ميبينم.
وي افزود: دوام آوردن در دنيا برايم سخت است و از طرفي ميترسم كه اين حال خوب را از دست بدهم. احساس ميكنم شهدا رفتند، چون خيلي شيفته و خالص بودند و فهميدند در اين دنيا چيزي براي انسان نميماند، جواني، زيبايي، سوي چشم، مال و مكنت از بين ميرود. برگ از درخت ميافتد و تغيير ماهيت ميدهد. ولي بعضي وقتها ما غافل ميشويم و فراموش ميكنيم يا از ياد ميبريم كه هر آنچه قرار است اتفاق بيافتد، محقق ميشود. ولي من اين را باور كردهام.
اين كارگردان سينماي دفاع مقدس ادامه داد: اگر امروز بگويند كه ديگر نميتواني اين فيلم را بسازي، باور دارم كه خداوند نميخواهد تا اين فيلم ساخته شود. اگر من 10 سال كار نكنم، چه ايرادي دارد؟ قرار است خداوند تقدير من را بنويسد، من در طول و عرض قدرت او حركت ميكنم. احساس ميكنم هر اتفاقي بيافتد براي من شيرين است، ظاهرش ممكن است تلخ باشد ولي چون احساس ميكنم كسي مراقب و مواظب من است، ديگر نگران هيچ چيزي نيستم.
وي افزود: الان هم احساس ميكنم تقدير من اين است كه «ديدگاه» را بسازم، اگر اين تقدير تغيير كند، پذيرفتهام كه مشيت خداوند است، پس نگران نيستم. اين روزها فكر ميكنم بچهتر شدهام، نميدانم بيماري است يا سلامتي، ولي خيلي زود دلم ميگيرد،خيلي زود دلم باز ميشود. از كسي كينهاي در دلم نميماند، به كسي ظلم نميكنم، اگر ظلمي هم بكنم، پشيمان ميشوم. بعضيها اين حال را به افسردگي تعبير ميكنند، بعضيها به آن ميگويند؛ حزن شيرين. همه اينها در 50 -60 روزي رخ داد كه در آبادان بودم. يك وعده غذا ميخوردم و تنها بودم.
كارگردان «فرزند صبح» گفت: اين فيلمنامه حدود 10 ماه تحقيقات ميداني داشت و من و «محمدرضا گوهري» روي آن كار كرديم. آدمهايي را ديدم كه خودشان بودند و همچنان بكر مانده بودند. اتفاقا همين آدمها به لحاظ مالي وضعيت مناسبي نداشتند. حداقل براي كشور، رنج كشيده بودند و آسيب ديده بودند ولي روحشان خيلي بلند بود. من به تمام معنا به اين آدمها حسادت ورزيدم و فكر كردم كه من هم جنگيدم و با آنها زندگي كردم. اصلا خواستهام كه براي آنها، فيلم بسازم و هميشه هم تلاشم اين بوده است.
وي افزود: حالا اين آدمها كه شهداي زنده هستند، در چنين وضعيتي زندگي ميكنند و هيچ گلايهاي هم ندارند، دنبال هيچ چيزي هم نيستند، دنبال هيچ پروازي. بعد آرام آرام ارتباطم با اين آدمها بيشتر شد، براي اينكه از آنها مطلب بگيرم. حالا ديگر پير شده بودند، موهاي سياهشان، جوگندمي شده بود ولي هنوز قلب و دلشان همانطور مانده بود.
باشهآهنگر گفت: يكسال و سه ماه، گوهري فيلمنامه «ديدگاه» را نوشت، نسخه اول و دوم را بنياد سينماي فارابي قبول نكرد، به او گفتم كه بايد بر اساس يكسري ايده جلو بروي، ولي در آن زمان گرفتار بود و اجبارا خودم فيلمنامه را دوبارهنويسي كردم. شخصيتهاي جديدي وارد داستان شد، بعضي شخصيتها تغيير كردند. بر اساس شهدا و همين كه ما با كشوري وارد جنگ بوديم و اكنون صلح كردهايم، روابط تنظيم شد. فيلمنامه نهايي يك صد و پنجاه دقيقه شد كه عملا براي سينماي ما، امكان پذير نيست و محدوديت سانس داريم. براي كوتاه كردن فيلمنامه چند روزي محمدرضا گوهري، فيلمنامه را بازنويسي كرد كه در نهايت بازنويسي نهايي را انجام دهم.
اين كارگردان درباره تأثير حالت روحياش بر فيلماش، گفت: وقتي ما سال اول جنگ، مي جنگيديم يك حسي داشتيم، وقتي سال هشتم جنگيديم، يك حس ديگري داشتيم. اوايل جنگ ما 18 سالمان بود و وقتي جنگ تمام شد، 26 سالمان بود. آن موقع كه تازه شروع به جنگيدن كرده بوديم، گلوله برنو و ژرسه برايمان يك خاصيتي داشت، اواخر جنگ براي اينكه صرفهجويي كنيم، يك طور ديگر نگاهشان ميكرديم. اواخر جنگ احساس ميكرديم اين جنگ دارد به جايي ميرود كه بايد با نگاه منطقيتري پيش برويم كه اين منطق بخشياش به تجربه برميگردد. در مورد فيلمهايم نيز چنين احساسي دارم از فيلمهايم ناراضي نيستم و آنها را زاييده سوزي هميشگي ميدانم كه در درونم نهفته است.
گفتوگو از آزاده كريمي