اين مقاله نمونهاي از ريشه مثلهاي كتاب " فرهنگ امثال و حكم فارس " است. منظور اصلي تدوين اين كتاب يافتن ريشه مثلهايي است كه از بين رفته و درجايي ثبت نشده است. بسياري از مثلها هم كه ريشه آنها نوشته شده است فهميدنش مشكل است. از اين رو نگارنده براساس شواهد و قرائن و كاووش در معناي مثلها ريشه آنها را ساخته يا اصلاح كرده و در معرض قضاوت خوانندگان و علاقه مندان گذاشته است. بايد يادآور شد كه شناختن و يافتن مأخذ مثل، تجربه و نشست و برخاست با مردم شهر و روستا و عشاير را ميطلبد كه نگارنده سالها از اين تجربه بهرهمند بوده است. حال ريشه برخي از امثال همان طور كه درگفتگو با فصلنامه آمد تقديم ميشود.
1- آب آن دو به يك جوي نخواهد رفت :
مشاركت آن دو نفر دوامي نخواهد داشت. مأخذ : دربين زارعان خرده پا و ضعيف رسم است كه با همسايه زمين خود آب را به نوبت از مَمَري (جوي ) كه مشتركاً احداث كردهاند به زمين خود ببرند. اين كار از چند نظر صرفهجويي است، زيرا اگر هر كدام بخواهند براي بردن آب به زمين خو مَمَري احداث كنند، علاوه بر هزينه احداث، مقدار مصرف زمين دو برابر خواهد بود. سود ديگر اين اشتراك مربوط به آبي است كه آبخور جوي ميشود. شبيه به اين مثل، مثل " آب و گاوشان يكي است " ميباشد.
2- كلاهش پشم ندارد :
از او نبايد ترسيد، مهابتي ندارد، دليلي وجود ندارد كه از او هراس داشته باشيم. مأخذ: درزمان قديم، نه چندان دور، در ايران صاحب منصبان نظامي به تقليد از نظاميان روس كه كلاه پشمي به سر داشتند، كلاه پشمي پوستي بر سر ميگذاشتند و از آن جايي كه نظاميان مأمور نظم ونسق هستند، وقتي از دور پيدا ميشدند مردم خود را جمع و جور ميكردند كه مورد مؤاخذه واقع نشوند، و اگر آن صاحب منصب نظامي افسر نبود به هم ميگفتند : اين كه افسر نظامي نيست، كلاهش پشم ندارد.
3- زاغ سياه كسي را چوب زدن :
هر كس اين مثل را بشنود فوراً به ذهنش خطور ميكند كه مربوط به زاغ پسر يا دخترخاله كلاغ است كه او را با چوب زدهاند و فراري دادهاند؛ اما درك بنده از اين مثل چنين است: زاغ نام ديگر زاج است. علاوه بر اين كه مردم بيشتر شهرستانها به همين نام زاغ (زاج ) را ميشناسند در فرهنگنامهها هم به همين معني آمده است.
زاغ (زاج ) نوعي نمك است كه انواع مختلفي دارد:( سياه، سبز، سفيد وغيره ) زاغ سياه بيشتر به مصرف رنگ نخ قالي و پارجه و چرم ميرسد. اگر كسي ببيند كه نخ يا پارچه يا چرم همكارش خوش رنگتر يا شفاف و براقتر از كارهاي خودش است، درصدد بر ميآيد كه در موقع مقتضي خود را به ظرفي كه زاغ در آن حل شده برساند و چوبي در آن بگرداند و با ديدن و بوئيدن، بلكه پي ببرد كه در آن زاغ چه اضافه كردهاند يا نوع و مقدار و نسبت تركيبش با آب يا چيز ديگر چيست. ضمناً در مورد اشخاص چشم سبز هم چشم زاغ يا زاغول گويند.
4- بارگهش را آب برده :
كار او ديگر اصلاح پذير نيست، چون بسيار خراب است، بيشتر در مورد ورشكست شدهاي گويند كه با كمك دوستان هم نميتواند باز به سركار خود برگردد، يعني خرابي كار بيشتر از اين حد است. در موارد مشابه نيز كاربرد دارد. مأخذ: لازم است كه اول معني واژه " بارگه " را بدانيم : بارگه در تداول آباده و صُغاد سد كوچكي است كه چون آبيار بخواهد آب را سوي ديگربفرستد، ماسه و شن و ريگ آن طرف جوي را كه بايد آب برود با بيل بر ميدارد و به سمتي كه نبايد آب برود ميريزد. در اين موقع حساس، چابكي و جلدي لازم دارد. چون اين كار بايد سريع انجام شود، يعني از وقتي كه ميرآب اعلام ميكند، ديگر جريان آب به حساب مَمَر دوم كه سد آن برداشته شده است، خواهد بود. گاهي زارعان در اين موقع اگر سنگي بزرگ و امثال آن را بيابند از آن استفاده ميكنند، ولي برخي وقتها به سبب فشار زياد آب يا از چابكي لازم برخوردار نبودن، موجب ميشود كه آب را نتوانند بگردانند. در اين زمان است كه " بارگه " را آب ميبرد و ديگر كار يك نفر نيست كه بتواند آب را برگرداند ( واژه بارگه را مردم كرمان " گرگه " و كردان " ورگال " گويند.
5- پا تو كفش كسي كردن :
كاربرد اين مثل در امثال و حكم دهخدا چنين است: دخالت در كار كسي كردن، ازكسي بدگويي كردن؛ اما در تداول صغاد و آباده فارس باري پيدا كردن بهانه به منظور آسيب رساندن به كسي در كارش، تجسس كردن و دنبال نقطه ضغف يافتن عليه كسي به كار ميرود. به باور نگارنده، به حريم و حرم كس ناجوان مردانه واردشدن و طبعاً براي راحت بودن از دم پايي مرد صاحب خانه استفاده كردن.
6- همه را روي دايره ريختن
همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش كردن، كليه دانستههاي خود را بيان كردن، حساب خود را با صداقت پس دادن. مأخذ: در قديم كه هنوز راديو و تلويزيون وارد بازار نشده بود، بازار خنياگران از رونق بيشتري برخوردار بود. مطربان يا خنياگران در هر شهري چند گروه و دسته بودند كه هرگروه براي خود رئيس و بزرگتري داشتند. افراد اين گروهها هر يك نقشي داشتند يكي دايره (دف) و يكي تنبك و ديگري تار يا كمانچه مينواخت، جواناني هم بودند كه در لباس خود يا لباس زنانه هنر رقص را در مجالس عروسي و جشن اجرا ميكردند.
درمجالس طرب رسم بر اين بود كه چون اهل مجلس از هنرنمايي كسي خوششان ميآمد به آنها انعام ميدادند. در پايان مجلس گروه خنياگران به دستور رئيس خود، دايرهاي در وسط ميگذرا دند و دورآن مينشستند و آنچه انعام گرفته بودند از جيب و بغل خود در ميآوردند و روي آن دايره ميريختند. سپس رئيس آنها آن پولها را شمارش ميكرد و سهم هريك را ميداد. اين بود معني همه را روي دايره ريختن.
7- ماهي از سر گنده گردد، ني ز دم
هر موجودي رشد و گرايش وترقياش در جهتي است، هر انساني با توجه به استعداد و سليقه و منش خود به چيزي ميگرايد، يكي به طرف عرفان و معنويات ديگري در جهت ماديات، يكي به سوي علم و كسب كمال و ديگري دنبال جمع كردن مال ميرود، كار مورد علاقه خود را توسعه و ترقي ميدهد. همچنان كه ماهي كه زندگيش در درياست، رشد ونموش به طرف سرميگرايد و سرش بزرگ ميشود. همچنين ني اين گياه قلم مانند " كاواك " دركنار دريا و رودخانه ميرويد و ازقسمت پايين، طرف ريشه كلفت و قوي ميشود. بعضي نويسندگان واژه " ني " را به معني " ني كه معني منفي ميدهد " گرفتهاند و درنتيجه اين مصراع حضرت مولانا را به صورتي ديگر نوشتهاند. علاوه بر آنچه معروض افتاد و مضافاً بر اين كه مولانا واژه " ني " را زياد در اشعار و ابيات خود آورده است. وقتي موردي را مسلم و روشن گفته است لزومي به تأكيد بيمورد كه از فصاحت كلام كم شود نيست. يعني وقتي گفته شد راست نيازي نيست كه در ادامه بگوييم نه چپ، ياوقتي شفاف گفته شود شب نيازي نيست كه در ادامه گفته شود نه روز.
8- دم چك كسي افتادن، نظير دست كسي زير ساطور كسي قرار گرفتن :
زير سلطه و نفوذ كسي چنان قرار گرفتن كه اگر بخواهد بتواند چون پنبه دم كمان حلاج او را له و ضايع كند. اين عبارت مثلي ناظر برمثل:" پنبه كسي را زدن". مأخذ: چك افزار چوبي تخماق مانندي است كه حلاجان براي زدن و حلاجي كردن پنبه آن را بر زه كمان كه مماس بر توده پنبه است مينوازند تا كمان ضمن آهنگ بنگ بنگ خود پنبه را از مواد متفرقه و زائد جدا و تصفيه كند. به اين مضراب مردم شيراز و كرمان و آباده و صغاد" چك " گويند. در برهان قاطع نيز به معني مشته حلاجان و معني مشته حلاجان را افزاري كه ندافان و حلاجان بر زه كما زنند تا پنبه حلاجي شود ضبط كرده است.
9- كار به گره گوزي افتاده :
پيشرفت كار به مانع ومشكل برخورد كردن. مأخذ : گور بر وزن موز و معرب آن جوز و به معني گردو است، و گره گوزي يا گره جوزي نوعي گره است كه در قديم بين روستاييان و عشاير زياد معمول بود، اين گره با پيچيدن نخ به طريق ويژه خود گلولهاي مانند گردو ساخته ميشد كه براي استفاده دكمه لباسهاي پشمي كه عشاير و صحرانشينان با پشم ميساختند نصب ميكردند، گاهي با پوست گردو آن را به رنگ گردو در ميآوردند كه بسيار زيبا و كاردستي هنرمندانهاي بود. اين گلوله پيچيده كروي سر نخ آن را چنان استادانه در پيچيدگي نخها محو ميكردند كه كسي نميتوانست آن را بيابد، گاهي به صورت مسابقه از ديگران ميخواستند كه سرنخ را پيدا كنند. همين پيدا نشدن سرنخ و كور بودن گره مايه اين ضرب المثل شده است. استاد بهمنيار در داستان نامه بهمنياري آن را گره گوزي پنداشته و به معني باد معده كه باعث درد شكم شود آورده است.
10- مقني تا دولش تر است شكمش سير است :
نظير تا دستش كار ميكند دهنش ميخورد : در مورد كسي آورند كه اندوختهاي نداشته باشد و در آمد او از كار روزانه افزون نگردد و هر روز كه كار نكند گرسنه ماند. مأخذ: اين عبارت مثلي شايد در نظر جوانان تهراني كه معني دول را نميدانند و معني ديگر جز معني اصلي آن بر آن قائلند، پيچيده و عجيب جلوه كند، ولي معني درست دول ( دَلو ) است. ظرف معمولاً چرمين كه بر طناب و به چرخ مقنيها كه بر سر چاه است نصب ميكنند، و مقني ديگر در ته چاه آن را از گِلي كه از كف چاه كنده پر ميكند و با تكان دادن طناب يا آواز، مقني كه بالاي چاه ايستاده را خبر ميكند تا آن را بالا بكشد و خالي كند و دول خالي را دوباره به وسيله چرخ چاه پايين بفرستد و همچنان كار ادامه پيدا ميكند. اين گروه زحمتكش با اين كار پر رنج ذخيرهاي ندارند و اگر يك روز ( دولشان تر نشود ) يعني كار نكنند گرسنه ميمانند.
11- يخ كسي گرفتن يا نگرفتن :
وقتي كسي به منظور رسيدن به هدفي زحمت ورنجي متحمل شود و وقتي تلف كند و سرانجام نتيجه بگيرد يا نگيرد اين مثل آورند. مأخذ: يخ گرفتن مربوط به زمان قديم است كه هنوز يخچال صنعتي و آب سردكن و امثال آن نبود. درهر شهري براي رفع احتياج يخ در تابستان، يخچال طبيعي وجود داشت. ساختن اين گونه يخچالها و تهيه يخ در رساندن آن به بازار فروش كار آساني نبود، گرچه با آب باران و آب جاري غير بهداشتي تهيه ميشود. مايه اصلي يخچال طبيعي بسته به خوب يخ بستن آب در زمستان بود. يخچال داران در سالهايي كه زمستان سرد ميشد و يخ كاملاً ميگرفت سود خوبي ميبردند، ولي اگر زمستان چنان سرد نميشد كه آب به خوبي منجمد شود، بديهي است كه به آنها ضرر وارد ميشد. اين بود معني يخ گرفتن يا نگرفتن. ( ناميكه امروزه بر يخچالهاي صنعتي گذارده اند واقعاً نام بي مسمايي است، زيرا كلمه يخچال از دو واژه " يخ " و " چال " كه به معني گود و چاله است كه اشاره به استخري كه آب در آن جمع ميكردند كه يخ بسازند، است. ولي دستگاهي كه ما امروزه به نام يخچال استفاده ميكنيم خوب بود يخدان، يخساز يا چيزي بهتر از اين نامگذاري ميشد.
12- از بز برند و به پاي بز بندند :
نظير، ازماست كه بر ماست. مأخذ : طناب كه با آن پاي بز و ميش و ديگر حيوانات اهلي را بندند كه فرار نكند، يا در موقع كشتار آنها را با طناب به چنگك قصابي آويزان كنند همه از موي بز است.
علامه دهخدا اين مثل را نظير از ريش پيوند سبيل كردن آورده است كه درست نمينمايد.
13- چوب تر را چنان كهخواهي پيچ / نشود خشك جز به آتش راست
نظير نهال تا تر است ميتوان آن را راست كرد. اطفال اگر در كوچكي تربيت نشوند چون بزرگ شدند ديگر تربيت نپذيرند، همچنان كه نهال و چوب تر را ميتوان به هر سوي گرايش داد ولي شاخه كلفت درخت و چوب خشك را كاري نميتوان كرد. مأخذ: روستاييان وقتي بخواهند چوب خشك كجي را راست كنند كه بتوان از آن استفاده دسته بيل يا تيشه نمود، آن را در زير آتش سوخته (خُل ) ميكنند، چون كاملاً گرم شد آن را در سوراخ ديوار يا جايي مثل آن فرو و اهرم ميكنند تا راست و قابل استفاده شود. در بعضي دهات خود ديدهام كه در سنگي كه در پايين چهارچوب دروازه است سوراخي براي اين كار پيش بيني نموده تا اهل محل از آن در راست كردن چوب استفاده كنند. استاد خطيب رهبر در شرح گلستان سعدي معني مصراع: نشود خشك جز به آتش راست، را چنين نوشته است :
" چوب خشك جز به آتش استقامت نپذيرد يعني استقامتش ديگر ممكن نيست اگر چه سوزد (!)"
14- مبادا خايه تو خايه بلبل بكني :
مبادا در كاري كه به تو رجوع شده تقلب يا خيانت بكني. مأخذ : شايد بين خوانندگان كمتر كسي باشد كه اين مثل را شنيده باشد، آن كس كه براي اولين بار ميشنود شايد نخست آن را مثلي دور از ادب و نزاكت پندارد، ولي با دانستن معني خايه كه تخم پرندگان هم معني ميدهد نظرشان تغيير ميكند، و ريشه مثل تخم گذاردن بلبل در لانهاش كه گوشه باغي بر روي شاخسار درختي ساخته است و كسي براي مزاح تخم پرنده ديگر را كه در ظاهر مانند تخم بلبل باشد در لانه بلبل بگذارد.
در مورد تخم داخل تخمهاي پرندگان كردن، چندين سال قبل در مأموريت اداري كه در گلپايگان داشتم، شخص درستكاري كه انبادار بود و من هميشه به راستي و درستي او احترام ميگذاشتم يك روز كه در حياط خانه زيردرخت نشسته و كارهاي اداري را روي ميز پهن كرده بودم، گفت: اين كلاغها كه توي اين درخت لانه دارند، چند سال قبل با دخالت پسرم صحنه عجيبي افريدند. درغياب كلاغان يا كلاغي كه در درخت تخم گذارده بود پسرم تخم اردكي شبيه به تخم كلاغ يافته بود. در نبودن كلاغ ! از درخت بالا ميرود و تخم اردك را با دقت با تخمي از كلاغ عوض ميكند! ولي اين كلاغ با همه هوشيارياش نفهميد، زيرا اگر ميفهميد همان وقت غوغا ميكرد. به هر حال تا يك روز روي آن پشت بام كوتاه ديدم صدها كلاغ جمع شدهاند و يك بچه اردك هم در آن جاست، يك مرتبه يكي از كلاغها كه شايد كلاغ مادر بود غار غاري كرد كه ناگاه تمام كلاغها به آن بچه اردك حمله كردند و او را نابود ساختند. ( عهده علي الرواي)
15- صبح از دشت ارژن بار كرديم فردا صبح ديديم همان دشت ارژن هستيم :
نظير آنچه رشتيم پنبه شد. اين مثل را در موارد بسياري با معني و مفهوم اصلي ميآورند، وقتي در مورد معاملهاي دو نفر مدتها بحث ميكنند و با شرايطي توافق كنند ناگهان يكي از طرفين معامله عدول كند يا در خواستگاري دختر وكارهاي روزانه كه پس از گفتگوها و بحثها يكي از افراد ذينفع موارد توافق را برهم زند، ميآورند.
مأخذ: زماني كارواني از دشت ارژن به قصد شيراز حركت كردند شبانگاه بين راه منزل كردند و بار انداختند، سحرگاه به جاي ادامه مسير بسوي شيراز اشتباهاً به دشت ارژن بازگشتند و متوجه شدند كه به مبدا برگشتهاند، اين مثل از آن زمان رايج و ساير شد.
16- مُشكي ماند كه از انبان بترسند :
اين مثل زنجاني را ديگران بدون هيچ توضيحي نوشتهاند. به نظر نگارنده درحالي كه روي كلمه مشكي فتحه گذاردهاند. اما اين مثل در اصل " مُشكي " بوده است، با توجه به تجانس مَشك و انبان كه هر دو از پوست هستند مَشك را صحيح پنداشته و ضبط كرده اند، بديهي است به صورتي كه ضبط شده معني درستي به آن نميتوان قائل بود، ولي در بعضي شهرستانها مانند صغاد و آباده موش را مَشك، مخفف موشك ( موش كوچك ) ميگويند.
معلوم ميشود در زنجان هم موش يا موش كوچك را مُشك ميگويند كه در اين صورت ميتوان به مثل معني و مفهوميقائل شد، زيرا انبان جاي ذخيره حبوبات و غلات است و موش خيلي زود به سراغ انبان ميرود ( موش كاري به انبان ندارد. انبان ( يا هميان ) خودش كِروكِر ميكند. مثل را درمورد كسي آورند كه چيز موردعلاقهاش را ميخواهد ولي از خطرهايي كه براي به دست آوردن آن وجود دارد احتياط ميكند. يا عاشقي كه بترسد طرف معشوق برود. به مثل اغراق آميز: " چُس مُشك گير دراين جا ميتوان اشاره كرد كه در مورد اشخاص فوق العاده ريزبين و خرده گير آورند، خرده بين تر از مته به خشخاش گذار و از آب كره گير ).
17- ريگ به كفشش است :
به او نميشود اطمينان كرد. مأخذ: يكي از جاها كه در قديم سلاح پنهان ميكردند تا به موقع از خود دفاع كنند يا به كسي حمله كنند ساقه كفش بود، درساقه پوتين يا چكمه شمشير و خنجر و سنگ و ريگ ميتوان پنهان كرد كه ديده نشود و موجب بدگماني نگردد، ولي در موقع مقتضي از آن استفاده كرد. وقتي ميگويند فلاني ريگي به كفش دارد يعني ظاهراً شخص سالم وبي خطري به نظر ميآيد؛ اما در موقع مناسب باطن بد خود را ظاهر ميكند وخطر ميآفريند.
18- گوش خواباندن :
منتظر فرصت مناسب بودن براي صدمه زدن به رقيب يا دشمن، كمين كردن. تمثيل: به خاموشي زمكر دشمن مشو ايمن ـ چو تو سن گوش خواباند لگدها در قفا دارد. " صائب " مأخذ : ستورها وقتي بخواهند زير بار نروند يا سواري ندهند، يا وقتي احساس كنند كسي ميخواهد جلو حقشان را بگيرد، مثلاً ظرف جو يا علف را از جلو آنها بردارد براي تهديد و هشدار، گوشها را به عقب ميخوابانند، در اين حالت طغيان و چموشي، چنانچه كسي به آنها نزديك شود با ضربات متوالي لگد و دندان حيوان روبرو خواهد شد. درمكالمه و محاوره روزانه هم زياد شنيده ميشود كه ميگويند: فلان براي فلان گوش خوابانده است تا تلافي اذيت و آزاري كه كرده بكند.
مهدي پرتوي آملي در " ريشههاي تاريخي امثال وحكم " اين مثل را به گونهاي ديگر نوشته است، و ظاهراً عبارت گوش خواباندن را باگوش به زمين چسباندن كه آن براي خود معني و مفهوم ديگري دارد اشتباه گرفته است.
بر گرفته از شماره ي 10- 9 نشریه ((فرهنگ مردم )) به سر دبيري: ((سيد احمد وكيليان))
امين خضرايي