اگر نظری به آمار قبولی دانشآموزان هنرستانها در دانشگاه های سراسری بیافکنیم در خواهیم یافت که این آمار در مقایسه با آمار دانش آموزان رشتههای نظری بسیار پایین است. در واقع دانش آموزان هنرستانی در قیاس با دانش آموزان رشتههای فنی شانس کمتری برای ورود به دانشگاههای سراسر دارند. این موضوع نشانگر ضعف در عملکرد هنرستانها و یا ایراد در سیستم آموزشی آنهاست. به طوری که هنرستانها که رسالت تربیت هنرمند را بر عهده دارند؛ عملاً در قیاس با دبیرستانها سهم کمتری در تربیت هنرمندان دارند.
این روند نشانگر این حقیقت بارز است که سیستم آموزشی در هنرستانها دچار ایراد است. پیش از این به نقش دانش آموزان در محدودیت بازدهی علمی هنرستان ها اشاره کردیم و این بار معلمان هنرستان های فنی را خطاب خود قرار می دهیم.
در واقع باید به این نکته اشاره کرد که حجم وسیعی از معلمان رشته های فنی و حرفهای معلومات به روز و جامعی از مواد درسی رشته ای ندارند که آن را تدریس می کنند. بسیاری از معلمان سالها قبل تعلیم دیده و به استخدام آموزش و پرورش درآمده اند اما پس از آن هیچ مرمری به اطلاعات و داشته های خود و هم چنین یادگیری معلومات روز نداشته اند. اگرچه باید گفت سیستم آموزشی هنرستان ها نه تنها معلمان و شاگردان را در سطح محدودی از معلومات نگه داشته است؛ اشتیاقی به افزایش داشته های علمی مرتبط را نیز در آنان بر نیانگیخته است.
در واقع به نظر می رسد بر خلاف آنچه انتظار میرود؛ معلمان خود نیز تلاشی در جهت اصلاح شیوه آموزشی ندارند. هر آنچه در کتب درسی نوشته شده به دانش آموز دیکته میشود و دانش آموز به دشواری قادر به فهم آن خواهد بود. چراکه مطالب بریده بریده و ناقص به او آموخته می شوند. سبک ها و مکتب های هنری بی آنکه ارتباطشان با یکدیگر روشن و خط سیر تحولشان برای دانش آموز تحلیل شود؛ جای خد را به دیگری می دهند. جالب تر آن که کتب تاریخ هنر نه تنها موضوعات را به خوبی تبیین نمی کند؛ بلکه بسیاری از سبک ها و مکتب های هنری را نیز حذف کرده و سایر سبک ها را به زور به هم چسبانده است. تاریخ هنر ایران در همه بخش ها اطلاعاتی ناقص و دم دستی به دانش آموز ارائه میدهند و از سوی دیگر معلمان نیز هیچ تلاشی در جهت تکمیل این نواقص در کتب درسی نمی کنند. از سوی دیگر در سیستم آموزشی مدارس هیچ ارتباطی میان دروس برقرار نیست و همه مثل تکه های پراکندهای از اجسام مختلف تنها وقت شاگرد را می گیرند و قادر نیستند در ذهن او به انسجامی منطقی برسند. تنها به عنوان مثال میتوان گفت اگر مبانی و طراحی و تصویرسازی و تاریخ هنر را در یک راستا پیش ببریم به نتیجه های جالب توجهی می رسیم. تاریخ هنر ساسانی همراه با طراحی کاراکتر با استفاده از نقوش ساسانی و رنگ آمیزی آن با استفاده از رنگهایی متناسب با تمرینهای رنگشناسی آثار هنری خواهد توانست تمرینی مناسب برای دانش آموز باشد و از طرفی هم ویژگی های بصری هنر ساسانی و هم شرایط تاریخی هنری و هم المانهای موثر این هنر را به خدمت می گیرد تا دانش آموز چیزی تازه به دامنه معلومات هنری خود بیافزاید.
اما مادامی که کتب درسی به شکلی پراکنده به عناوین و سرفصل های تاریخ هنر می پردازند و معلمان ساده انگارانه از کنار آن ها می گذرند و در کنار آن هیچ تعلیم اضافی به دانش آموز نمی دهند نمی توان انتظار داشت دانش آموزان پی کسب فیض باشند و سری به کتابخانه ها بزنند.