خوشبخت شما که مرگ را زیسته‌اید
بیژن ارژن در گفتگو با هنرنیوز؛
خوشبخت شما که مرگ را زیسته‌اید
«پیداست چقدر آسمانش آبی است!، جایی که پرنده بی قفس نفروشند»، از دامنه‌های زاگرس به مرزهای شعر می‌رسیم در شهری که آخرین جایی است که خورشید در آن غروب می‌کند و به همین دلیل پُر از آفتاب همیشه است.
 
تاريخ : شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۰:۳۸
بیژن ارژن، نامی آشنا در شعر امروز است. سبک او در رباعیاتش سبب شده است که او را «خیام امروز» بنامند و سروده‌هایش هر روز بارها و بارها بین مردم دست به دست و خوانده شود. زادگاه او شهر طاق بستان است. «پیراهنی از آه برایت دارم»، ۱۳۷۷ (دفتر رباعی)، «رنگ انار»، ۱۳۸۲ (رباعی و غزل و فراغزل)، «بی‌هم شدگان»، ۱۳۸۴ (دفتر رباعی) از جمله آثار چاپ شده این شاعر است. با او به این بهانه به گفت‌وگو نشستیم.

آقای ارژن به تاریخ تولدتان در رسانه‌های مجازی معترضید، چرا؟ اهل کدام دیار ایران هستید؟

در تمام صفحات اینترنتی تاریخ تولد مرا به اشتباه ۱۰ آبان نوشته‌اند در حالیکه من متولد ۵ آذر ۱۳۴۸ کرمانشاه هستم. تا حدود شش سالگی کمتر کرمانشاه بودم و به خاطر شغل پدرم که یک نظامی بود در شهرهای مختلفی از جمله سرپل ذهاب، قصر شیرین و اردبیل ساکن بودیم. وقتی من اول دبستان بودم به کرمانشاه برگشتیم و دیگر در آنجا ساکن شدیم. طبیعی است همانطور که هر گیاهی طبیعت خاکی را که در آن رشد و نمو پیدا کرده با خود دارد من نیز تحت تاثیر صفات و خلق و خوی خانواده و شهرم بوده و هستم. شعر که دیگر جای خود را دارد؛ شعر جدا از انسان شاعر نیست یا به عبارتی شاعرانگی اتفاقی نیست که جدا از درونیات شاعر بیفتد و متاثر از زندگی و زادگاه و زیستگاه او نباشد و جهان بینی هر فرد بستگی به جایی دارد که در آن رشد کرده و این یک امر طبیعی است.


مسیر شاعری شما در کرمانشاه از کجا شروع شد و چه استادهایی در این مسیر به شما راه را نشان دادند؟

کلاس اول راهنمایی بودم که شروع به دوبیتی نویسی کردم و شعرهایی را می‌نوشتم که وزن و قافیه نداشت؛ حرف‌هایی بود برای بچه‌ای که در آن سال‌ها در زیر بمباران آوارگی‌ها و دربه دری‌های ایام جنگ شروع به نوشتن و سرودن کرده بود. جنگ باعث شده بود مجبور باشیم از شهر به روستا پناه ببریم، پدرم در جبهه بود و من پسر بزرگ خانواده بودم، چهار فرزند بودیم و مادر هم پدر بود و هم مادر. همان سال‌ها یا اندکی بعد، شروع به شعر خواندن کردم و هر کتابی به دستم می‌رسید می‌خواندم، خوب به یاد دارم در آن سال‌ها چند کتاب از مرحوم بانو سیمین بهبهانی را خریدم و شعرهای او نوع نگاه مرا نسبت به شعر تا حد زیادی تغییر داد؛ زمان گذشت تا وارد انجمن‌های ادبی کرمانشاه شدم. در آن سال‌ها کسانی چون استاد «علی شمس علیزاده» غزل پرداز کرمانشاهی حرفهایی داشت که خیلی نو و در زمان خودش امروزی بود و برای من جوان آن روزگار بیشتر فردایی بود. من از آن نوع تصاویر و شعرها تاثیر گرفتم تااینکه با استاد محمدجواد محبت آشنا شدم که همیشه وقت و بی‌وقت مزاحمش می‌شدم و او دریغ نمی‌کرد و در خانه‌اش همیشه به روی ما باز بود؛ حضور این استادان و دوستان خوب و محیط مستعد سبب تاثیرات فراوانی بر شعر من شد. غزلی را در باب همان ایام می‌خوانم؛
پسر شدیم و بدون پدر بزرگ شدیم
و با هزار غم و دردسر بزرگ شدیم
و جنگ بود- و آوارگی- و در‌به‌دری
سفر رسید وَ ما با سفر بزرگ شدیم
پدر همیشه سفر بود -مثل اینکه نبود
و ما بدون پدر با خطر بزرگ شدیم
پدر قطار فشنگش قطار ِ رفتن بود
و ما به شوق سفر بود اگر بزرگ شدیم
پدر رسید و ما از قطار جا ماندیم
پلاکش آمد و ما با خبر بزرگ شدیم
قطار پوکه‌ی خالی -و زیرسیگاری
چقدر جای تو خالی پدر، بزرگ شدیم!
که ما بزرگ نبودیم -این شکوه تو بود
به چشم مردم دنیا اگر بزرگ شدیم


از انجمن‌های ادبی کرمانشاه در آن ایام و شاعرانی که فعالیت می‌کردند بگویید.

در آن روزگار «انجمن ادبی قلم» را برخی از دوستان بنیان گذاشتند که از دل آن جلسات، در سالیان بعدی کسی مثل «محمد سعید میرزایی» به وجود آمد؛ شاعری که تحولی اساسی در حوزه غزل امروز ایران ایجاد کرد. در آن روزگار نوعی دیگر دیدن مسائل در حوزه ادبیات و اندیشه ارزش داشت و همه چیز بر مبنای نقد بود. حتی نقدها و مذاکرات و مباحثی که ما در حوزه شعر داشتیم گاهی به خیابان هم کشیده می‌شد و همه بر سر شعر بود و از سر صدق و اینها همه برای شعر ما خوب بود.


بعد از اینکه به تهران آمدید چه چیزهایی در شعر شما تغییر کرد؟

بعد از اینکه به تهران آمدم فهمیدم کرمانشاهی هستم و زادگاهم را با خود به پایتخت آورده‌ام، لهجه من گواه این مساله بود و با هرکس صحبت می‌کردم فورا از من می‌پرسید:«شما کُرد هستید؟» تذکرات لحظه به لحظه مردم پایتخت نهیبی بود بر ما که بفهمیم از کجا آمده‌ایم. و متعلق به چه آب و خاکی هستیم. این بود که درست از وقتی به تهران آمدم شروع کردم به سرودن شعرهای کُردی در حالیکه وقتی در کرمانشاه بودم یک خط شعر کُردی نگفته بودم. بعدها مجموعه‌ای از شعرهای کردی در کتاب «شیرین خواب» منتشر کردم که داستانی دیگر گونه از شیرین و فرهاد با توجه به اقلیم منطقه کرمانشاه بود؛ «شیرین خواب» نام منطقه‌ای در ۱۰ كیلومتری بیستون است، كه از این فاصله، كوه بیستون شبیه به زنی در حال خواب دیده می‌شود كه در افسانه‌ها به آن، شیرین خواب گفته می‌شود.


ورود انجمن‌های ادبی کرمانشاه در حوزه شعر به فضای نو و کشاکش شعر کلاسیک و شعر معاصر از چه زمانی اتفاق افتاد؟

کرمانشاه همیشه یک شهر پیشرو بوده است اینکه می‌گویم پیشرو بوده نه به این دلیل است که من یک کرمانشاهی هستم. غزل کرمانشاه نیز غزل پیشرویی بوده است. در دهه ۵۰ «اصغر واقدی» و «هومن ذکایی» در دامن شعر کرمانشاه رشد کردند که «هومن ذکایی» از بنیان گذاران غزل نو ایران است و نیز دیگر بزرگانی که مجال اشاره به تک تک آنها نیست. در حوزه داستان نویسی هم شرایط به همینگونه بود و «علی محمد افغانی» و «علی اشرف درویشیان» و امثال این بزرگان سبب شدند نوعی نگاه و اندیشه تازه وارد ذهن و زبان مردم شود. کرمانشاه شهری بود که فقط در یک خیابانش نزدیک به هفت، هشت سینما بود، یعنی مردم اهل فرهنگ بودند و از هنر و رویکردهای نو استقبال می‌کردند. شرایط هنر در کرمانشاه به گونه‌ای بود که بی وقفه صداها و چهره‌های تازه را در خود متولد می‌کرد، همین الان در بعضی از شهرهای بزرگ معدود سینما وجود دارد ولی کرمانشاه در همه هنرها از سینما گرفته تا موسیقی پیشرو بود و همیشه افرادی حرف‌های خوبی برای گفتن داشتند. انجمن ادبی قلم نیز بنا را بر نقد آثار گذاشته بود و اغلب شاعران به هرس کردن شاخه‌های اضافه خود می‌پرداختند و با دست پر به نقد آثار دیگران مبادرت می‌ورزیدند. این موضوع یک اتفاق جمعی بود ولی من همیشه از استاد محمدجواد محبت بسیار آموختم و مدیون او هستم.اولین رباعی که در این انجمن خواندم رباعی معروف آدم برفی است که در آن زمان حسابی مورد نقد واقع شد و بر سر وزن آن مباحث زیادی مطرح شد؛

قطره قطره شد آب آدم برفی
شد آب در آفتاب آدم برفی
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم‌برفی


چه افقی را پیش روی شعر کرمانشاه اعم از غزل، رباعی یا سپید می‌بینید؟

آینده شعر کرمانشاه را اکنون شعر کرمانشاه می‌سازد این است که شاعری که امروز بتواند اتفاقی را در خودش، شعرش و زندگی‌اش ایجاد كند بر آینده شعر این شهر تاثیرگذار خواهد بود. در روزگار ما اینترنت و ارتباطات جمعی نبود، وقتی وسایل ارتباط جمعی نبود به مراتب انعکاس گام‌های بلند شعر در این منطقه و هر منطقه دیگری از ایران دشوار بود. به یاد دارم سال‌ها پیش برنامه‌ای در کرمانشاه برگزار شد که بزرگانی چون مرحوم مهرداد اوستا به آن دعوت شده بودند، در آنجا من رباعی خواندم و برخی از استادان مرا متهم کردند که شعر متعلق به من نیست. گفتند: « همین الان از باد، خاک، آب و آتش یک رباعی بنویس که ما مطمئن شویم این شعرها مال خود شماست.» من نیز ناچار رفتم و روی چمن‌های محوطه بیرون نشستم و رباعی سرودم ولی امروزه به گونه‌ای است که هنوز شعر از دهان شاعر خارج نشده وارد سایت‌ها می‌شود و همه چیز در اینترنت قابل مشاهده، اطلاع‌رسانی و پیگیری است؛ البته تدریجا به دلیل به‌به و چه‌چه‌های بی‌حاصل، خام‌اندیشی در شعر امروز ما بیداد می‌کند. خام‌اندیشی یعنی هر چیز برای رسیدن به کمال خود بی‌آنکه مراحل مختلفی را طی کند، میوه بدهد؛ در‌حالی‌که برای پخته شدن طی طریق لازم است. وقتی کسی به کمال نرسد و دوره کمال را طی نکند، هر قدر هم تولیدات داشته باشد گویی خام‌فروشی می‌کند، امروزه متاسفانه روزگار خام‌اندیشی‌هاست چراکه قدر مسیر را نمی‌دانند و از این شاخه به آن شاخه می‌پرند. یک درخت سیب هنرش این است که سیب بدهد و یک درخت پرتقال هم پرتقال. امروزه منتقدان ما متاسفانه کار درخوری نمی‌کنند که شعر ما دچار این همه لغزش نشود و متاسفانه ممکن است ما دچار یک بی‌هویتی در شعر و هم در اندیشه بشویم و در مسیر حیرانی و سدگردانی قرار بگیریم.
در روزگار گذشته اگر شاعری می‌خواست به درجات بالا برسد هزار نفر ارزیابی‌اش می‌کردند و با بررسی‌های مختلف یک نفر ملک‌الشعرای دربار می‌شد اما امروزه این‌گونه نیست. متاع شاعر به دست پادشاه نیست که مجبور باشی از هزار فیلتر بگذری تا مقبول طبع دولت صاحب نظر شود چون هیچ فیلتری نیست این است که هر کسی در هر مقطعی هر چه بخواهد می‌کند و بی‌آنکه هیچ نظارتی وجود داشته باشد و تاییدیه‌های سفیهانه عده‌ای سبب می‌شود شاعر از پله‌ای که هست بالاتر نرود. قبلا انجمن‌ها مخاطبان شعرا بودند و جریان به‌گونه‌ای بود که اعضای حاضر در آنها چند پله بالاتر و همه استاد بودند و لذا این استادان آن پله‌های پایین‌تر راهم بالاتر می‌کشیدند ولی امروزه این‌گونه نیست.


به عنوان آخرین سوال قدری درباره کرمانشاه و خرده‌فرهنگ‌های موجود در آن بگویید.

کرمانشاه معروف است به «هندوستان کوچک». این «هندوستان کوچک» به چند معناست؛ یکی به لحاظ جغرافیایی که هر شهر و منطقه آن آب و هوایی دارد و از نخل‌های سر برافراشته شده «قصر‌شیرین» تا کوهای پر از برف «پرو» تنوع اقلیم آب و هوایی وجود دارد. از لحاظ مذهبی نیز تقریبا تمام مذاهب، ادیان و فرقه‌های مختلف در این شهر حضور دارند شیعه و سنی و اهل حق همه در کنار هستند و یهود و نصارا نیز در این شهر سکنه دارند. در کرمانشاه هم کلیسا و کنیسه و مسجد هست، هم خانقاه‌ها و تکیه و هیات‌های مختلف و لذا همه در کنار هم هستند. این گوناگونی فرهنگ موجبات تبادل فرهنگ نیز هست. به لحاظ زبانی نیز در کنار زبان لکی کردها برادران اهل تسنن هستند که زبان هورامی، سورانی، کلهر و سنجابی گویش می‌کنند. تنوع زبانی و مذهب باعث شده شعر کرمانشاه از تنوع مضمون و قالب برخوردار باشد و در شیوه‌ای باشد که مختص یک شاعر است لذا شعر هیچ کدام از این شاعران شبیه دیگری نیست و هیچ کدام متاثر از آن یکی نیست که این موضوع یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های شعر کرمانشاه است. جا دارد از «احمد عزیزی» شاعر کرمانشاهی یاد کنم و برایش از خداوند سلامتی بخواهم.


آقای ارژن از رباعیات‌تان آنهایی که بیشتر دوست دارید را برای‌مان بخوانید.

آن‌سان که درخت، برگ را زیسته‌اید
در عریانی، تگرگ را زیسته‌اید
بیچاره به ما که زندگی را مردیم
خوشبخت شما که مرگ را زیسته‌اید
************
عاشق شده‌ای خیال پرداخته‌ای
دنیای بدی برای خود ساخته‌ای
آن‌گونه که فکر می‌کنی نیست رفیق
آدم‌ها را هـنـــــوز نشنا‌خته‌ای !
***********
شـــن‌های روان و ســاعــت دنـیـا را
در شـیـشـه گــذاشـتـنـــد، آدم‌ها را
زین روی به آن روی... چه می‌گردانند؟
ایـــن سـاعـت كهـنـه شـنــی را؛ مـا را!
**************
آدم از چوب، سنگ یا آهن نیست
تنها كفش و كلاه و پیراهن نیست
بعــد از یــك عمر زندگی دانستم
این دنیا جای زندگی كردن نیست
کد خبر: 82417
Share/Save/Bookmark