مریم اطیابی- دلش تنگ شده بود، دلتنگ درّة قَره کوْل، صخرهها، کبک گداران و بندِ آب، مسجد روستا، باغهای با صفا، چشمهای که لبریز آبش به استخر روستا میریخت و سبزی و صفای درختان همه از او بود، دلتنگ اسب کبودِ مش ممىخان، خندههای منصور خان، خشم عمه خدیجه و شیرینی لقمههای عسلش، مشدى رحیم و دست به لبّاده بردنش، گلابیهای ورزغان، کبکان خالدار زری، میرمصطفا دایی با هیکل و ریش تولستویش، هَچی خاله و شستن لباسهایش کنار رود، دلتنگ ملای ده، دیوانهبازیهای میرزا صالح، وسمه بستن میر عبدل، نانهای عمه ستاره، میرممّد و نشستن و آن صحنه سازیش، آن سفرههاى باز پدر، حاجى على و دیزى و آن سیر خوردنش، سید عزیز، سماور جوشان دلپذیر میرحیدر، یحیی شوهر دخترعمو، رخساره با دستان هنرمندش و دلتنگ غیرت و شجاعت جعفر، سید حسین، آن شیخ و آن اذان و مناجات گفتنش، ممد صادق و کاهگل درست کردنش، بانگ گوسفند و بز و برّه و سگان، پرواز دسته دسته کبوتران، از همه مهمتر دلتنگ کوه "حیدربابا" و همه و همه روزهای شیرین کودکیاش شده بود. برای همین سنگ صبوری بهتر از حیدربابا پیدا نکرد تا دلتنگیهایش را برای وطنش " خوشگناب " با او قسمت کند. دل شهریار ایران را غم غربت گرفت و حیدربابا شانهای محکم شد برای تکیه دادنش.
« حیدربابا ، قره کوْلون دره سى/ خشگنابین یوْلى ، بندى ، بره سى/ اوْردا دوْشَر چیل کهلیگین فره سى/ اوْردان گئچر یوردوموزون اؤزوْنه/ بیزده گئچک یوردوموزون سؤزوْنه/ خشکنابی یامان گـونه کیم سالیب؟/ سیدلردن کیم قیریلیب کیم قالیب؟/آمیرغفار دامداشینــی کیم آلیب؟/ بولاخ گنه گلیب گولــی دولدورور؟/یا قوروریوب باخچالاری سولدورور؟» « حیدربابا در درّة قَره کوْل و در راه خشگناب/ در صخرهها و کبک گداران و بندِ آب/ کبکانِ خالدار زرى کرده جاى خواب/ زانجا چو بگذرید زمینهاى خاک ماست/ این قصّهها براى همان خاکِ پاک ماست/ امروز خشگناب چرا شد چنین خراب ؟/ با من بگو: که مانده ز سادات خشگناب ؟/ اَمیرغفار کو ؟ کجا هست آن جناب ؟/ آن برکه باز پر شده از آبِ چشمه سار ؟/ یا خشک گشته چشمه و پژمرده کشتزار ؟»
آن سید خشگنابی!شهریار نگران بود. میخواست بداند از سیدها چه کسی مانده است و چه کسی رفته است، ملک آقای میر غفار چه شده است و چه کسی آن را خریده است، همان آقامیر غفار از سادات شاخص خشکناب که بعد از مرحوم حاجی میرشریف ( رفیق مرحوم مستوفی الممالک ) مردی است که درتبریز و تهران معروفیت داشته، سیدی خوش صورت، حراف، کریم الطبع و شجاع که درعین تند و تیزی درمواقع لزوم حقیقتا مثل شمشیر برنده بوده است. بذله گویی و مجلس آرایی او یک شاهکار هنری عجیب بود از نظر شهریار، مردی که با ملک مختصری که درخشکناب داشت ارتزاق میکرد و هرچه از اغنیا میگرفت به فقرا میداد.
خشگناب کجا است؟فرزندآقا سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشکنابی ( پدر استاد شهریار) در سال ۱۳۲۵ هجری قمری (شهریور ماه ۱۲۸۶ هجری شمسی ) در بازارچه میرزا نصراله تبریز واقع در چای کنار چشم به جهان گشود. در سال ۱۳۲۸ هجری قمری که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود، پدرش او را به روستای قیش قورشاق وخشکناب منتقل کرد و از این رو دوره کودکی شهریار در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدر بابا مولود آن خاطرات است.
در واقع خشگناب یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان عباس شرقی بخش "تیکمهداش" شهرستان بستانآباد واقع شدهاست. این روستا در دامنههای کوههای "بزقوش" واقع شده و آب و هوای آن در بهار و تابستان معتدل و مطبوع و در پاییز و زمستان سرد است. خشگناب، در گذشته یکی از روستاهای آباد منطقه بستانآباد در آذربایجان بود که امروزه به یکی از روستاهای کم جمعیت تبدیل شده است. این روستا با قرار داشتن در نزدیکی یکی از شاخههای مهم جاده ابریشم (جاده ارتباطی زنجان - تبریز)، از قدمتی طولانی برخوردار است. از شخصیتهای مهم این روستا میتوان وکیل سید اسمعیل موسوی معروف به حاج میراقای خشگنابی و استاد شعر ادب فارسی و ترکی محمدحسین بهجت تبریزی ملقب به شهریار را نام برد؛ که در منظومه حیدربابایه از این روستا و کوه حیدربابا نام برده است.
غم غریبی و غربت چو بر نمیتابمآری خوشگناب زادگاه سید محمد حسین بهجت تبریزی در شهریور ماه سال ۱۲۸۵ هجری شمسی است. شهریاری که ۲۷ شهریور ماه سالروز رفتنش از میان ما است. هم او که غم غریبی و غربت را برنتابید و در پی عزم دیار خویش و خاک سر کوی یار به شهر خود رفت تا شهریار خودش باشد و حالا ما روز رفتن او را به دیار حضرت دوست روز شعر و ادب فارسی مینامیم.
هم او که "فریدون مشیری" دربارهاش میگوید:" در نیمههای قرن بشرسوزان/ اشک مجسمی بود، در چشم روزگار/ جانمایهٔ محبت و رقت/ ای وای شهریار"
حالا شهریار غنوده در خاک در مقبرهالشعرا تبریز ۲۷ سالی است که همصحبت ۴۰۰ شاعر دیگر آرمیده در این مکان شده است. او در محفل بزرگان سخن ایران زمین جان و دل تقدیم میکند. مقبرهالشعرایی که به قول شاعر: بکس نه جرات چونین عظیم میهمانی است / که میزبان شما ما نه بلکه خاقانی است/ به ابر تیره نبیند که آفتاب اینجاست / ظهیر خفته در اینجا و فاریاب اینجاست/ بسان عسجدی اینجاست مست خواب برون / چهل دفینه در این خاکها بود مدفون/ پس از طواف مزارت چلتن شیراز/ دمی به چلتن تبریز پیر خود پرداز
شهریار اهل کجاست؟شاید برایتان جالب باشد بدانید حسین دوستی تاریخ نگار و روزنامه نگار قره داغی در مقالهای با عنوان « استاد شهریار اصالتاً قره داغی هستند.» در شماره ی ۱۵۶ هفته نامه نسیم قره داغ دربارهی خاندان شهریار این گونه توضیح میدهد:« استاد شهریار در مصاحبه با نویسنده کتاب « شهر اوجان یا بستان آباد » حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج باقر مدرس، امام جمعه سابق بستانآباد درباره روستای خشکناب و اجداد خویش میگوید: «سادات خشکناب از احفاد حضرت احمد بن موسی ( شاه چراغ ) شیراز هستند که از آن جا به مهیار اصفهان مهاجرت کرده و از اصفهان نیز به قره داغ کوچیده و در دهی به نام خشکناب سکونت کردهاند و مزار معروف سید جبرئیل ( در روستای آستامال ) نیز از این نسل میباشد. در دوره نادرشاه افشار، سادات خشکناب به تبریز انتقال یافته از آنجا به روستای « شنگول آباد » از روستاهای بستانآباد می روند.
بعد از مدتی سکونت در شنگول آباد، از آن روستا دوباره عزم تبریز می کنند. در بین راه جد ما ـ مرحوم آقا میرعبدالله ـ در محلی اتراق کرده و در آنجا به او الهام می شود که از عزیمت به تبریز منصرف شده و در همان محل ساکن شود. لذا ایشان همین مکان را به یاد موطن اجدادی خویش « خشکناب » نامگذاری کرده و رحل اقامت در این دیار ـ در خاک بستان آباد ـ می افکنند.»
احوال خوب خوشگناب؟!اگر میخواهید از تبریز راهی دیار شهریار شوید. مسیر ۹۲ کیلومتری تبریز- قرهچمن برای دیدن زادگاه شهریار دو ساعتی زمان میخواهد. از میان شهر "بستانآباد" که بگذرید، ۱۶ کیلومتر دیگر را که بپیمایید چشمتان به" تیکمهداش " میافتد. دیگر راهی تا مقصد نیست. اندکی بعد تابلویِ «خشکناب، زادگاهِ استاد شهریار» کنار جاده پدیدار میشود. در سمتِ چپ جاده و پنجاه متر دورتر روستای «قزلجه» قرار دارد. از قزلجه تا قرهچمن هشت کیلومتر فاصله است.
راهی باریک از جاده جدا میشود و به سمتِ شمال کشیده میشود. اول سربالایی است. جاده شن و قلوه سنگ هم دارد. بعد میرسی بالا، زمینهای هموار را میبینی. بعد سرازیری است تا میرسد به درهای با روستایش بنام «امامیه». بعد یک سربالایی دیگر هست و پس از آن روستای «داشآتان». دوباره سربالایی است و سرازیری بعدی راست میرسد به خشکناب. دیگر هیچ آبادی نیست. خوب است اینجا در طول مسیر تا چشم کار میکند گندمزارها را میبینی و درختان سیب و گلابی را .
به خشگناب که رسیدید تنها سه یا چهار خانوار همچنان به دیار شهریار وفادار ماندهاند. خشگناب ویران شده است. حداقل امکانات را هم ندارد. در میان ویرانههای خانههای فروریخته، خانهای یک اتاقی درست شده است. دیوارهای چینهساز با دری چوبی. این درب ورودی خانهی ابا و اجدادی شهریار است. چشمه ده خشکیده و آبگیر با دیوارهیِ کوتاه و سنگچینش پر از برگهای بر زمین ریختهیِ درختان است. خوب دیگر طبیعی است که نباید سراغی هم از مکتبخانهای که روزگاری شهریار برکف آن مینشسته و الفبای زندگی را میآموخته، گرفت. " خشکنابی یامان گـونه کیم سالیب؟" منتظر چه بودید؟ یک موزه، یک یادگار ماندگار از زادگاه شهریار؟ خبری نیست! هیچ خبری!
حالا از
تیرماه ۹۳علی اکبر صفی پور، مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان شرقی خواستار توجه بیشتر خشکناب به عنوان زادگاه استاد شهریار شده و حتا عنوان کرده که این روستا باید به کانون توجه و قطب گردشگری استان تبدیل شود.
او به امضای تفاهم نامه بازسازی خانه استاد شهریار در این روستا اشاره کرده و گفته است:" شهریار به زادگاه و وطن خود علاقه زیادی داشت که باید این مکان ارزشمند به کانون توجه گردشگران و دوست داران شهریار تبدیل شود."
فرزین حق پرست، مدیرکل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان آذربایجان شرقی، نیز در همان ایام با اشاره به وجود پتانسیلهای زیادی در این روستا گفته بود:" تا یک سال آینده روستای خشکناب به یک ظرفیت گردشگری تبدیل میشود."
او د
ر سوم تیرماه ۹۳ اظهار کرده بود که به تازگی و در جریان برگزاری جشنواره" یک روز با حیدربابا "تفاهم نامه بازسازی خانه استاد شهریار امضا شد و قرار است خانه پدری استاد شهریار در ۳۰۰ متر مربع بافت اعیانی و دو تا سه هزار متر مساحت ساخته شود. آسفالت جاده دسترسی روستا را نیز ارگانهای دیگر پذیرفته اند.
وی یک سال بعد یعنی در تیرماه ۹۴ خبر داده است که در حال حاضر با حضور یک خیر فرهنگی، خانه پدری استاد شهریار در روستای خشکناب در حال بازسازی است.
دیروز (یکشنبه ۱۷ آبان ماه) هم یدالله قاری زاده فرماندار شهرستان بستان آباد خبر داد که راه دسترسی به خانه پدری استاد شهریار، ۷۰ درصد پیشرفت فیزیکی دارد که فردی خیر نیز در این منطقه در حال فعالیت است.راستی از خوشکناب که خارج شوید، درهای کوتاه و عمیق با ردیفی از درختان بید را میبینید. اینجا «قره کولون درهسی». همان درهای که کبکان شهریار در آن میخرامیدند.
خانه مادر شهریارسرازیر جاده که شوید در طولِ درهای بسیار سرسبز، روستای «شنگیلآوا» قرار دارد. جادهای آسفالت شده از قرهچمن به سمت شمالِ غربی کشیده شده است و پس از گذر از میان راهِ روستای «قَیشاخ» (قیش قوروشاخ مینویسند) به شنگیلآوا میرسید. شنگیلآوا در میان درختان سیب و گلابی پنهان شده است. خانهیِ پدری کوکبخانم، مادر شهریار به شکل ویرانهای اینجا قرار دارد.
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد به تبریز بازگردیم. اینجا مقبرهالشعرا است. مقبرة الشعرا یکی از گورستان های تاریخی شهر تبریز است که در محلهٔ سرخاب واقع شده است و هم اکنون در پیرامون تکیه حیدر در تقاطع خیابانهای ثقةالاسلام و عارف شهر تبریز قرار گرفته، بیش از ۴۰۰ شاعر، عارف و رجال نامی ایران و کشورهای منطقه از ۸۰۰ سال پیش به ترتیب از حکیم اسدی طوسی تا استاد شهریار، یکی پس از دیگری در اینجا به خاک سپرده شدهاند. قرار است در طرح ساماندهی دو بافت تاریخی مقبره الشعرا و موزه قاجار «خانه امیر نظام گروسی» به همدیگر متصل شوند اما گویی این جا هم شعرا از جمله شهریار آرامش ندارد.
مرمت این بنای تاریخی اینقدر طولانی شده که حالا عکسهایی دست به دست در شبکه مجازی میچرخد و مدیر کل میراث فرهنگی تبریز مجبور به ادای پارهای از توضیحات شده است. گفته بودند تا پایان شهریور اوضاع به سامان میشود اما یکی از راهنمایان تور میگوید:« دلتان را خوش نکنید. حداقل ۴ الی ۵ ماه دیگر زمان نیاز است!»
پس از گسترش شایعات سه شنبه ۱۱ ابان ماه ۹۴ مدیرکل میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری آذربایجانشرقی با اشاره به تصاویر منعکس شده در شبکههای اجتماعی با عنوان "تخریب شهر زیرزمینی در تبریز" گفت: این عکسها مربوط به محوطه مقبرهالشعرا و بخش زیر زمینها و سردابهای مقبره خانواده قائم فراهانی، وزیر و عزیزخان فکری، سردار ایران در دوره قاجار است که در دهههای گذشته تخریب و یا تصرف شده بود، اما این اداره کل بر مبنای رسالت خود اقدام به مرمت این بناها کرده است.فرزین حقپرست در گفتوگو با خبرنگاران اظهار کرد: روند کار پروژه مرمتی مقبرهالشعرا تبریز پس از اتمام کارهای ساختمانی توسعه محوطه از سر گرفته خواهد شد. اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی اقدامات مرمتی و استحکامی و حفاظتی اولیه از قبل انجام داده است و در سال جاری شهرداری منطقه ۱۰ با نظارت کارشناسان این اداره کل به بازسازی محوطه این مجموعه تاریخی پرداخته است.
اینجا اگر آمدید و بر سر مزار شهریار ایران فاتحهای خواندید، شعر روی سنگ قبر آرامگاهش را هم بخوانید . ابیاتی از حافظ : گل ازاری زِ گلستان جهان ما را بس/ زین چمن سایۀ آن سرو چمان ما را بس/ من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد/ از گرانان جهان رطل گران ما را بس/ عصر فردوس به بارش عمل می بخشد/ ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس/ بنشین بر لب جوی گذر عمر ببین/ کین اشارات ز جهان گذرا ما را بس/ نقد بازار جهان بنگر و آزاره جهان/ گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس/ یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم/ دولت صحبت آن مونس جان ما را بس/ از سر کوی خدا را به بهشتم نفرست/ که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس/ حافظ از مشرب عصمت، گله بی انصافیست/ طبع چون آب و سخنهای روان ما را بس
موزه استاد شهریارحالا اگر راهی خيابان مقصوديه، پشت عمارت شهرداری شوید، موزه شهریار را در خانه سابق استاد" شهریار" شاعر شهیر ایران، در خیابان ارتش تبریز میبینید. اوايل سال ۸۶ بود که خانه استاد شهريار، به عنوان هزارمين اثر تاريخى آذربايجان شرقى با شماره ۲۲۷۲۹ در فهرست ميراث ملى ثبت شد. این بنا از طرف شهرداری تبریز پس از فوت استاد در ازاى دوباب مغازه در بازار شمس تبريزى از بازماندگان وی خريدارى و به موزه تبدیل شد.
منزلگاه و محل بروز احساسات شاعرانه استاد در ۲۰ سال آخر عمر وى همین مکان بوده است. اين خانه به عنوان سومين اقامتگاه استاد شهريار در تبريز به سال ۱۳۴۷ از سوى شاعر شیرین سخن ایران خريدارى شد. در حال حاضر منزل نخستين استاد، در خيابان دانشسرا به دنبال ساخت خيابان جديد تخريب شده و خانه دوم او نيز در خيابان طالقانى تخريب و آپارتمان سازى شده است.
ناگفته نماند قدمت بنای فعلی موزه به اواخر دهه ۳۰ شمسی باز میگردد. مساحت اين خانه ۲۳۸ متر مربع بوده و زيربناى آن در دوطبقه حدود ۲۴۴ متر مربع است. در این موزه مجموعه آثار هنری و ادبی و لوازم شخصی شهریار به نمایش در آمده است. بيش از ۵۰۰ مورد از آثار و وسايل شخصى، شامل كتاب، دست نوشتهها، عكسهاى يادگارى و هداياى داخلى وخارجى و لوازم زندگى استاد در زمان حيات وى در اين گنجينه به نمايش گذاشته شده است. در اين موزه همچنين قرآن دست نويسى كه خود استاد از سال ۱۳۴۶ به خط نسخ شروع به نوشتن آن كرده و يك ثلث آن را به اتمام رسانده است، نگهدارى مىشود.لوازم داخل موزه اهدايى خانواده استاد شهريار است.
زنگ تلفن، بوق ماشین غیر فحشی فاش نیست«شهریار نه تنها به آن ماشین سوار نشد بلکه قیافه آن ماشین را هم ندید، جالب است بدانید که استاد حتی گواهینامه رانندگی هم نداشت. بنابر این حفظ و نگهداری آن ماشین نه تنها نشانگر هویتی از شهریار نیست، حتی ممکن است کسانی را در شناخت شهریار به اشتباه بیاندازد. هفته گذشته در رسانههاي از خودرو منتسب به شهريار رونمايي شد و اين خودرو به موزهاي در تبريز هديه داده شد اما ماجرا همچنان ادامه دارد و اين ماشين از سوي خانواده با تكذيب مواجه شده است.»
در خبرهای بهمن ماه ۹۳ آمده بود؛ جواد عليزاده هوشيار یکی از مسوولان شهرداری ، رنو آبی رنگ به شماره ۵۹۸۶۵ تبریز۱۱ مدل ۶۶ استاد شهريار را كه به قيمت ۱۲ ميليون تومان خريداري شده بود به سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري استان هديه كرد.
اما پس از پخش اين مراسم از شبكههاي مختلف رسانه ملي و بازتاب گستره براي اين خودرويي كه به شهريار نسبت داده ميشود، هادي بهجت تبريزي در نامهاي خواستار تكذيب اين اتفاق شد؛ نوبهار وکیل خانوادگی بهجت تبریزی در این باره به رسانهها توضیح داد: اهل فرهنگ و ادب میدانند استاد شهریار زندگی بسیار ساده و درویشی داشت، بدانسان که از تجمل بیزار بود، از شهرنشینی و زندگی ماشینی نیز تنفری شگرف داشت، این احساس و باور در آثار استاد کاملا مشهود است حتی تلفن را نیز با اکراه جواب میداد.
این مصرع نیز در یکی از شهرهایش در خاطرم هست(زنگ تلفن، بوق ماشین غیر فحشی فاش نیست)؛ آنهایی را که دوست داشت خلوت میکرد و با تکیه به زندگی سنتی درویشی پذیرا میشد. یکی از آشنایانش در سال ۶۶ از ایشان توصیهای به نمایندگی پارس خودرو گرفته بود که یک دستگاه ماشین رنو به قیمت دولتی از کارخانه بگیرد.
وی ادامه داد: آن نمایندگی به این دلیل که نامه به امضای شهریار بود سند را بنام شهریار صدر میکند، در مدتی کوتاه هنگامیکه استاد در بیمارستان تبریز بستری بود، شهریار به آقای حسین نجفی محضر اسناد ۵۴ تبریز زنگ می زنند، دفتر اسناد به بیمارستان آورده می شود و سند بنام آقای میر شرافتی میزنند، این اتومبیل تا امروز ۱۱ دست گشته و سواری داده است، اسقاط و اوراقی آن را چند روز قبل در هتل گسترش تبریز با حضور دکتر نجفی شهردار تبریز که بی خبر از مسایل بوده است بنام شهریار به موزه شهریار اهدا کردهاند که موجب ناراحتی خانواده و دوستان و آشنایان و اهل ادب شد.
نوبهار ادامه داد: شهریار که نه ماشینی داشت و نه پولی که ماشین بخرد نه گواهینامه. شعری از استاد شهریار بیان میکنم که گویای وضعیت زندگی او بوده است که از هیچ کس و مقامی هدیهای نگرفته ؛ با قناعت و فقر و درویشی ساخته و همین وضعیت را به وارثانش به ارث گذاشته است، (کدام زمستان به عمر من دیدی که روی من سیه از شرم بی زغالی نیست)