حال ممكن است اين واقعيت به مذاق برخي خوشايند نباشد؛ اما واقعيت، به اعتبار اينكه «امر واقع» است بايد جدي گرفته شود. براين اساس آثاري كه در بخشهاي مختلف «سينماحقيقت» به نمايش درآمدند، به نوعي آسيبشناسي شرايط حاكم بر اجتماع، فرهنگ، اقتصاد، سياست و... بودند.
آسيبشناسي رايگان جامعه ايراني
واقعيت تلخي كه در ايام برگزاري جشنواره با آن مواجه بوديم، اين مسئله بود كه آنچنان كه بايد از طبقات مختلف جامعه، افراد وارد سينما نشدند و فيلم نديدند؛ اين موضوع هم ارتباط مستقيم با تبليغات در اين دوره ندارد، به اين معنا كه بايد عزمي عمومي براي تبليغ «سينماحقيقت» در تمام دورهها (۶ دوره) وجود داشته باشد، چون «سينماحقيقت» (در بخش فيلمهاي ايراني) به يك اعتبار، بازنمود بخشي از جامعه ايراني و واكاوي رايگان شرايط فرهنگي حاكم بر خانواده اجتماع است؛ اين واكاوي گاه با معرفي برخي جنبههاي مثبت همراه است، گاه هم دشواريها و مصائب زندگي و جامعه ايراني را تصوير ميكند.
رويهمرفته اگر دقت نظري وجود داشته باشد، تمام نهادهاي مرتبط با فرهنگ، سياست، اقتصاد و... ميتوانند از اين آثار براي شناخت مناسبتر زيرمجموعههاي خود و ميزان آسيبها و تهديدهاي احتمالي بهره ببرند. در اين ميان بيشتر از گونههاي ديگر؛ مستندهاي اجتماعي، خانواده، سياسي، محيط زيست و... ميتوانند در راستاي اهداف شناخت بهتر فضا به مديران كمك كنند.
حضور نهادهاي مختلف و تلاش براي استفاده از پژوهشهاي مستندسازان
اگر نهادهاي دولتي به اين بلوغ فكري و اجتماعي برسند كه سينماي مستند، علاوه بر وظيفه هنري و تعهدات خود به سينما، ميتواند وظيفه شناساندن مشكلات را به نهادهاي دولتي برعهده گيرد آن زمان نگاهها كاملا به سينماي مستند تغيير خواهد كرد، در اين راستاست كه بايد نهادها با اشتياق وارد توليد كار مستند شوند، البته اين «مستندسازي» نه به معناي «گزارش تصويري و سندسازي» از حوادث است
بلكه نگاه موشكافانه هنرمند سينماگر به رويدادهاست، چرا كه او با توان ويژهاي كه دارد، ميتواند به شكل هنرمندانهاي تمام آسيبها و تهديدها را در كنار هم گذاشته و در يك مجموعه چند دقيقهاي ارايه دهد، كاري كه هيچ نهادي نميتواند از طريق مثلا واحد روابط عمومي به آن دست يابد.
در راستاي شناخت بهتر برخي از رويدادها، در برخي از مستندهاي اجتماعي، خانواده و سياسي كه در همين دوره از جشنواره به نمايش درآمد، وقايعي از دريچه دوربين به مخاطب عرضه شد، كه بسيار قابل تامل بود؛ اين آسيبها اينقدر در لايههاي مياني و پاييني جامعه پنهان بود كه بعيد ميدانم با اين سطح از ظرافت و گستردگي، ابزاري ميتوانست آن را بازتاب دهد و تا اين ميزان تاثيرگذار باشد.
مستند و جامعه مدرن ايراني
جامعه مدرن ايراني، اگر ميخواهد به توسعه متوازن برسد، بايد تمام حوزههايش با هم رصد داشته باشد، در ميان اين حوزهها نبايد فرهنگ را موضوعي حاشيهاي قلمداد كرد؛ سينماي مستند اثبات كرده است كه دستِكم، بيش از انتظاري كه از او ميرود به جامعهاش خدمت كرده است. براي تشريح اين موضوع مثالي ميآورم؛ در تمام نهادهاي دولتي بخشهايي براي نظارت وجود دارد، تعداد كارمندان اين بخشها را در هر شهرستان، شهر، استان محاسبه و با ميزان تاثيرگذاري در بخش آسيبشناسي مقايسه كنيد
با تعداد افرادي كه در يك زمان مشخص درگير ساخت مستندي اجتماعي هستند؛ سپس ميزان و نتيجه اين دو كار را با هم مقايسه كنيد؛ بعيد ميدانم تاثير غير اجرايي سينماگر مستند از تاثير اجرايي كارمندان كمتر باشد. البته حتما دوستان مستندساز اين قياس (معالفارق) را به اين اعتبار نمينگردند كه كار آنها را در حد يك بازرس بدانيم، موضوع و وجه شباهت اين دو كار از اين منظر مورد بحث قرار گرفته كه مستندساز به شيوهاي كاملا هنري در حوزههاي اجتماعي و خانوادگي ورود كرده در مناسبات اصلاحگرايانه تاثيرگذار است. كمااينكه همين تاثيرات تصاوير است كه جامعه ايراني را به نوعي به سمت همگوني فرهنگي ميبرد.
دكتر نعمتالله فاضلي - انسانشناس و دانشيار دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي - درباره موضوع «مدرنيته ايراني و سينماي مستند» معتقد است: «دوربينها نه تنها به ما كمك كردند تا چشمهايمان بهتر به كار گرفته شود، بلكه زمينهساز آن شدند كه لايههاي گوناگوني از جامعه و تاريخ و فرهنگ ايران در پرتو تصوير حيات تازهاي پيدا كنند. براي مثال زنان به كمك دوربينها توانستند به عرصه عمومي راه پيدا كنند؛ زناني كه در تمام دوران پيشامدرن به دليل تابوهاي جنسيتي و منعهاي فرهنگي با محدوديتهاي فراواني براي بازنمايي خود و شكلدادن به هويت زنانه روبه رو بودند، اكنون به كمك دوربين يا همان زبان تصوير ميتوانستند گفتوگوي تازهاي را شكل دهند.
گفتوگوي بصري شدهاي كه هويت زنانه را در سالنهاي سينما، تلويزيون و ساير مديومهاي تصويري نوين ارايه و شكل ميدهد. ما اكنون به كمك دوربينها ميتوانيم به بازخواني و بازآفريني تمام گذشته خود بپردازيم و به همين سبب است كه دوربينها و بهويژه فيلمهاي مستند راه و ابزاري تازه براي تعامل با تاريخ شدهاند. اينك ايرانيان ميتوانند براي نخستينبار در تاريخ، نه تنها در تاريخ يا لحظه اكنون، بلكه در تمام حيات طولاني تاريخي خود زندگي كنند.
امروزه فيلمهاي مستند نه تنها تصويري شاعرانه يا زيبايي شناسانه از زندگي به ما نشان ميدهند، بلكه با توجه به مشكلات اجتماعي مانند اعتياد، فروپاشي خانواده، بزهكاري، فقر، بيكاري و بسياري از مسائل ديگر ميتوانيم به نحوي خودآگاهانهتر و نقادانهتر زواياي پنهان جامعه را ببينيم. دوربينهاي فيلمبرداري اكنون زير پوست شهر را براي ما افشا ميكنند. به همين ترتيب ميتوان به كاربردهاي گسترده دوربين و فيلم مستند در مسير خلق يك جامعه مدرن ايراني اشاره كرد.
هر كسي از ظن خود شد يار من
در پايان شايسته ميدانم كه موضوعي نظري را در باب تفاوت «حقيقت» و «واقعيت» در سينماي داستاني و سينماي مستند بيان كنم. آنچه به اعتبار فلسفه، ذهن آدمي درمييابد، تحليل گزارهها و رخدادهاست؛ به همين اعتبار؛ آنچه از گزاره «سينماحقيقت» به ذهن متبادر ميشود، ارتباط «سينما» و «حقيقت» از طرفي و «سينما» با «حقيقت» از طرف ديگر است؛ اگرچه اين دو گزاره حتي، در مباحث غير كلامي، تفاوتي با هم نداشته باشند.
يك ذهن تحليلگر در نگاه نخست، به اين كنشِ فاعلي ميرسد كه سينما، باز نمود يا نمود مصاديق جهان «واقع» است؛ و «حقيقت»، مفهومي كه بيمصداق است «هر كسي از ظن خود شد يار من / از درون من نجست اسرار من»؛ كه البته بيمصداقي در معناي كلاميون و فلاسفه معنايي عميق دارد. با اين مقدمه، «سينما» در نسبت با «حقيقت»، مانند نسبت هر مصداق ديگري با «حقيقت» است؛ به بيان ديگر نسبتي كه ممكن است بين موسيقي، ادبيات، تئاتر، ورزش، كاسبي، جنگ، صلح، زندگي، عشق و... همان نسبتي است كه بين «سينما» با «حقيقت» وجود دارد.
اين گزاره را نبايد با نسبت «واقعيت» با «سينما» همسان و اشتباه گرفت. برخي گزاره «سينماحقيقت» را از اين منظر كه با سينماي «مستند» در ايران همراه بوده است، همسان با «واقعيت» ميپندارند؛ واكاوي تفاوت «حقيقت» با «واقعيت» از طرفي و نسبت «سينما» با اين دو مفهوم، از طرف ديگر از منظر نظر و تئوري، فيلمسازان را كمك خواهد كرد كه رهيافتهاي نقشگرايي براي رسيدن به مطلوب خود بيابد. «سينماحقيقت» از آن منظر كه ميخواهد به كشف، شهود، شناخت، معرفت و درون پديدهها دست يابد، «سينماحقيقت» است؛ وگرنه «سينما» با «واقعيت» بيش از هر مفهوم ديگري نسبت دارد.
از منظر معرفتشناسي (Epistemology)، «سينماحقيقت» راه است؛ در همه جاي جهان برخي در ابتداي اين مسير هستند و برخي در ميانه آن؛ اگرچه هيچ متر و معياري براي محك زدن و جدا كردن سره از ناسره اين مفهومِ پنهان وجود ندارد؛ اما در تمام ايدئولوژيهاي خدامحور، «حقيقت» ستايش شده و همسان «خير» اعلاست.به همين اعتبار، اثر توليد شده توسط گروه فيلمسازي، از اين منظر نزديك شدن «سينما» به «حقيقت» را همراه خواهد داشت، كه معرفتي (شناختي) را از پديده يا مصداقي به مخاطب ارايه دهد. بنابراين؛ اگر سينما در معناي عمومي، روايتي است فردي از يك رخداد يا مفهوم توسط سينماگرِ مولف، بايد در آن رسيدن به معرفتي باشد تا «سينماحقيقت» برازنده عنوان آن اثر باشد.
اما براي افتادن در اين مسير خرد انساني كافي نيست. «باور فلسفه مدرن به خرد انسان در يكي از جنبههايش وقتي به «رنه دكارت» ميرسد رخداد تازهاي روي مينمايد. دكارت نشان داده بود كه يقين ما جز ذهنهاي خودمان يعني نيروي انديشيدنمان نيست. وجود جهان «واقعي» بر اساس برداشتهاي ذهني ما، و همچون بازتاب انديشيدن ما به امور محسوس ثابت ميشود. آنچه يقيني است نه آن «واقعيت» جهان بيرون، بلكه واقعيت وجود كسي است كه ميانديشد، «واقعيت» بنيادي يا يقيني همان انديشه من است و واقعيتهاي بعدي بر پايه اين واقعيت قرار دارند.
در پايان سده روشنگري، همين برتري سوژه شناساي انديشهگر، مسئلهساز شد. «ايمانوئل كانت» ثابت كرد كه مرزهاي شناخت سوژه، نه به معناي ناموجود بودن جهان خارجي، بلكه به معناي پنهان ماندن و ناشناخته ماندن ابدي آن است. او باور به توانايي سوژه و خرد انساني را در شناخت مطلق از «واقعيت» ويران كرد و نشان دارد اين تصوير كه خرد آدمي بدون ياري گرفتن از عنصري ديگر قادر است كه به «حقيقت» نهايي چيزها برسد و تمامي واقعيتهاي جهان و هستي را بشناسد، ادعاي باطلي بيش نيست.
خرد ما همواره ناگزير است كه شكلهاي گوناگون شناختي و ادراكي خود را به كار گيرد و به معناي دقيقتر، اين شكلها را به آن واقعيتها تحميل كند. كانت هر چند مانند «جان لاك» باور داشت كه تمامي دانش ما با تجربههاي حسي همراه است؛ اما بر خلاف او چنين نتيجه نميگرفت كه دانش ما كه از اين تجربهها آغاز ميشود ميتواند با آنها كامل شود و تا بينهايت يا شناخت مطلق پيش برود». (آفرينش و آزادي، بابك احمدي، ص ۲۳۳)با اين توضيحات، «سينما» و «حقيقت» هم، تجربهاي است كه به يك اعتبار دكارتي و به اعتبار ديگر كانتي است. سينما در جهان «واقعيت»ها در پي حصول بارقههايي از «حقيقت» است.