دلاشو از نویسندگان فرانسوی است که در حوزه قصه های پریان، اسطوره ها و افسانه ها تالیفات بسیاری دارد.
«زبان رمزی افسانه ها» شامل هشت فصل است؛ عنوان فصل اول «از احساس كهتری تا خیالبافی» نام دارد؛ دلاشو اساسا با تقسیم بندی احساسات انسان به دو دسته منفی و مثبت و بیان آنكه احساسات منفی در انسان باعث حقارت می شود و چون انسان ذاتا خواهان ظفر و فخر فروشی است به انگیزه ایجاد افسانه ها اشاره می كند.
وی اعتقاد دارد افراد به مدد نیروی تخیل می توانند خیالی دلپسند را جایگزین واقعیتی دلشكن كنند تا بدین گونه از بند حقارت نفس خویش و یا ترس خلاصی یابند. او اصل و منشا روانی تمام ادبیات تخیلی، قصه ها، حماسه ها، رمانها،روایات افسانه ای و اساطیر رادرهمین تخیل و یا به گفته خودش « مصالحه و سازش » (۲۴) می بیند.
« سحر و افسون در شخص به غیر از آنكه باعث تفریح خاطر اوست ؛گریز گاهی ست روانی كه ضامن سلامت روح اوست.«( ص۴۵) مثلا فردی با دلاوریهای خیالی ، عمدا تحقق صفاتی را كه ندارد در خود تجربه می كند و این تصور و تخیل آنقدر با او مانوس و خودی می شود كه در نظرش جایگزین واقعیت می گردد. دلاشو حتی یاد آور می شود كه آثار درام نویس و شاعر فراورده ی الهام او نیست ؛ بلكه در وهله اول خلق این آثار اهتمامی است برای اصلاح وضع روحی خود او(ص۴۵ ) درست مثل آن چه فروید (روان شناس معروف) می گوید « نویسندگان افرادی هستند كه آنچه را كه در ناخودآگاه از آن رنج می برند؛ و از معایب خودشان سرچشمه می گیرند، نقل می کنند .»
در انتهای این فصل دلاشو تخیلات را به دو نوع تقسیم می كند . تخیلاتی كه سراسر ساختگی ذهن خیال پرداز است و تخیلاتی كه متكی به واقعیاتی كمابیش مسلم است.
در فصل دوم كه "خیالبافی قوم" نام دارد ،دلاشو از تخیل فردی به تخیل جمعی می رسد . او معتقد است تخیلات جمعی ناب تر و كاملتر است . چرا كه می تواند نمایشگر نقش پرداز چیز شگرفی باشد كه درآن امر غیر عقلانی جانشین عوامل قابل وارسی و تحقیق شده است .(ص۵۲) او در این فصل به داستان های اسطوره جمعی می پردازد و می گوید این نوع داستانهای تخیلی یكروزه پدید نیامده اند،بلكه در زمان صورت و نقش گرفته اند.افسانه ها علاوه بر اینكه از لحاظ چگونگی ساخت و تركیب جالب توجه اند به ما امكان می دهند بر كمبود ها و عقده های جمعی پیروز شویم. همین كمبود های جمعی است كه بانی ایجاد قهرمانان و یا غول های داستانی می شود. دلاشو علت وجودی افسانه ها ،قصه ها و اساطیر نزد مردمان پیش از تمدن را نادانی می داند و می گوید این مردم نادان چون علت و معلول مسائل را نمی دانستند آن را به ماوراء ارتباط می دادند ،تا از راه تخیل به افسانه و اسطوره ها احساسات حقارت و مذلت توده های مردم را ازبین ببرند.
" خیالبافی (ادبیات داستانی) و زندگانی جنسی " نام فصل سوم این كتاب است.دراین فصل دلاشو به مفهوم "لیبیدو" می پردازد و ثمرات عظیم هنر و اندیشه را مرهون شكوفائی لیبیدوی جمعی می داند (ص۶۸ ) او معتقد است لیبیدو را نباید تنها میل جنسی در نظر گرفت . بلكه لیبیدویعنی « عامل بالقوه ونیروزایی كه در تمام مراحل و مظاهر حیات تقریبا بی فزونی و كاست باقی می ماند» (ص۶۷) دلاشو می گوید علت شعف انسان از دیدن پرده نقاشی و یا لذت او از شنیدن افسانه ای را باید در ناخودآگاه جمعی او جستجو كرد.« ناخودآگاهی جمعی كه ذهنیات ابتدایی قوم و نژاد در آیینه آن متجلی می شود.»(ص۶۹)
افسنه ها و اساطیر دارای جنسیت هستند و به دو دسته تقسیم می شوند.
۱- ادبیات داستانی كه با احساس مذلت و حقارت اشخاص واجد خلق و خوی مردانه- مثبت و فعال مطابقت دارند . یعنی مردان و یا زنان بهرمند از خصلت مردانه.
۲- ادبیات داستانی متناظر با احساس حقارت اشخاص دارای خلق و خوی زنانه –منفی و پذیرنده . یعنی زنان و مردانی كه از لحاظ روانی دو جنسی اند.
به علاوه هریك ازاین دو دسته ادبیات متضمن دو نوع روایت است نخست روایاتی كه از مردانگی (مرد مرد)و زنانه گی تام الهام پذیرفته اند.
دلاشو در رابطه با این تقسیم بندی در این فصل به ذكر مثال هایی رو می آورد تا گفته های خود را مستند نماید. او از نجیب زادگانی كه صورت و اخلاق زنانه دارند و با كمك چرب زبانی دل شاهزادگان را می ربایند ، زنانی كه سودای جاه طلبی دارند ،نام می برد.
دلاشو در رابطه با باور پذیری تخیل و آن كه باید كفه تخیل سنگین تر از كفه واقعیت باشد به (جبران مضاعف) اشاره می كند و رمز پیروزی را در استفاده از تضاد بین دو عنصر برمی شمرد.
« جبران مضاعف، احساس حقارت و خواری ، از طریق روبرو ساختن ضعیف با قوی كه در آن ضعیف برقوی پیروز می گردد در مورد تمام قصه هایی كه در آنها كودكی بر بزرگسالی چیره می شود، شهسواری اژدهایی را می كشد و.... مصداق و تحقق پیدا می كند.»(ص۸۴)
در فصل چهار با نام " مضمون دیرند" نویسنده با تقسیم بندی احساسات به این نتیجه می رسد كه احساس ترس ازمرگ مجموعه ای از مضامین را می آفریند كه با (اصل دیرند؛جاودانگی و بیمرگی) مربوط می شود. او بر اساس روایت های شرقی و اصل تناسخ و نفسی كه قادر است بعد از مرگ به تن دیگران حلول كند به این نتیجه می رسد كه ریشه و اساس بسیاری از افسانه ها در اثر اصل ترس از مرگ بوجود آمده است. دلاشو هم چنین به تفاوت بین اساطیر قدسی - جمعی و ادبیات داستانی دنیوی- فردی می پردازد.« اساطیر قدسی- جمعی به خدایان اساطیرزندگانی جاوید و همه توانایی ها و قدرت متعال اعطا می كنند و ادبیات داستانی دنیوی- فردی،برعكس،فقط معقولات یا امور به ظاهر معقول را می پذیرند و تصدیق می كنند.»(ص۹۰)
دلاشو هم چنین ماندگاری نام یا لقب را نیز براثر ترس از مرگ ذكر می كند و اعتقاد دارد ثروتمندان و بزرگان با قراردادن خود درصف دربار آسمانی با فناپذیری خود مبارزه می كنند و افراد فقیر و فرودست با زاد و ولد با مرگ و نابودی نام به ستیز برمی خیزند.
در این فصل او به معنای دهر(زمان)كه مساوی است با قدرت متعال به ریشه یابی اسامی اساطیر می پردازد تا نشان دهد هریك از نام ها به معقوله ی زمان باز می گردد ؛ مثلا هركول تجسم یك دوره ی نجومی است ، هرمس خدای تقویم و گاهنامه است و یا اوفعال تقسیم كننده زمان محسوب می شود.
او نتیجه می گیرد «دنیای باستان چون پرستنده اصل دیرند بود ،افسانه ها و آداب و دل مشغولیهای ماوراء طبیعی
” دلاشو اعتقاد دارد اساطیربزرگ زاده نومیدی و ترس بشر بوده و اگر بشر در ایمنی می زیست هرگز آنها را تخیل نمی كرد “
اش به بی مرگی و جاودانگی یعنی انسانی لایزال و لایموت اختصاص یافته است.» (ص۱۰۱) ترس از مرگ و تمایل به جاودانگی سر منشاء بسیاری از افسانه های كهن می باشد.
پس می بینیم كه مضمون دیرند چه تاثیری در ساخت افسانه ها دارد و چگونه خطوط اصلی افسانه ها را مشخص می كند . تاثیر مكان برعكس بر جزئیات و شكل دادن افسانه ها تاثیر می گذارد .
فصل پنجم به "مضمون مكان" اختصاص می یابد. دراین فصل بر اساس اعتقاد به رستاخیز كه ازبطن مرگ ، حیات می آفریند. بسیاری از اقوام را برآن داشت تا زادگاه افسانه ای خدایان را در پناه گاهی شبیه دخمه ،مغاك و مدخن ایجاد كنند. آنان براساس تاریكی مرگ به تاریكی غار ،تاریكی درون رحم مادر،تاریكی محل تشرف پسران و هم چنین تاریكی انجمن های مخفی شان ؛ زادگاه خدایان خویش را ،دردل غارها ، صخره ها و كوه ها بنا كردند. مانند زادگاه میترا.
درافسانه ها هرگاه سخن از چاه، صندوق ،برج و دخمه می آید كه زن قهرمان داستان درآن زندانی است ،دو اصل و منشاء را باید در نظر گرفت
۱- ازلحاظ تاریكی مكان به "مناسك گذر" مربوط می شود. یعنی زندانی در این مكان باید بماند تا به تشرف فكری برسد.
۲- ریشه در كهنه ترین آئین های خورشید دارد: بعضی از اقوام بدوی آسمان و زمین را به سان زن و مردی می پنداشتند كه از یكدیگر جدا شده اند.آنان با قرار دادن دوشیزه ای در برج و تقدیم كردن او به پدر آسمانی می خواستند وسیله ای برای آشتی با پدر آسمانی را فراهم آورند.این دوشیزگان معمولا مشغول ریسندگی بودند كه خود سمبل گذشت زمان است و بیانگر آن كه این دوشیزگان چشم به راه پسر شاه می باشند.
پس دو مقوله ی دهر و زمان ،ادبیات افسانه ای را پدید آورده اند، تا زندگانی جاوید را در اذهان زنده نگاه دارند. البته این ادبیات بر دو نوع اند: قسمی كه بقا در آسمان را وعده می دهد و قسمی دیگر كه مبشر بقا در روی زمین اند.(ص۱۰۷)
آئین های مربوط به زمین كه نعمت و بركت درروی زمین را نوید می دهند و به باغ ها و كشتزارها اشاره می كنند و اشاره به پرستش خاندان مقدسی چون الهه كشتزارها- خدای وجین- خدای جوانه گندم و.خدای خرمن و انبارغله و..... دارد.نمایش ها و مراسم مذهبی همراه با آواز و سرود و اوراد خوانی كه همراه با نشان دادن مراحل كشاورزی ،نمایش زندگی ،مرگ و رستاخیز طبیعت را نشان می دادند به گونه ای نمایش زندگی آدمی بوده است. (كودكی – نوجوانی- جوانی و..)
فصل شش به "متفرعات ادبیات داستانی" می پردازد.دلاشو اعتقاد دارد اساطیربزرگ زاده نومیدی و ترس بشر بوده و اگر بشر در ایمنی می زیست هرگز آنها را تخیل نمی كرد. او جهل، خرافات ، تعصب ، سوءنیت ها ، غرض ورزی ها و ترجمه نادرست متون را نیز از دیگر علت های بوجود آمدن افسانه می داند.نویسنده به كشیش هایی اشاره دارد كه با سود جویی و با تصرف و دستكاری در متون و جعل آنان باعث ایجاد قصه ها شده اند. او به ولادتهای فوق طبیعی اساطیر می پردازد ؛به دخترانی كه بارداری خود را به خدایگان نسبت می دادند.
در غالب اوقات نیز بعضی حوادث زندگانی روزانه به صورت حكایات جانوران عرضه شده (خرباسكه) جزو روایات كاروان سالارانی است كه در هر منزل به نقل شیادیهای خود می پرداختند.
فصل هفت "ازتاریخ تاافسانه" نام دارد.در این بخش دلاشو ما را به منشا ء دیگری از افسانه ها آشنا می كند ، نیروی تخیلی كه در جهت پوشاندن نقطه ضعف امپراطوران به كار رفته است .او از چگونگی پیدایش افسانه ی ایلیاد می گوید و آن را مرهون تخیل ساخت اسطوره می داند و معتقد است موضوع تنها نشان از ناكامی و سرخوردگی نویسندگانشان است كه می كوشد با دستكاری در احوال قهرمانان ؛نتیجه دلخواهی برای ناكامی های خویش فراهم سازند و این عمل را با واژگون كردن واقعیات به عمل می رسانند. او معتقد است به غیر از ترس، فقر و احساس حقارت و ناتوانی چون انسان ها موجوداتی هستند كه به دنبال شوكت و مجد هستند ،مدام با كمك تخیل صفاتی را به خود و یا به قهرمانان اختصاص می دهند كه فرا واقع است.او معتقد است افسانه ها برساخته اقوام زجر كشیده ای است كه در آن حكایات نقش معكوس نقائص و كمبود ها را ازلحاظ ایمنی و رفاه رقم می زنند.موضوع اسطوره ثمرات تخیل جمعی ست و همه این معتقدات ساختگی است .چه بسا شكست هایی كه به پیروزی نسبت داده می شود و چه ا سطوره هایی كه برای سر پوشی ضعف ها ساخته و پرداخته می شود و گاه القاب و عناوینی را به اساطیر می بخشند كه سلسه مراتب و مدارج زمینی شان به شاهزادگان زمینی شباهت دارد.دلاشو نمونه ای ازدستكاری و دخل و تصرف قومی را به افسانه ی گیوم تل نسبت می دهد.
" اساطیر قدیم و عصر جدید " نام آخرین فصل این كتاب است. نویسنده در این فصل افسانه ها را این گونه تعریف می كند« تمركز بشر در باب تصویری خیالی یا نامی. »(ص۱۴۲) واضافه می كند « هر خیال و تصوری زاده می شود ،عمر می كند و می میرد. زیرا فایده اش جاودانی نیست» هر اسطوره زمانی كه آثار و نتایج معرفت و شناخت آن را پشت سر نهاد،خود به خود می میرد و فراموش می شود. و این چیزی است كه امروزه برای بخش مهمی ازادبیات داستانی و تخیلی پیش آمده است دراین عصر جدید قهرمانان ، دیگر ما را به شگفتی وا نمی دارند، افسانه های كهن ، اساطیر قدیم زمانشان گذشته است. دیگر انسان ها از طوفان و سیل برای خود افسانه نمی سازند آنان با مهار كردن طبیعت و فائق شدن بر آن و یافتن علت علمی حوادث دیگر افسانه های قدیم را باور ندارند.مردم متمدن قرن جدید احتیاج به اسطوره های جدید دارند چرا كه اسطوره ها هرگز نمی میرند بلكه از شكلی به شكل دیگر در می آیند . انسان امروزگرچه دیگر با كمك هواپیما می تواند آسمان ها را درنوردد و با كمك كشتی آبها را بپیماید دیگر به افسانه و یا قهرمانی كه می پرد و یا روی آب راه می رود ، احتیاجی ندارد.افسانه های قدیم می میرند، زیرا ترسهایی كه آنها را بر انگیخته، ازبین رفته است.اما ما از وحشت های جدیدی كه ممكن است بروز كنند در امان نیستیم. دوره جدید،ترسهای جدید خود را دارد و می دانیم كه هرترس مقتضی توسل به نوعی تخیل است.ص۱۵۳
بارت می گوید"«تنها زبان ریاضی است كه غیر اسطوره ای است. هر مطلبی مدام در حال شناخته شدن است و شناخت از تفكری كه در ذهن نشات گرفته سرچشمه می گیرد،یعنی از اسطوره ها» به همین علت است كه می گویند اسطوره ها شكلی دوار دارند.
به هرروی كتاب زبان رمزی افسانه ها مارا با علل افسانه ها آشنا می كند و از همین رو برای بسیاری از دوستداران افسانه ها كه به آن معتقدا ضروری و لازم به شمار می رسد.
منابع: ۱- لوفلردلاشو،مارگریت ؛ زبان رمزی افسانه ها ؛ جلال ستاری؛ چ ۲؛ تهران : انتشارات توس ،۱۳۸۶
۲- اسكولز،رابرت؛ ساختار گرایی در ادبیات؛فرزانه طاهری؛چ۲؛تهران:آگه،۱۳۸۳
۳- سخنرانی شهرام اقبال زاده ،در كانون ادبیات ایران، سال ۱۳۸۷
«اساطیر زاده تخیل»، فرحناز علیزاده