چرا دائماً باید فیلم کپک‌زده بسازیم؟!
حمید نعمت‌الله عنوان کرد
چرا دائماً باید فیلم کپک‌زده بسازیم؟!
کارگردان فیلم سینمایی «شعله‌ور» با بیان اینکه به نفروش بودن فیلمش واقف بوده است، گفت: چرا باید از روی دست هم دائم فیلم کپک‌زده بسازیم؟! این حاصل کم‌هوشی، خنگی و ناکاربلدی افراد است.
 
تاريخ : جمعه ۱۳ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۲۶
به گزارش هنرنیوز ، بعد از دو دهه حضور فعال در عرصه سینما، حالا حمید نعمت‌الله به فیلمسازی صاحب نگاه و جایگاه ویژه تبدیل شده که نامش بر روی هر اثری می‌تواند توجه مخاطب عام و خاص را جلب کند. این روزها شعله‌ور در سینماها به نمایش درآمده است، آخرین ساخته نعمت‌الله که با فیلم‌های رایج در جریان اصلی سال‌های اخیر سینمای ایران نسبت چندانی ندارد. فیلمی که با زحمت زیاد ساخته شده و از حضور تک ستاره‌‌اش امین حیایی و اتمسفر غریب حاکم بر منطقه سیستان و بلوچستان به نحو احسن برای رسیدن به تجربه‌ای تازه و متفاوت استفاده می‌کند. فیلمی درباره شعله‌ حسد که در جان آدمی زبانه می‌کشد.

اگر با روایت نعمت‌الله همراه می‌شویم، می‌فهمیم که این شعله از دیرباز زیر خاکسترهای فرهنگ این سرزمین روشن بوده و چه بسیارند کسانی که به دام آن افتاده و سوخته‌اند. درست مانند خود فیلم، گفت‌وگوی مجله دنیای تصویر هم از تجربه فیلمسازی و نمایش شعله‌ور آغاز شد و به جنبه‌هایی فراتر از سینما در فرهنگ و جامعه امروز رسید، آن هم درست در زمانی که ساخته قبلی نعمت‌الله، رگ خواب با 6 جایزه فاتح اصلی هجدهمین جشن سینمایی و تلویزیونی حافظ شده است.

در ادامه بخش‌هایی از این گفت‌وگو را می‌خوانیم:

رسانه‌ها باید راهنمای مخاطبان برای انتخاب آثار باشند و به انتخاب آنها جهت و سلیقه بدهند

* اکران شعله‌ور تا به اینجا چطور پیش رفته؟ از وضعیت نمایش راضی بوده‌اید؟

خب، اصلاً با همین سؤال شروع کنیم. نکته مهم این است که با این فیلم ها در تبلیغات چه رفتاری می‌شود و چه کسانی مسئولیت حمایت از چنین آثاری را بر عهده دارند، یعنی به طور کلی، نسبت به فیلم‌های خاص‌تر چه مسئولیتی وجود دارد؟ در مورد شعله‌ور همیشه فکر می‌کردم این فیلم مثل یک کشتی است که تا برسد به آب، باید زیرش کنده درخت بگذارند، یعنی باید این کشتی سنگین را هل داد تا به آب برسد یا مثل کوه یخی است که باید حرارت ببیند تا آب شود، آن کنده‌ها یا آن حرارت، تبلیغات است، این همان بخشی است که همسایه‌ها باید یاری کنند! مطبوعات او رسانه ها این مسئولیت را دارند. مسئولیت، و نه بیزینس، خوب است که رسانه‌ها مردم را متوجه کنند که آنها با انتخاب‌شان برای سینما جهت و سلیقه تعیین می‌کنند. مگر سینمای ایران برای مردم یک دستاورد نیست؟ درست مثل درخت توی کوچه که نمی‌خواهید کسی آن را ببرد. خب وقتی حمایت نکنید این دستاورد نفله می شود! مثلاً اگر این فیلم هم نفروشد و من نتوانم تهیه‌کننده پیدا کنم باید بروم کمدی رایج بسازم! و بعد بگویند که خب پس کار تو با بقیه چه فرقی دارد؟ کار آنها می‌فروشد. پس حالا باید ارزان‌تر بسازیم، باید سریع تر بسازیم. بنابراین در چرخه یک رقابت بیهوده می‌افتیم. البته امیدوارم حرف من را تقلیل ندهید به این که دارم از فیلم‌های بقیه بد می‌گویم. بیزینس را همه‌مان می‌فهمیم و این که باید بتوانیم پول در بیاوریم. اما مسأله، سینمای ایران و فرهنگ این جامعه است. ما یا مسئولیت داریم یا نداریم. یا انجامش می‌دهیم یا نمی‌دهیم. حد وسطی وجود ندارد. همه باید نسبت‌مان را با این مفاهیم روشن کنی؛ هم تماشاگر، هم سینماگر و هم رسانه. نه این که منظورم از این حرف‌ها اعتراض باشد، که البته هست!

*به نظرم این مشکل ساختار اقتصادی سینمای ایران است. در جاهای دیگر دنیا، مثلاً هر جایی که مانند آمریکا صنعت نمایش وجود دارد، معیار موفقیت فیلم از نظر تجاری فقط فروش گیشه نیست. از ده فیلمی که در فصل جوایز نامزد اسکار می‌شوند، بیشترشان فروش حیرت‌انگیزی ندارند پس مسیری متفاوتی برایشان ایجاد شده که به اعتبار و شکل دیگری از تجارت منجر می‌شود. در تمام دنیا فیلم‌ها باید بفروشند ولی قرار نیست که فیلم کارگردانی مثل دیوید کراننبرگ با ترنسفورمرها بودجه یکسانی داشته باشد و به یک اندازه بفروشد. در سینمای معیوب ما الان بخواهید فیلم بد بسازید یا خوب، باید به یک اندازه خرج کنید و تقریباً باید به یک اندازه هم بفروشید تا سود کنید!

آفرین خیلی خوشحال‌ام که این قدر حرف‌های خوب می‌زنید.

*مثلاً وقتی نت‌فلیکس صدور خرده‌ای میلیون دلار برای فیلم جدید مارتین اسکورسیزی هزینه می‌کند، می‌داند که ممکن است این پول برنگردد، این را هم می‌داند که فیلم می‌تواند پای ثابت جوایز مختلف سینمایی باشد.

چقدر رویایی! بالاخره یک جامعه باید نسبتی را برای خودش طراحی کند. جامعه غرب در همه زمینه‌ها دستاوردهای زیادی دارد و به نظرم باید کاملاً در این مسائل ازشان تقلید کنیم. آن هم تقلید کارشناسی و درست، نه این سیاه‌کاری‌ها! بگذارید این طور بگویم در همه چیز خیلی حسابگر و دور از هنر شده‌ایم. این حرف‌های یک آدم خیال‌باف نیست! این آدمی است که بازار را هم می‌فهمد. اما دل‌سپردگی به هنر، سینما، مردم، فرهنگ، باید وجود داشته باشد. وقتی این نیست و فقط دل‌سپردگی به پول هست، وضع وحشتناک می‌شود.

*حتی حسابگری هم نیست؛ چون حسابگری می‌تواند همه‌جانبه باشد و مسأله اعتبار و هنر را هم می‌شود با حسابگری بررسی کرد. این وضعیت نوعی کاسب‌کاری سطح پایین است!


تجارت هنر با انبار شیرخشک فرق دارد دیگر! این هم روحیه و کاسبی مخصوص به خودش را می‌خواهد

این «سطح پایین» خیلی کلمه خوبی است. یعنی داریم به کار پست برای پول درآوردن تن می دهیم و این پول درآوردن قشنگی نیست. قبلاً سر فیلم رگ خواب هم این را گفتم، فیلمی که داشت خوب می‌فروخت. مسئله‌ام این است که چرا سینمای ما به چنین حسابگری سطح پایینی دچار شده است؟ جاه طلب‌ها، خیال‌باف‌ها، طراح‌ها، ایده‌مندها و... اینها کجا هستند؟ یک مشت آدم بی‌مزه، بی‌نمک و... الله اکبر! کاسبکارها، خنگها و دلال‌ها کل مملکت را در تمام زمینه‌ها به دست گرفته‌اند. به ویژه در فرهنگ اصلاً کار کردن این جا سخت است. بالاخره در سینما هم اگر کسانی اهل تجارت هستند، باید بدانند که دارند در کار هنر فعالیت می‌کنند. تجارت هنر با انبار شیرخشک فرق دارد دیگر! این هم روحیه و کاسبی مخصوص به خودش را می‌خواهد.

*شخصیت ویکتور کاماروفسکی در دکتر ژیواگو یادتان هست که نقش اش را راد استایگر بازی می‌کرد؟ کسی که به همه جا وصل است و با هیچ کس نیست و چون آگاهانه از بند اخلاقیات رها شده، می داند هر چیزی قیمتی دارد. یک زمانی کاماروفسکی نمونه از شخصیت‌های منفی واقعی بود اما الان به شکل عجیبی به سبک زندگی و الگوی موفقیت در ایران تبدیل شده!

چند وقت پیش با یکی از همکاران تهیه کننده در حال صحبت بودم. دائم داشتم به خودم می‌گفتم: «اصلاً دارم با کی حرف می‌زنم؟ این آدم چقدر غریبه است؟ داشت تمام چیزهای مهم زندگی‌ام را با حرف‌هایش کن فیکون می‌کند! دارد می گوید سینما دروغ است! هنر دروغ است! رشد دروغ است! فقط پول راست است و من راست ام.» این را چه کارش کنم؟! باید می‌زدم در گوشش! على‌القاعده اینها دشمنان ما هستند. من نمی‌خواهم جنگ راه بیاندازم ولی کسانی که در این صنف هستند و به هنر و سینما و فرهنگ اعتقادی ندارد، دشمن سینما، دشمن فرهنگ و دشمن آینده. دشمن چیزهای خوب هستند.

*سال پیش که رگ خواب درحال نمایش بود و با شما گفت‌وگو کردیم، کارهای فنی شعله‌ور تازه داشت شروع می‌شد. کم کم حرف های درگوشی در فضای رسانه و پشت صحنه سینما شنیده می‌شد که حمید نعمت‌الله گفته شعله ور همان فیلمی شده که همیشه می‌خواستم بسازم. همه کنجکاو بودند. واکنش منتقدان هم خوب بود، حتی در مورد کسانی که آثار شما را دوست نداشتند. ایده شعله‌ور از کجا آمد، چه شد که رفتید سراغ این فیلم سخت و واقعاً همان فیلمی بود که سال‌ها می‌خواستید بسازید؟

به نظرم این حرفی است که آدم برای دلداری و شهامت دادن به خودش می‌زند. احتمالاً هر فیلمی که می‌سازم، آدم‌های دور و برم این طور به نظرشان می‌آید. یا من به آنها القا می‌کنم این طور است. می‌خواستم فیلم غُر نباشد. یعنی محصولی استاندارد که هر کسی در دنیا بتواند در سینما و تلویزیون ببیند و تهش نپرسد این فیلم کجایی است؟ ایرانی است، جهان سومی است؟ فیلم استاندارد در تمام دنیا معنی دارد حالا ممکن است تماشاگر دوستش داشته باشد یا نداشته باشد. نمی‌خواستم تکنیکش ضعیف باشد یا مفهومش عقب‌افتاده باشد. این فیلمی است که چنین احساسی بهش دارم. این فیلم‌ها لزوماً بهترین نیستند، اما به نظرم فیلم‌های کاملی هستند. این فیلم در اقلیمی ویژه ساخته شده در این اقلیم ویژه رفتیم و در هامون فیلم گرفتیم.


فیلم استاندارد در تمام دنیا معنی دارد حالا ممکن است تماشاگر دوستش داشته باشد یا نداشته باشد

این فیلم تولید باسلیقه و درستی دارد و همه جای دنیا قابل تماشا است، این که داستانش از کجا می‌گذرد؟ مفهومش چیست؟ موسیقی‌اش چطور است؟ این برایم مهم بود و از نتیجه راضی هستم. فیلم شَلی نیست! حالا می توانید دوستش داشته باشید یا نداشته باشید.

*روح فیلم از کجا آمد؟ فیلمی که مضمون اش حسادت و عقده است.

به حسادت همیشه فکر کردم. به خودم می‌گفتم این چه کیفیتی عجیبی است؟ از داستان هابیل و قابیل بگیرید تا زندگی روزمره، حسادت مفهومی است که از یک طرف هر روز با آن درگیریم و از طرف دیگر هم باستانی است و هم تا ابد هم با بشر می‌ماند. درست مثل عشق! با این که منفی است، در ذات خودش شور دارد و احوال جالبی در آدم پدید می‌آورد. فکر کنم که می‌خواستم در مورد حسادت فیلم بسازم و این چیزی بود که من را برانگیخت.

*سینمای ما هم طبیعتا از دل فرهنگ ما بیرون آمده و عجیب نیست که افتخار می‌کند به پاک و منزه بودن و نمایش خوبی‌ها. این هم برگرفته از همان ریاکاری حاکم بر فرهنگ ما است. انسان مانند هر پدیده دیگری از دو نیمه تاریک و روشن تشکیل شده، ولی ما اصرار داریم که نیمه تاریک را نادیده بگیریم و انسان را به صورت تک بعدی تعریف کنیم. در سینما هم این سیستم حاکم شده.

خیلی درست می‌گویی. این قدر هم در این ماجرا اصرار داریم که از زیبایی‌شناسی خیلی چیزها محروم شده‌ایم. راجع به شیطان، راجع به دیو و دلبر فکر نمی‌کنیم. مشکل این است که در زیبایی‌شناسی خیر هم پیشرفت نمی‌کنیم.

الان می‌گویند چرا یک سری از جوانان لباس‌های مختلف و رفتار دیگری خارج از چارچوب جامعه دارند. خب این از همین می‌آید. اساساً معلوم نیست ما چگونه انسانی را می‌پسندیم؟ دروغگو و ریاکار؟ در یک همدستی بزرگ میان حاکمان و فرهنگ‌سازان و هنرمندان به این نتیجه رسیدیم که حرف یک سری چیزها را نزنیم و اصلاً به آنها رویکردی نداشته باشیم.

*یعنی صورت مسئله را پاک می‌کنیم.

دائم در وصف انسان حماسه نمی‌سرایند که! آخر مشکل این است که حماسه هم نمی‌گوییم. معلوم نیست اصلاً چه کار می‌کنیم!

*در این سینما و جامعه محافظه‌کار رفتن به سمت سویه تاریک و تراژیک بدون ریسک و هزینه هم نیست. چون ما یاد گرفته‌ایم که آدم بد و شرور را ببینیم نه یک آدم معمولی که سویه شر و تاریک هم در وجودش دارد.

دو فیلم کوتاه ساخته‌ام که از آنها خبری ندارم. یکی به نام سیاه چاله در مورد گروهی بود که یکی را می‌کشند، تکه تکه می‌کنند و آتش می‌زنند و از کجا به کجا می‌رسیدند. چند سرباز دارند از انباری دزدی می‌کنند. وقتی در همان حین مسئول انبار می‌آید، هول می‌شوند و اتفاقی او را با تیر می‌زنند. بعد می‌مانند که با جنازه چه کنند. این سویه تاریک روح و روان آدمیزاد موضوع جالبی است. حداقل من یکی از علاقه‌مندان قدیمی‌اش هستم.

*به غیر از علاقه مندی، شجاعت هم می‌خواهد. چون سینماگران و به شکل کلی عموم هنرمندان و مؤلفان ما هم با این ریاکاری کنار آمده‌اند و انگار خیلی دوست ندارند که با نمایش سیئات دست خودشان را رو کنند.


اگر آدم‌ها از لذت راست‌گویی برخوردار باشند، دیگر دروغ نمی‌گویند

آنها از لذت راست‌گویی برخوردار نیستند. کلاً اگر آدم‌ها از لذت راست‌گویی برخوردار باشند دیگر دروغ نمی‌گویند. راست‌گوترها باشکوه‌ترین آدم‌ها هستند و خوب است که ما به عنوان هنرمند، همه به هم بلند بلند راست بگوییم. راجع به خودمان، راجع به جامعه. نمی‌شود در کار هنر باشی، چیزی نگویی و حرف نزنی. یعنی اگر حرفی نداری، خانه‌ات می‌ماندی دیگر!

*چقدر از آن چیزی که در ذهن داشتید در مرحله تولید به عمل رسید و از ایده به ماده تبدیل شد؟

شد. درست است که جان کندیم! درست است که تا آخرش با کتک‌کاری‌هایی بیش از حالت معمول سینمای ایران و رنج فراوان گذشت! ولی شد. هر کاری که می‌خواستیم کردیم و از هیچ چیزی کوتاه نیامدیم. نهایتاً هر چه را که خواستم، تهیه‌کننده انجام داد. اما پاسخ شما این است که هر چه در حد معمول سینمای ایران بود، انجام دادم.

*از این جهت جالب است که وقتی از خیلی‌ها در سینمای ایران می‌پرسید چقدر دایره محدود و موجود تجربه‌های روایی و ژانر فراتر نمی‌روید پاسخ می‌دهند شرایط تولید و بضاعت سینما همین است. شعله‌ور نشان می‌دهد که می‌شود از این دایره فراتر رفت.

البته شعله‌ور خیلی مثال خوبی نیست چون فیلم کم‌فروشی گرانی شده است اما موافقم. چرا باید پشت‌هم و از روی دست هم دائم فیلم کپک‌زده بسازیم؟! این حاصل کم‌هوشی، خنگی و ناکاربلدی افراد است. الان دوباره این برایم ماجرا می‌شود. دفعه پیش یک کلمه گفتیم ساندویچ کثیف درست می‌کنید؟ چرا به همه‌تان برمی‌خورد؟!


چرا باید پشت‌هم و از روی دست هم دائم فیلم کپک‌زده بسازیم؟! این حاصل کم‌هوشی، خنگی و ناکاربلدی افراد است

*با این حساب باید گفت پشت تمام مشکلاتی که داریم نادانی و ریاکاری است.

اصل ماجرا همین است و البته حاکمان بد! بالاخره نمی‌شود اسم آنها را نیاورد. یعنی تأثیر حاکمان بد به جای خودش، ولی هر اتفاقی می‌افتد از بی‌ذوقی، بی‌هنری و نابلدی است. این فیلم تجلی بلدی من نیست. چون خیلی‌ها می‌گویند: «این بلدی تو بود که نمی‌فروشد؟!» ولی اگر بخواهم فیلمی بسازم که بفروشد، فیلمی می‌سازم که بفروشد و سرم را هم بالا بگیرم. قبل از تولید هم می‌دانستم که نمی‌فروشد و به تهیه‌کننده هم گفته بودم.

*نباید موفقیت را به صورت خطی محدود کرد به میزان فروش. از سختی و دردسرهای تولید گفتید، ظاهراً این رنج جاری در پشت صحنه، صحنه خیلی به عوامل منتقل نشده. چون اکثرا در گفت‌وگوهای خود اشاره کرده‌اند از این تجربه راضی بوده‌اند و بهشان خوش گذشته.

به خودم هم خوش گذشت بعد از این همه سال، دعوا با تهیه‌کننده به بدنم می‌سازد! دعوا با دعوا فرق دارد. اگر با آبدارچی صحنه دعوایم شود و کار به داد و بیداد بکشد، قطعاً بیشتر از این دعوا با تهیه‌کننده ناراحت می‌شوم. این بی‌احترامی‌ به تهیه‌کننده انگار پذیرفته‌اند که باید با هم دعوا کنیم یعنی آنها به من یاد داده‌اند، تحمل این دعوا برایم سخت نبود، فقط بیست کیلو چاق شدم، چون دائم می‌خوردم، دعوایش از نوع خوش‌خیم است، آن چهار ماه حال خوبی داشتیم و خیلی بهم خوش گذشت؛ آنقدر که مطمئناً برای تفریح‌ باز هم می‌روم به همان خطه، کلا روح حاکم در آنجا به من می‌ساخت، هر کس یک مدل است دیگر، بعضی‌ها برای تفریح می‌روند پاریس، من هم این طوری تفریح می‌کنم!

*اصلاً یکی از ویژگی‌های فیلم اتمسفر آن است که از جغرافیا می‌آید ما کلی معدن فرهنگی در گوشه و کنار کشور داریم که به فکر کشف و استخراج آنها نیفتاده‌ایم، شعله‌ور از نمونه‌های معدود سینمای ما است که از جغرافیای قصه‌اش.جدای از بحث اتمسفر، معلوم است که جغرافیای متفاوت و خارج شدن از فضای شهری تهران دستتان را هم برای کارگردانی باز کرده.

وقتی فضا بازتر باشد حال بهتری هم داری.

*جنوب ایران آنقدر فضای رمزآلود و عجیبی دارد که به تنهایی می‌تواند یک فیلم را زیر و رو کند، بخش عمده‌ای از تأثیرگذاری اژدها وارد می‌شود! مانی حقیقی هم به دلیل اتمسفر و جغرافیای قشم است که داستان در آن اتفاق می‌افتد.

اخیراً بی‌سر و صدا یک فیلم در قشم ساخته‌ام، اسم فعلی‌اش «افسانه قشم» است که شاید عوضش کنم. در ابتدا یک تله‌فیلم بود ولی آنقدر هزینه را زیاد کردم و تجهیزات آوردم که الان دوست دارم اکرانش کن.


اخیراً بی‌سر و صدا یک فیلم در قشم ساخته‌ام، اسم فعلی‌اش «افسانه قشم» است

این خطه به قدری جالب است که آدم دوست دارد دائم در آن سرکت بکشد، در این فیلم قشم عجیبی را خواهید دید، چون خیلی با احساس ساخته شده.

*فکر می‌کنم هنر باید همین باشد، شما از یک فضا، جزئیات، حس و حال، از یک گوشه‌ای (درست مثل گوشه موسیقیایی) می‌آیید و به چیز بزرگ‌تری می‌رسید. شعله‌ور از داستان شخصیت‌اش به همین می‌رسد و می‌شود ماجرای‌اش را به کل جامعه تعمیم داد، جامعه‌ای که در آن همه انگشت اتهام‌شان سمت یکی دیگر است و دیگری را عامل بدبختی خودشان می‌دانند. هیچکس به خودش نگاه نمی‌کند تا ببیند ایراد و مشکل از کجا است.

این حرف‌ها الکی نیست، یک فیلم باید لایه‌های مختلفی داشته باشد. نه اینکه الکی بخواهی بهش چیزی تزریق کنی، یعنی از درون‌اش این حرف‌ها در می‌آید، اصلا چرا رفته‌ایم سراغ این آدم و نسبت‌اش با جامعه امروز چیست؟ این عقده یا منزلت اجتماعی و مرتبه داشتن یک سوی ماجراست و از سوی دیگر هم حرف‌های شما آدمیزاد با روح و روانش‌اش است که در جامعه زندگی می‌کند پس این روابط بین او با خودش خانواده‌اش و جامعه وجود دارد.. از طرف دیگر کسی هم دارد این داستان را تعریف می‌کند پس فردیت و نگاه او باعث می‌شود سر و کله چیزهای دیگر هم پیدا شود.
کد خبر: 97140
Share/Save/Bookmark