«غلام ژاپنی»که خود را «دزد دوربین» (کسی که دوربین را میشناسد و سعی میکند همیشه مقابل دوربین باشد) می داند میگوید: « آخر و عاقبت من که میخواستم بازیگر بشوم شد سیاهی لشگر، وای به حال بقیه، به جوانان توصیه میکنم بیخودی وقت خود را در سینما تلف نکنند و وضعیت غلام ژاپنی را ببینید و عبرت بگیرید»
خبرنگار سینمایی هنرنیوز با «غلام ژاپنی» مقابل سینمای افریقای تهران که معمولا پاتوق او و دوستانش محسوب میشود گفتگوی جالب و خواندنی و همچنان عبرت آموز انجام داده است که میخوانید:
از چه سالی وارد سینما شدید و چرا؟ اسم من غلامحسین میرزایی معروف به غلام ژاپنی هستم و از سال ۴۸ و با بازی در فیلمهای پهلوان مفرد، سکه دو رو و شب عروسی وارد سینمای ایران شدم. وقتی که درفیلم پهلوان مفرد حضور داشتم فقط ۲۰ ساله بودم. اما حالا دیگر پیر شدم و عمرم درسینمای ایران بیخودی تلف شد.
چه شد که به غلام ژاپنی معروف شدید؟ **آقای غلامحسین لطفی که الان هم بازیگر سینما وتلویزیون هستند سال ۵۷ یک فیلمی به نام «سرخ پوستها» را کارگردانی کردند و در آن فیلم اسم من غلام ژاپنی بود و از همان سال این اسم روی من ماندگار شد. از آن زمان حتی در برخی از فیلمها که حضور دارم در تیتراژ اسم من را غلام ژاپنی میزنند. من هم که دیدم اسم خوبی است سعی کردم از همین اسم استفاده کنم.
شما قبل از انقلاب هم بازی میکردید الان هم در برخی از فیلمها حضور دارید. ورود به حوزه بازیگری در کدام دوره سختتر بود؟ الان سختتر شده است. به این خاطر که بسیاری از تهیه کنندگان از بازیگران مایه (پول) میگیرند یعنی به بازیگران پول که نمیدهند هیچ. پولی هم از آنان میگیرند – منظورم بازیگرانی که تازه میخواهند وارد بازیگری بشوند-
یعنی قبلا تهیه کنندگان پول نمیگرفتند؟ نه قبلا نمیگرفتند. زمان قبل از انقلاب یک جایی به نام خیابان «ارباب جمشید» یا «لاله زار» بود که فیلمسازان اگر نیاز به سیاهی لشگر داشتند به این مکانها سر میزدند. اما الان سرتاسر تهران پر از سیاهی لشگر است آن هم سیاهی لشگر ناوارد و صدها دفتر سیاهی لشگری وجود دارد. حتی بعضی از کسانی که عشق به سینما دارند حاضرند پول بدهند و نقش بگیرند! تا این آدمها وجود دارند معلوم است که یک تهیه کننده آنان را ول نمیکند غلام ژاپنی را بچسبد که تازه بخواهد دستمزدی هم به او بدهد. بدبختانه این کارها، وضعیت سیاهی لشگری را خراب کرده است.
شما در سریال «همه چیز آنجاست» هم درنقش کوتاهی بازی داشتید. در این کار پولی هم گرفتید؟ من برای بازی در این سریال ۱۰۰ هزار تومان دستمزد گرفتم برای یک روز، وقتی گفتم من سابقه ۴۰ ساله در این کار دارم و این دستمزد کم است به من گفتند برو خدا را شکر کن، خیلیها اگر همین نقش را بازی میکردند حاضر بودند پولی هم بدهند.
قبل از انقلاب هم که بازی میکردید دستمزدی به شما میدادند یا خیر؟ آن زمان، پولی به من نمیدادند اما من کنار سیاهی لشگری در فیلمها، خرجم را با همکاری در تدارکات در میآوردم. مثلا من برای دوماه که در تدارکات همکاری میکردم ۱۵۰۰ تومان دریافت میکردم که با این پول خرج ۶ ماه من تامین میشد. مثلا من برای فیلم «تنگسیر» دو ماه کمک تدارکاتچی بودم و ۱۵۰۰ تومان دستمزد گرفتم.
از اول برای همکاری در تدارکات وارد سینما شدید و بعد تمایل به بازیگری داشتید یا خیر؟ من از اول، عشق به بازیگری داشتم بعد که دیدم برای بازی به من راه نمیدهند- مثل الان که راه نمیدهند- آن موقع پارتی بازی بود. اما معتقدم الان پارتی بازی بیشتر شده است. قبل از انقلاب وقتی یک نفر، چهار تا کارگردان یا بازیگر را میشناختید مثلا مرتضی عقیلی را میشناختید بلافاصله او کمکت میکرد و در یک فیلم از تو استفاده میکردند ولی الان نه، الان هر کسی که مایه بدهد و پول نگیرد، تیپ داشته باشد. سواد داشته باشد به دردشان میخورد. کسی از ما استفاده نمیکند.
شما سالها برای سینما زحمت کشیدید و شاید در طول این سالها هیچ کارگردانی نتوانسته استعدادهای امثال شما را که عشق به سینما دارید را کشف کند. ولی شماها زندگی خودتان را چگونه در این سالها گذراندید؟ من الان بازنشسته خانه سینما درصنف تدارکات هستم وهم اکنون علاوه بر اینکه حقوق بازنشسته گی میگیرم بیمه هم هستم و در خیابان منوچهری هم بساط دارم. به هر حال ناراضی نیستم و خدا میرساند اما در کل زندگی سوخت و تلف شد.
بازیهایی که جسته و گریخته از شما شاهد هستیم خود شما پیگیرش هستید یا فیلمسازان به سراغ شما میآیند؟ معمولا خودم پیگیر هستم چرا که فیلمسازان از ما یادی نمیکنند. مثلا همین آخرین بازی که من داشتم در سریال «همه چیزآنجاست» به این شیوه بود که من قبلا در فیلم قبلی آقای شهرام شاه حسینی که کارگردان این سریال هم بود به نام «آقای هفت رنگ» حضور داشتم. وقتی متوجه شدم ایشان در حال ساخت سریال همه چیز آنجاست. به دستیار کارگردانش گفتم من از قدیمیهای سینما هستم یک نقشی هم به من بدهید که ایشان گفت باید با کارگردان صحبت کنم بعد خودم به آقای شاه حسینی گفتم من را میشناسید؟ من غلام ژاپنی هستم که در اختتامیه سال گذشته جشنواره فیلم فجر حضور داشتم و جایزه آقای مهدی هاشمی را من در تالار وحدت به ایشان اهدا کردم. کارگردان سریال همه چیز آنجاست. بعدا نقش صاحب خانه را به من داد و دو صفحه دیالوگ گذاشت جلوی من و گفت اینها را بخوان. من باید با امین زندگانی بگو ومگو میکردم. من گفتم آقا من سواد ندارم که این دیالوگها را بخوانم. سواد من زیر کلاس ششم قدیم است. فقط فضا را به من بدهید. من خودم نقش را در میآورم که خوشبختانه نقش خوب در آمد و کارگردان راضی بود.
همان روز ۱۰۰ هزارتومان شما را دادند یا گفتند برو بعدا؟ نه، همان روز دادند. کارگردان گفت این کسانی که میبینید برای بازی آمدند و مثل تو هستند. همه مجانی برای این کار آمدند! البته من در سریال «دردسر عظیم» هم بازی داشتم و چون آقای مهدی هاشمی در این سریال حضور داشت و هوای من را داشت. من در آن سریال ۲۰۰ هزارتومان دستمزد گرفتم.
اگر یک نقش خوبی که شما سالها منتظرآن هستید بدهند؟ میتوانی بازی کنی؟ آقا چنین نقشهایی را به من نمیدهند.
حالا فرض کنیم که دادن؛ شما توانایی ایفای آن نقش را دارید؟ راستش را بخواهید نه. توانایی آن را ندارم!
ندارید!؟ مگر به دنبال بازیگری نیستی؟ چه طور توانایی آن را نداری؟ من فقط یک یا دوسکانس بیشتر نمیتوانم بازی کنم. چون سواد درست و حسابی ندارم.
مگر به عشق بازیگری وارد سینما نشدی. چطور نمیتوانی بازی کنی؟ به عشق بازیگری وارد سینما شدم. اما توانایی بیشتر از یک یا دو سکانس بازی را ندارم. چون نمیتوانم دیالوگها را بخوانم و حفظ کنم. فقط میتوانم بداهه گویی کنم. خودِ مرحوم «بیک ایمانوردی» یک فیلمی با زنده یاد فردین کار میکرد به نام «قصه شب» که یک دیالوگ چند خطی داشت که من شاهدم بیک نتوانست آن دیالوگ را بگوید.
به بیک اشاره کردی. میگویند بیک به جای اینکه دیالوگ بگوید شماره میگفت. شما که از نزدیک با ایشان بودید این حرف درست است؟ بله، بیک به جای دیالوگ، شماره میگفت مثلا ۱، ۲، ۳،...
پس این حرف راسته؟ بله من خودم با چشمام دیدم و با گوشام شنیدم.
مگر بیک سواد نداشت؟ سواد داشت اما سواد خیلی زیادی نداشت!
یعنی بیک در همه فیلمهایش شماره میگفت یا در بعضی از فیلمها؟ در همه فیلمها شماره نمیگفت. یعنی دیالوگهای کوتاه را خودش میگفت اما دیالوگهای بلند را که نمیتوانست حفظ کند شماره میگفت. مثلا در یک سکانس قرار بود از یک اتاق وارد یک سالن بشود و یک ریز با فردین صحبت کند و چون دیالوگش زیاد بود عدد گفت و تا سی و هفت شمرد!
فقط بیک به جای دیالوگ شماره میگفت یا این کار برای دیگر بازیگران هم مرسوم بود؟ اکثر بازیگران آن زمان نمیتوانستند دیالوگها را به درستی بیان کنند. الان هم با اینکه بازیگران با سواد هستند برخیها نمیتوانند دیالوگها را به خوبی حفظ کنند. البته الان اگر بازیگران، دیالوگهای خودشان را فراموش کنند کارگردان چیزی نمیگوید اما کافی است امثال من دیالوگش را نتواند بگوید. زودی صدای کارگردان در میآید
الان مثل شما چه تعدادی عشق به سینما داریم؟ خیلی، تا دلتان بخواهد. کسانی هستند که حاضرند نان شب نداشته باشند اما در یک فیلم حضور داشته باشند. یعنی بازیگری برایشان از نان شب واجبتر شده است!!
یعنی حاضرند زندگیشان فنا بشود اما عشق به سینما را ول نکنند؟ آره، زدی به خال. البته من زندگیام فنا نشد. ولی زندگی درست و حسابی هم ندارم. نه ماشینی دارم. نه خانهای دارم. نه زنی نه بچهای، هیچی ندارم. من هنوز مجردم و ازدواج نکردم چون در این سینما بدبخت شدم. اما علاقه است دیگر. کاری نمیشود کرد.
کلام آخر؟ به جوانان توصیه میکنم دنبال کار بازیگری نباشند این کار آخر و عاقبت ندارد از ۳۰ میلیون و ۴۰ میلیون نفر فقط یک نفر محمدر ضا فروتن و گلزار میشوند. یک نفر امین حیایی، بهرام رادان و حامد بهداد میشوند. ما ۸۰ میلیون نفر جمعیت داریم و تنها چند هنرپیشه تاپ داریم. همه که گلزار و سوپر استار نمیشوند. دنبال شغل دیگری بروند و وقتشان را بیخودی تلف نکنند. اگر در این حرفه کسی به جایی میرسید من باید الان به جایی میرسیدم. من دوربین دزد بودم و هر جا دوربین بود من هم آنجا بودم. من که به عشق بازیگری وارد سینمای ایران شدم این شده وضعیتم وای به حال بقیه. جوانها غلام ژاپنی را ببینند و عبرت بگیرند. سینما آخروعاقبت ندارد فقط به شما چشمک میزند اما چشمکش قلابیه، باور نکنید. از ما گفتن بود. هر چه خود دانید. یا علی و سلام.
گفتگو از : مجید معافی