آرش معيريان از تحصيلكردههاي سينما و تئاتر و مدرس اين رشته در دانشگاه است. اين كارگردان جوان فعاليتهاي حرفهايش در حوزه توليد فيلم بلند سينمايي را از ابتداي دهه 80 و با فيلم «تيكآف» (1381) آغاز كرده و بلافاصله بعد از نخستين فيلم بلندش اثر ديگري با عنوان «كما» را جلوي دوربين برد كه موفقيتهاي زيادي در گيشه و ميان منتقدان برايش به ارمغان آورد.
به گزارش هنر نيوز به نقل از جام جم آنلاين،اكران عمومي كما در سال 1383 نام معيريان را به عنوان يك كارگردان جوان كه بخوبي نبض گيشه و سليقه جوانان را ميداند، بر سر زبانها انداخت.
اما اين كارگردان كه انتظارات زيادي از او ميرفت، بلافاصله بعد از كما با فيلم شارلاتان درگير و دچار آسيبهاي كليشهاي و نازل سينماي تجاري شد و با گرايش افراطي به سمت جذابيتهاي كاذب و مولفههاي سطحي تلويزيوني موفقيت نسبي كما را به دست فراموشي سپرد و حتي با «چپ دست» هم نتوانست آن را تكرار كند. معيريان «آن كه دريا ميرود» را سال 1385 جلوي دوربين برد و يك سال بعد هم «احضارشدگان» ناموفق را كارگرداني كرد.
آرش معيريان از سال 81 تاكنون هر سال يك فيلم بلند سينمايي ساخته و هفتمين اثر او شير و عسل كه اين روزها در سينماها در حال اكران است نيز در ادامه ساير آثار او و بويژه درادامه سبك موسوم به سينما ـ تلويزيوني است كه اين كارگردان آن را با شارلاتان و گروه بازيگران تلويزيونياش آغاز كرد.
سينما به سبك تلويزيون
آرش معيريان، بعد از آن كه نتوانست سبك و شيوه كما را براي جلب مخاطب و موفقيت در گيشه ادامه بدهد، بهجاي ملودرام مستقيما به پرمخاطبترين ژانر سينما در ايران يعني كمدي روي آورد. شارلاتان، به عنوان هجويهاي بر آثار كلاسيك سينما اگر چه خيلي بازاري و تجاري بود، اما دستكم نقاط قوتي هم داشت كه آن را تا اندازهاي از كمديهاي بيارزش سينماي ميانه دهه 80 ايران جدا ميكرد. اما شير و عسل كه مشخصا ادامهاي براي شارلاتان است، تقريبا از هر ارزش و ويژگي مثبتي خالي است و يك سقوط كيفي و غيرقابل چشمپوشي را در سينماي معيريان و كارنامهاش به ثبت رسانده است.
شير و عسل با بستر قرار دادن يك داستان ضعيف و قرار گرفتن در لوكيشنهاي محدود و دكورهاي بدنما عملا به حضور بازيگران محبوب تلويزيوني چند سال اخير و مهارت آنها در خلق موقعيتهاي كميك نامنظم تكيه دارد. در واقع چهره و خاطره حضور اين بازيگران در ذهن تماشاگر با در كنار قرار گرفتن موقعيتهاي جزيي و معدود كميك قرار است بهانه و محملي باشد تا تماشاگر را روي صندلي بنشاند.
اوج محبوبيت ستارههاي تلويزيوني محدود به نخستين سالهاي دهه 80 بود و در اين سالها تماشاگران به خاطر آن كه براي اولين بار چهرههاي آشنا و ستارههايي كه به آنها عادت كرده بودند را در قالب داستاني خارج از مديوم معمول ميديدند لذت ميبردند، اما در سالهاي اخير اين تماشاگران نهتنها ديگر توجه چنداني به ستارههاي تلويزيوني ندارند، بلكه ديدن دوباره آنها در سينما هم چندان برايشان جذاب نيست.
اشتباه ديگر سينماييهايي كه به سراغ بازيگران تلويزيوني ميروند، آن است كه آنها توقع دارند بازيگران تلويزيون در سينما مثل سيما مورد توجه و اقبال تماشاگران قرار بگيرند، غافل از آن كه ويژگي مجموعهها باعث پرورش خصوصيات تيپها در قالب حضور بازيگران ميشوند و تكرار عادتهاي رفتاري و كلامي از طرف بازيگران است كه به آنها جذابيت ميبخشد و ظرفيت كمدي را افرايش ميدهند، اما اين بازيگران به دليل فرصت اندك حضورشان در فيلمهاي سينمايي معمولا نميتوانند مثل تلويزيون موفق و محبوب باشند.
به هر حال محبوبيت و شناخت و به نسبت دستمزدهاي ارزانتر بازيگران تلويزيوني سالهاست كه فيلمهاي گيشهاي را وسوسه ميكند، اما واقعيت اين است كه اين بازيگران در خوشبينانهترين شرايط هم بعيد به نظر ميرسد كه بتوانند موفقيت تلويزيونيشان را در سينما نيز تكرار كنند. بويژه آن كه ظرفيت و توانايي بيشتر بازيگران تلويزيوني هم تنها محدود به همان مديوم است و در بسياري از موارد به درد سينما نميخورد.
باليووديها در تهران
آرش معيريان، در شارلاتان با هجو كردن برخي ژانرهاي آشناي سينمايي كه در ايران كاملا شناخته شده بودند، كيفيت كمدي فيلمش را افزايش داده بود و در ضمن با تكيه بر تجربيات و پيشزمينههاي خاطرات تماشاگر از ژانر كارش را هم سادهتر كرده بود. در شارلاتان وسترن، كمديهاي بزن و بكوب، ملودرامهاي باليوودي و... به عنوان ژانرهاي آشنا در ساختار موقعيتهاي داستاني هجو نشدند، اما در شير و عسل داستان به بهانه ورود خواهرزاده چنگيز از هند به ايران اين فرصت را كاملا در اختيار معيريان قرار ميدهد كه از ظرفيتهاي گيشهاي موزيكال ملودرامهاي باليوود براي جذابسازي كمدي اثرش بهره بگيرد. اين رويكرد تقريبا در سرتاسر فيلم دنبال شده است، اما مهمتر از آن، اين است كه نتوانسته در جهت افزايش كيفيت كمدي قرار بگيرد.
مولفههاي فيلمفارسي
داستان يك پسر جوان بيپول و مشكلات اقتصادي او وقتي كه به صورت اتفاقي با ماجراي ارث و ميراث خانواده يك دختر پولدار بالاي شهري پيوند ميخورد، نتيجه مشخصي دارد. بنابراين ميتوان گفت كه ما با داستان و ساختار داستانياي مواجه هستيم كه تا اواخر دهه 60، بارها و بارها در كمدي ـ ملودرامهاي ايراني تكرار شده بودند. سينماي ايران تا اواخر دهه60 موجي از جريان توليد فيلمفارسيها را در خود جاي داده بود كه از آن زمان تاكنون مورد انتقاد بسياري از كارشناسان و صاحبنظران سينما قرار گرفتهاند. البته اصلا قصد آن را ندارم كه وجود هر نوع فيلم به سبك و سياق فيلمفارسي را منفي ارزيابي كنم، زيرا كه اين شيوه نيز ميتواند در سينماي ايران وجود داشته و البته مخاطبان خودش را هم دارد. اما به طور كلي با بيماري واگيرداري كه تمام يا اكثر آثار توليدي سينما را در يك دوران به فارسهاي كمارزش و تجاري و حتي عامهپسندهاي سطحي تبديل ميكند مخالفم و متاسفانه واقعيت اين است كه سينماي ايران در چند سال اخير بشدت به اين بيماري كيفيتي دچار شده و يكي از نمونههاي آن هم همين شير و عسل است.
گشت و گذار جادهاي، فيگورهاي جمعي و آواز، سوژه مو به مو تكراري و نخنما، كمدي سطح، مولفههاي سطحي فارس، جاهلهاي دستمال به دست و ... همه و همه مولفهها و عناصري هستند كه با نزديك شدن به خاطره فيلمفارسي قصد دارند وجوه عامهپسند و تجاري شير و عسل را به نفع گيشه تمام كنند و البته بايد اعتراف كرد كه به اين هدف هم نميرسند.
كمدي ضعيف آرش معيريان، حتي به اندازه شارلاتان هم نميتواند تماشاگرش را به خنده وادارد و مجذوب خود بسازد. بنابراين ميتوان گفت كه هفتمين فيلم بلند سينمايي آرش معيريان در كارنامه اين فيلمساز، فيلم ناموفقي است و حتي به اندازه شارلاتان هم نميتواند در ميان آثار او مورد توجه و تامل قرار بگيرد.
مهدي نصيري