محسن هادی
به همین سادگی هم نیست که صبح پابشی و یکهو دلت بگیره! به همین سادگی آرزوهای معصوم دل آدم قد علم نمی کنن! همانطور که نمی شه اشکاتو با کسی تقسیم کنی ... راستی مگر به همین سادگی است که اشک از چشمان تنهایی آدم سرازیر شود؟ (1)
همه ی آدم های فیلم آقای میرکریمی صبح پا میشدند و روزمرگی خود را شروع می کردند و شب هم می خوابیدند و شب مرّگی خود را ادامه می دادند، حتی عروس فیلم به همین سادگی هم روزمره بود، آنچنان که مادر باردار فیلم بود.
اما چرا فقط یک نفر از این جامعه به تعبیر کارگردان یکهو دلش گرفته بود؟ شروع فیلم بیننده را متوجه می کرد که در آن مجتمع تنها این خانواده ریسیور ماهواره ندارند و این یعنی دیدن برنامه های تلویزیون ایران که البته صبح ها به خانه و خانواده اختصاص دادرد که به روایت کارگردان، همین ها روزمرگی افزای زنان خانه دار خانواده های مسلمان هستند. شاید.
طاهره مثل همیشه در خانه بود، روزی که میرکریمی آن را فیلم کرده بود، مثل همه ی روزهای طاهره بود، البته همه ی روزهایی که در پایتخت زندگی می کرد، لباس های چرک باید شسته می شدند، ریخت و پاش دیشب جمع می شد، خانه به نظافت احتیاج داشت، باید برای ناهار بچه ها چیزی آماده می شد، و باز مثل همیشه طاهره باید در کلاس شعر حاضر می شد و به کار هنری می پرداخت تا بلکه امروزش مثل دیروزش نشود، ولی مگر می شود؟
نمی دانم منظور اصلی فیلم ساز در این فیلم به تصویرکشیدن زندگی یکنواخت این خانم نجیب خانه دار بود یا تردیدها و دل گرفتگی های او، اما آنچه کاملا آشکار بود قامت فروریخته ی طاهره در پس ظاهر سفیدبختی بود که همه ی مظاهر خوشبختی را برای یک دختر شهرستانی داشت، و از همان ابتدای فیلم بیننده این را به راحتی دریافت می کرد و تا آخر منتظر بود که بالاخره اتفاق خاصی بیفتد که آن هم نیفتاد و ظاهرا منظور فیلم ساز هم همین بود. اما نکته ی پنهانی که جای تامل دارد و نویسنده می خواهد بر آن تاکید کند، این است که مگر این دلگرفتگی اتفاق ساده ای بود؟ و اگر ساده بود چرا برای دیگران نمی افتاد؟ شاید سایر شخصیت های فیلم هنوز جاذبه های تازه ای برای تکرار کردن داشتند!
تکرار، موضوع مهمی که این فیلم به آن پرداخته است، آنقدر برای ما ساده و آشناست که نیازی به دیدن فیلمی درباره ی آن نداریم، همه ی ما هر روز تکرار می شویم و اصلا هم از این تکرار رنج نمی بریم و در روزمره ترین شرایط روزها را تکرار می کنیم و البته گاهی اوقات هم دلمان از این مکررات می گیرد که برای رفع آن شعر می خوانیم یا ورزش میکنیم یا کاری مثل تماشای تلویزیون انجام میدهیم و به نوعی تکراری را تمام می کنیم تا تکراری دیگر آغاز شود.
آنچه ما را مانع از فهمیدن تکرارها می شود، یا بهتر بگویم تفسیر کردن تناوب های نامتناوب زندگی روزمره، جاذبه ها و دافعه هایی هستند که برای خود ساخته ایم. مهندس امیر، شوهر طاهره را می توان روزمره ترن شخص این فیلم دانست که در فراز و فرود قراردادهای سود ده و زیانبار آنچنان غرق شده بود که حتی جذابترین جاذبه ی زندگی، یعنی زن را فراموش کرده بود.
دل تنگی اتفاقی است که به سراغ خیلی ها می آید ولی تامل و ایستادن و پایان دادن و آغاز کردن، کمتر به سراغ آدمی می آید، که حتی اگر با تشویش و تردید باشد نیز مهم است و تاثیر گذار و می تواند پایانی را آغاز کند و آغازی را پایان دهد و البته رویشی دوباره را بر قامت فرسوده ی آدمی جوانه زند.
تامل و تفکر و محاسبه، هماره تاکید بزرگان اخلاق و معرفت بوده و هست تا جایی که امام موسی بن جعفر علیه السلام کسی را که به محاسبه خود نپردازد از شیعیان خود دور می شمارد، و مگر محاسبه نفس را با روزمرگی و جاذبه زدگی سازگاری است؟
تنگی دل سروش ناصحانه ی پیامبر درون آدمی است که دوری انسان از راه زندگی به بیراهه ی روزمرگی را ندا می دهد و خوش به حال آنکه بر این ندا تامل کند و خوشا به حال آنکه تاملش حرکتی را آغاز کند. اما... چمدان خالی طاهره، حکایت از آغاز تکراری دوباره داشت که جاذبه ای دیگر و بیراهه ای دیگرتر رانشان خانه دار نجیب فیلم داده بود.
عده ای براین تصورند که روزمرگی عارضه ی زندگی مدرن شهری است و ظاهرا فیلم به همین سادگی هم بر این مبنا کار شده است ولی مگر کسانی که در شهرهای کوچک و روستاها زندگی میکنند روزمره نمی شوند؟ آیا طاهر زمانی که مادرش او را «اوت پارچاسی» (2) خطاب می کرد، روزمره نبود؟ مادرش چطور؟ روزمرگی پدیده ی جدیدی نیست و سنت مدرنیته ندارد، فقط شکل آن فرق کرده است. حتی در دل زیباترین کوه ها و جنگل ها نیز انسان روزمره می شود و اصلا پیامبران یکی از بزرگترین مبارزاتشان شکستن بت روزمرگی مردمان بود که در ادبیات دینی گاه به جهل و گاهی به تعصب یاد شده است.
و بالاخره طاهره نرفت و ماند و ماندنش را فیلمساز به رسم کلیشه های معمولش، از قرآن دلیل گرفته بود که آشکارا چنین نبود، طاهره نرفت و نرفتنش بیشتر پس از آن بود که حال و روز کسی نگون بخت تر از خود را مشاهده کرد و این تردید او را افزود که آری زندگی همین است، حتی اگر در اردبیل باشی! همین و فقط همین. ولی آیا واقعا چنین است؟
یکسانی امروز و دیروز را حضرت امیرالمومنین علیه السلام غبن و آدم روزمره را مغبون دانسته است. آدمی باید با این زیان آشکار مبارزه کند و آغاز مبارزه، گرفتن دل و متوجه شدن به روزمرگی و تکرار است که اگر کسی را ریشه در دنیای معصومانه باشد، حتما دلش خواهد گرفت، آنچنان که طاهره ی نجیب مسلمان فیلم آقای میرکریمی دلش گرفته بود. اما نمی دانم چرا این دلگرفتگی حرکتی را آغاز نکرد و تردیدی را برطرف نکرد؟ شاید تاملی و تفکری در پی اش نبود!
(1) اشاره به یادداشت رضا میرکریمی در شماره 374 ماهنامه فیلم که در مورد فیلم به همین سادگی نوشته است.
(2) به معنی آتشپاره، از اصطلاحات ترکی است که طاهره به نقل از مادرش به دختر خود گفت.