یزدان سلحشور: «فیلم اپیزودیک» در ایران سابقهای طولانی ندارد، اما این سابقه آنقدر هست که بشود با ساخت هر اثر تازهای، آن را با نمونههای خوب پیشین مقایسه کرد.
«طهران تهران» البته یک اثر اپیزودیک تمام و کمال نیست نه به این دلیل که صرفاً دو اپیزود را در خود جای داده، بلکه به این دلیل ساده و دمدستی که هم اپیزود اول («روزهای آشنایی» ساخته داریوش مهرجویی) و هم اپیزود دوم («سیم آخر» ساخته مهدی کرمپور)، ساختارشان براساس فیلم کوتاه یا نیمه بلند تعریف نشده و هر دو فیلم دارای این توانایی بالقوهاند که تا پر کردن زمان 90 دقیقهای یک فیلم بلند، قصه خود را ادامه دهند.
این ویژگی در فیلم مهرجویی بیشتر است، چرا که وقت عمده فیلمساز صرف نیمی از قصه و نیمه دوم، در «نماهنگی» درباره ساختوساز یک خانه قدیمی، خلاصه میشود. به نظر میرسد هر دو فیلمنامه، به جای اینکه از اول در چارچوب همین «زمان» مشخص اپیزودیک، شکل گرفته باشند، بازنویسی شده باشند.
از این نکته که بگذریم - که خود به خود، وجوه ساختاری دو فیلم را با پرسشهای تهاجمی جدی رو به رو میسازد! - میرسیم به خود فیلمها که به شکل تفرد یا تجمع، چقدر موفق بودهاند؟
«روزهای آشنایی» با آن آغاز به شیوه «اجارهنشین»هایش و ادامه به شیوه «مهمان مامان»اش و بعد هم اوج گرفتن و تهیه ارتفاعاش در برج میلاد به شیوه «دختر دایی گمشده»، خود به خود، کلکسیونی است از آثار مهرجویی در چهار دههای که در سینمای ایران فعال بوده است.
آیا این بد است؟ اصلاً مشکل جای دیگری است. مشکل این است که مهرجویی خواسته یک راه مطمئن پیدا کند که یک «مستند توریستی برای جذب توریست بیشتر» را طوری بسازد که یک اثر سینمایی مستقل هم باشد. خب، «فلاهرتی» قبلاً این کار را کرده و موفق هم نبوده چرا مهرجویی نتواند؟
او سعی خودش را هم کرده و با وارد کردن چند خرده روایت جذاب وسط دید و بازدیدهای توریستی دیدنیهای تاریخی و غیرتاریخی تهران، و قاب کردن کل روایت در یک قصه ساده و تا حدی روستایی (چه از لحاظ ترکیب مکانی سکانسها و چه نوع برخورد شخصیتها با جهان و واقعیات آن، ما از تهران چیزی جز روستایی کمابیش بزرگ نمیبینیم!) فیلم تر و تمیزی بیرون داده، اما فیلم تر و تمیز بیرون دادن برای سینماگری مثل مهرجویی دیگر یک «حسن» به حساب نمیآَید.
مخاطب انتظار دارد با اثری غافلگیرکننده از او مواجه شود که نمیشود. چرا؟ چون باز مثل بسیاری از آثار پیشین مهرجویی، «استعاره» بر «واقعیت روایی» پیشی گرفته و ما حتی باید بپذیریم که برای رسیدن از کاخ گلستان به «شاهعبدالعظیم» باید از میدان آزادی بگذریم!
یعنی میان خانه این جهانی ناصرالدین شاه و خانه آن جهانی ناصرالدین شاه، یک گرهای وجود که لابد حضور میرزا رضای محذوف در «متن» است. حتی سقفی هم که در ابتدای فیلم فرو میریزد استعاره است استعارهای برای سنت ایرانی.
از این استعارهگرایی مفرط که بگذریم، مهرجویی مثل همیشه در بازی گرفتن از بازیگران خود بسیار موفق است. مطمئنا!ً اگر او در این امر ناکام میماند، فیلم بیحس و حالی روی دستش میماند چنان که فیلم بیحس و حالی روی دست کرمپور مانده در «سیم آخر». ناتوان بودن کرمپور در خوب بازی گرفتن از بازیگران، موفقیت نبودن گفتوگو نویسی (شعاری) فیلم را بیش از آن چیزی که میتوانست به فیلمنامه و به فیلم ضربه بزند، به مخاطب گوشزد میکند.
کرمپور البته در این اپیزود ثابت میکند به رغم ناتوانی در بازیگردانی موفق بازیگرانش، کارگردانی با استعداد و «شگردمند» است که «ریتم» را خوب میشناسد و دکوپاژ نماها و ترکیب سکانسهایش، جالب توجهاند. با این همه فیلمش خلاف فیلم مهرجویی، خستهکننده است چون اصل قصه، بد تعریف میشود - در فیلمنامه- و آدمها در دیالوگهایشان، به جای کمک به توسعه روایت، آن را دچار بنبست میکنند.
کلیپ پایانی فیلم گرچه به عنوان کلیپ موسیقی، خوب کارگردانی شده، اما زمانش برای اینکه سکانس پایانی اثری اپیزودیک باشد، زیادی طولانی است و بیشتر تزئینی به نظر میرسد تا ضروری برای جمعبندی قصه. قصه فیلم، عمیقاً شبیه روایتی است که در «گربههای ایرانی . . .»، شکل خوب اجرایش را شاهد بودهایم و در نهایت، بازنده رقابت با این فیلم است و سرنوشتی بهتر از آن نوازنده متوفی در «کورس اتوبانی» ندارد!
خبرآنلاين