یادداشت کارگردان؛
رویای همیشه ام تحقق یافت
کارگردان نمایش « آدمکش» در یادداشتی از انگیزه های خود برای اجرای این اثر نمایشی در تالار قشقایی گفت.
تاريخ : چهارشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۱۵:۳۸
به گزارش هنرنیوز روابط عمومی مجموعه تئاتر شهر ، در یادداشت محمد زوار بی ریا آمده است :
به نام اویی که من را در وجود من ودیعه گذاشت و من را عاشق کرد ، عاشق تئاتر کرد ، عاشق آنهایی که چون پرده می افتد و تاریکی به صحنه چنگ می زند ، برمی خیزند و کف می زنند و آنگاه تازه باور می کنم که هستم ، وجود دارم ، می بخشم و می بخشند به من هر آنچه را نامش زندگی است.
بهمن ماه ۱۳۶۱ در شهری دیده به جهان گشودم که تا چشم کار می کرد درخت و جنگل و باران بود و مه ... رامسر شهر کودکی های من بود و هست و هنوزم گاهی که احساس می کنم دلم برای کودکی ام تنگ می شود و سفر می کنم به دیار پدری و مادری ام ... دیاری که کودکی تا نونهالی ام همراه شب بوها و شب پرسه های و باران و شمشاد و پرتغال و شالی و شعر گذشت.
پدربزرگ آن روزها که من کودک تربودم قهوه خانه ای داشت ، چای و لوبیا و عدسی و آش ...بوی زندگی و آمدن های گاه و بیگاه کشاورزان و دوستان و گاهی غریبه ها و مهمان ها و مسافران ... من لا به لای همین ها پا گرفتم و انگار تکه ای از وجودم را جا گذاشتم و به خاک تهران وارد شدم ...
از آنگاه که فهمیدم تئاتر تنها مرهم زخم های گاه و بیگاه وجودم شده است آرزو داشتم نمایشی کار کنم که بوی باران و شمال و آدم های ساده و زحمتکش شمال را داشته باشد ...
عباس عبدالله زاده که گفت دارم از شمال و یک قهوه خانه بین راهی می نویسم ، سراسر وجودم شد ذوق و میل و اشتیاق ... نوشت و خواندم همانی بود که می خواستم ...
جمع کردن گروهی از بازیگران در تهران که فضای بوی شمال کشور را درک کرده باشند سخت بود اما پیدا شدند آنها که می باید پیدا می شدند ... کارکردیم ، عرق ریختیم و عشق ورزیدیم و شد نمایش « آدمکش » و دروجودم به آرامشی رسیدم .
رویای همیشه ام تحقق یافت ... بوی چای و نم باران و حرم نگاه قهوه چی ... مسافران و مسافران و مسافران ...
آدمکش تمام تلاش گروهی است به نام « تلنگر» که سالهاست عاشقانه تئاتر کار می کنند و در ابتدا به امید خدا آمدند و تا انتها به امید خدا می دانند .
دوستانی که تلنگر را بنیان نهادند من بودم ، سید علی موسویان ، علیرضا مهران ، علی برجی و کسانی که نامشان همت و خاطره شان ...کسانی که یا دراین کار با ما هستند یا دلشان با ماست .
از پانزده فروردین در تالار قشقایی « آدمکش » به صحنه می رود... نور روشن می شود ... بازیگران سخن می گویند ... موسیقی ... اتفاق ... یک فنجان چای ... مردم می خندند ... به فکر فرو می روند .. شاید قطره اشکی بریزند ... پرده می افتد ... تاریکی ... تمام می شود و آغاز می شود
روی صندلی خالی می نشینم و ذهنم پر می شود از هیاهوی دیگران ... دیگرانی که می دیدند ... خوششان آمد... خوششان نیامد ...تشویقمان کردند ... نقدمان کردند و در پایان هم کف زدند ...
واین آغاز راه ماست ... آغاز ...