برای اینکه بدانیم درختی ریشه دارد گاهی لازم نیست دستمان را درونِ خاک فرو کنیم پیِ ریشه بگردیم و یک وقت خدای نکرده؛ دستمان بشود تیشه و ریشه را از جا بَرکنیم! وقتی با صراحت گفت که از روستای «ماهپاره» در ایلام، مثلِ قطاری سوت زنان خودش را از پیچ و تابِ روزهای سختِ زندگی رسانده به تهران، که بیاید و بشود همکارِ خیلیهایمان، دانستم ریشه دارد که ماهِ شبهای پایتخت «ماه پاره» را از یادش نبرده؛ «محمد ِ میر» گزارشگر آیتمساز؛ و مجریِ برنامههای ورزشیِ رادیو و تلویزیون در حوزۀ ورزشِ رسانه است که با وجود برنامهسازی برای تلویزیون باز رادیو را خانه خود میداند چون از محمد میر چیزی ساخته که دوستش دارد. از ورزش میگوید و مینویسد. با ورزش میخوابد و بیدار میشود.
یکی از روستا پاشه بیاد تهرون و بخواد ...
هنوز پشت میز گفتگو ننشستهایم که چایش را نیمه رها میکند گلویش را صاف و میگوید «اومدنم به رادیو مثل گل زدن به خیلیها بود! یه گل بزرگ به آدمایی که قویتر از من بودن و فکر نمیکردن یه بچه شهرستانی
یکی از روستا پاشه بیاد تهرون و بخواد برای خودش کسی بشه تو بخش ورزش رسانه. من نمیخوام عادی باشم واسه همینم زندگیمو گذاشتم برای ورزش و مطالعه. من فقط فوتبالی نیستم و میخوام باز هم رشد کنم» و رشد کرده. آنقدر که حالا میتواند برسبک و سیاقی که در برنامههای ورزشیاش دارد اصرار بورزد. سبکی که شنوندگان و همراهانِ برنامههایش محمد میر را با آن میشناسند و آن را عامل جذابیتِ یک برنامۀ ورزشی در رادیو میدانند؛ سبکی که به محمد میر اجازه نمیدهد صریح نباشد، به روز نباشد، و خوب ننویسد!
جای او همین جایی است که باید باشد چند دقیقهای به پخش برنامهاش مانده. دیگر کمتر حواسش به من است درک میکنم. آرم برنامه پخش میشود. از همکارم آقای «نه برادر» که تهیه کنندۀ کار است اجازه میگیرم و وارد استودیو میشوم. جایی که خانۀ من نیز هست. از او میپرسم «اگه حضورم حواستونو پرت میکنه برم بیرون از استودیو از اون جا گوش بدم»؛ فرصت پاسخ ندارد. سرش را به نشانۀ خیر بالا میدهد و من روبرویش مینشینم. میکروفون باز میشود «به نام خدا.. سلام.. به تهران ورزشی خوش اومدین. محمد میر هستم از این لحظه تا ساعت ۱۱ همراه شماییم». یاد روزهایی میافتم که در شبکه رادیویی ورزش اجرا میکردم و تیمِ فوتبالِ مورد علاقه نداشتم چون فوتبالی نبودم. اصلا ورزشی نبودم. و حالا دیدن محمد میر با این شور و اشتیاق برای خواندن تازههای ورزش، گفتن از کِی روش، حرف زدن دربارۀ پاره نشدنِ رباط ِ«ووریا غفوری»، بیشتر مطمئنم میکند که جای او همین جایی است که باید باشد. دنیای ورزش!
آغاز کار از ۱۳۸۷ محمد میر قدم اول را برای گزارشگری در سال ۱۳۸۷ برداشته. زمانی که ۲۵ ساله بود مثل خیلی از جوانهای دهۀ شصتی خوب بلد است که بعد از افتادن منتظرِ دستی برای کمک نباشد. چرا که آن دست فقط میتواند دست پر توان خودش باشد. میر بارها افتاده و برخاسته و نترسیده و ادامه داده. و این را همۀ همکارانش در شبکۀ رادیویی تهران خوب میدانند. ساعت به یازده میرسد. محمد میر شنوندگان را به خدا میسپارد و تهران ورزشی تمام میشود.
گل استثنایی به دروازۀ زندگی هر دو برای ادامۀ گفتگو به فضای بیرون از استودیو میرویم؛ خسته نیست. انگار چیزی در او باز تولید میشود که همۀ قوتش را از علاقه میر به دنیای ورزش میگیرد. تا تنور داغ است نان گفتگو را میچسبانم و میگویم «سر برنامه داشتین به آقای غفوری بازیکن مصدوم استقلال میگفتین که به آقای مهدی رحمتی یه گل استثنایی زده و دیدم که انگار شما بیشتر از آقای ووریا غفوری کِیف کردین از این گل ... حالا میخوام بپرسم با این علاقه به گل زدن، محمد میرگل استثناییش رو تونسته به دروازۀ کار یا زندگیش بزنه یا هنوز وقتش نرسیده؟» مثل مهاجمی چابک در زمین حریف، توپِ کلام را از من میگیرد و میگوید: «ببینین خانوم شوقی، من یه بار با اومدنم به رادیو یه گل حسابی زدم تو دروازۀ زندگی خودم. این گل رو از بهترین نقطۀ زمین زدم. با اینکه زندگی یه دروازهبان حرفهای برام گذاشته بود اما گلم رو زدم بالاخره زدم. و صاف نشست تو دروازه. این گل رو سال ۱۳۸۷ با اومدنم به رادیو زدم تو دروازه. اما هنوز اون گل استثنایی مونده. هنوز وقتش نشده!» صندلیام را کمی عقبتر میبرم. احتیاط شرط عقل است. اینطور که «میر» از گل و دروازه و توپ با هیجان میگوید، میترسم من را زمین حریف تصور کند و باقی ماجرا. در حالی که عقبتر نشستهام با صدای نسبتاً بلندتری میپرسم «خب حالا این گل استثنایی رو قراره کی بزنین تو دروازه؟» از جایش بلند میشود تا برایم بگوید که میخواهد این بار گلش را به دروازۀ زندگی دقیقا از چه زاویهای بزند. این کار تصویری معمولاً در نوشتهها و اجرایش نیز جلب توجه میکند. میایستد و مثل یک سر مربی میگوید «اگه زندگی جلوتر از من باشه دقیقا این نقطه» منظورش دو قدم مردانه جلوتر از جایی که خودش ایستاده و توضیح میدهد. «و من اینجا باشم» منظورش عقبتر از زندگی است. «پس من خیلی باید تلاش کنم که توپم رو در بهترین لحظه وارد دروازه کنم. این وسط مشکلات زندگی کاری و کم و کاستیها، همون دفاع تیم حریفه که میاد تا نذاره توپ به دروازه برسه. من الان رو این نقطهای که هستم دارم سعی میکنم مشکلات و ضعفها رو خوب بشناسم تا اون فرصت طلایی رو از دستم نگیرن. من در کمین اون دروازهای هستم که گل استثنایی رو برام رقم بزنه». بر میگردد و مینشیند روی صندلیاش. درست روبروی من و میداند که آرزوی همۀ ما، زدنِ گلِ استثناییِ محمد میر و همۀ جوانهای با همت و غیرت به دروازۀ زندگی است. دروازهای که گاهی پشتِ تنبلیها ناامیدیها نخواستنها نتوانستنها اما و اگرها محو میشود! و توپهایی که راه دروازه را گم کردهاند حاشیۀ زمین زندگی را برای ادامۀ حیات انتخاب میکنند و کم کم فراموش میشوند.
نمیخواهد فراموش شود؛ میل به جاودانگی ... محمد میر گزارشگری است که نمیخواهد فراموش شود پس در کمین دروازه است و انگار همیشه آمادۀ گل زدن. برای رسیدن به رویاهایش منتظرِ معجزه نیست بلکه وقت گذاشتن برای کار و سرسری نگرفتن مسئولیتها را اکسیر موفقیت میداند. برای اینکه یک هفته در میان از شنبه تا پنجشنبه در رادیو تهران برای «تهران ورزشی» بنویسد و بگوید و تحلیل کند خستگی برایش معنا ندارد چون به قله رسیدن را کاری سخت میداند که با برداشتنِ قدمهای منسجم از دامنه شروع میشود و ما که تماشایش میکنیم به نظر میآید تا قله فاصلۀ چندانی ندارد. گرم گفتگو هستیم که تلفنش زنگ میخورد. عذرخواهی میکند و پاسخ میدهد. آرزو میکنم خبر خوبی باشد تا از انرژی گپ و گفت ما نکاهد. دوباره روبروی من مینشیند. بیآنکه بپرسم میگوید «شما بردار دارین؟» میگویم بله؛ یک برادر آن هم ازنوع مهربانش. حس میکنم منتظر است تا من بپرسم: «و برادر شما؟» و انگارکه پشت ذهنش خاطرههایی دور خیمه زده باشد با چشمهایش که پیشتر، تر شده بود سرش را بالا میگیرد و میگوید «همه برادرا و خواهرام ازم حمایت میکنن و یکی از برادرای بزرگم کاری نیست که برام نکرده باشه. هر وقت که میرم کوهنوردی و اقتدار کوه رو میبینم با خودم میگم کاش همۀ جوونا یه کوه مثل برادر من پشتشون بود. هر وقت که هست از هیچ چیز نمیترسم. همیشه خیرمو خواسته و منم رو حرفش حرف نمیآرم. به نظرم خانوادۀ خوب داشتن به رشد آدم در همۀ زمینهها کمک میکنه. و برادرم» داورِ میر «در تمام طول زندگیش حواسش به ما بوده. الانم اسمشو رو صفحۀ گوشیم دیدم انرژی بیشتری گرفتم برای حرف زدن». حرفش را با احترام تایید میکنم و گوشۀ دفترچهام نام برادرش را مینویسم. کاش میتوانستم به او، و به خانوادهاش بگویم: او حالا یکی از بهترین گزارشگران ورزشیِ رادیواست که فعلا غرور به سراغش نرفته و امیدواریم هرگز هم نرود تا بتوانیم او را همیشه در صدر ببینیم.
به امید «زلاتان» بودن با «محمد میر» خداحافظی میکنم و حرفهایش دربارۀ فوتبال، تلاشها و سختیهایش در کارِ گزارشگری، زندگینامۀ «ِزلاتان» بازیکن تیم منچستریونایتد را از ذهنم میگذراند «زلاتانی» که میگفت «من پیر به دنیا اومدم ولی جوان میمیرم!» و کسی چه میداند؛ شاید محمد میر هم بتواند یک «زِلاتان» باشد. امید که باشد.
گفتگو: الهام شوقی؛ گوینده و نویسندۀ رادیو