عشق زن خوب در تهران
در کنار داستان دو مرد جدی؛
عشق زن خوب در تهران
ناگهان یادش آمد که پیش از بارش برف، نوزادی را یک جایی، آن بیرون، گذاشته است. این خاطره و این واقعیت، با هول و هراس به سراغش آمد...در خواب دید که از خواب پرید و متوجه مسئولیت و خطایش شد؛ او تمام شب، بچه‌اش را بیرون گذاشته و آن را فراموش کرده بود...
 
تاريخ : سه شنبه ۸ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۲۳:۴۳


مطالعه کتاب آن هم در ایام نوروز، شاید برای خیلی از ایرانی ها، کار جالبی نباشد خاصه وقتی که سفر، دیدوبازدید و تلویزیون عزیز، وقتی برای مردم نمی گذارد ولی به هر حال اگر هوای مطالعه مفید و آموزنده و ملاقات نوروزی با یار مهربان به سرتان زد، با ما همراه شوید... 
«عشق زن خوب» با عنوان فرعی پنج داستان بلند نوشته آلیس مانرو و ترجمه شقایق قندهاری از سوی انتظارات قطره منتشر شد. در این مجموعه داستان هایی اجتماعی با عناوین «خواب مادرم، جزیره کورتس، عشق زن خوب، در پس صحنه، از جنبه‌ی... » درج شده است. این داستان ها به موضوع روابط انسانی و پیچیدگی‌های احساسات انسان‌ها در محیط‌هایی همچون خانواده می‌پردازد و دومین اثر ترجمه شده این نویسنده محبوب در ایران است.
این مجموعه داستان برای نویسنده اش تا کنون جوایز زیادی را به ارمغان آورده است، برنده‌ جایزه گیلر در سال ۱۹۹۸، برنده جایزه برترین اثر داستانی از سوی انجمن منتقدان ملی کتاب در سال ۱۹۹۸، برنده‌ جایزه تریلیوم در سال ۱۹۹۸ و...
ناشر در توصیف نویسنده این اثر معتقد است: «ویرجینیا وولف سال‌ها پیش جورج الیوت را به عنوان یکی از انگشت‌شمار نویسندگان آثار بزرگسالان توصیف کرد، شاید امروز بتوان همین توصیف را با همان دیدگاه منصفانه در مورد آلیس مانرو به کار برد، امروزه باید بی‌هیچ تردیدی مانرو را از نویسندگان منحصر به فرد داستان کوتاه شمرد.
در ابتدای داستان «خواب مادرم» می خوانیم:
« در طول شب یا زمانی که او خواب بود، برف سنگینی آمده بود. مادرم از پس پنجره‌ هلالی بزرگی، مثل آن‌هایی که شما در خانه‌های مجلل یا ساختمان‌های عمومی قدیمی می‌بینید، بیرون را نگاه کرد. او از همان بالا به چمن‌ها و بوته‌زارها، پرچین‌ها، باغ‌های گل و درختان نگاهی انداخت. روی همه‌چیز را چند لایه‌ای از برف انبوه پوشانده بود که بدون ‌وزش باد، همان‌طور دست‌نخورده و یک‌نواخت به‌جا مانده بود. سپیدی برف‌ها مثل وقتی که نور آفتاب می‌تابد، چشم‌ها را آزار نمی‌داد. این سپیدی، سپیدی برف زیر آسمان صاف پیش از سحرگاه بود و همه‌چیز کاملاً آرام بود.
بااین‌حال انگار چیزی سر جایش نبود. در این منظره اشتباهی به چشم می‌خورد. همه‌ درختان، بوته‌ها و گیاهان، مانند نیمه‌ تابستان، کاملاً به بار نشسته بودند. چمن‌زاری که خودش را از زیر برف‌ها نشان می‌داد، در قسمت‌هایی که از بارش برف در امان مانده بود، سبز و تازه بود. برف، یک‌ شبه جای زیبایی‌های تابستان را گرفت. تغییر فصلی که نه قابل توضیح بود و نه قابل پیش‌بینی. به‌علاوه همه رفته بودند ـ گرچه به فکرش نمی‌رسید که «همه» کیستند ـ اما به‌هرحال مادرم در آن خانه‌ بزرگ، میان درختان و باغ تک و تنها بود. با خودش فکر کرد: «هر اتفاقی که افتاده باشد، به زودی برایم مشخص می‌شود»؛ ولی هیچ‌کس نیامد. تلفن زنگ نخورد و قفل‌ و بست درِ باغ برداشته نشد. سروصدای ترافیک را نمی‌شنید و حتی نمی‌دانست راه منتهی به خیابان یا حتی جاده، کدام است؛ البته برای این‌که بفهمد در ده به‌سر می‌برد، باید از خانه ـ که هوایش سنگین و راکد بود ـ بیرون می‌رفت.
وقتی پایش را بیرون گذاشت، همه‌چیز یادش آمد. او یادش آمد که پیش از بارش برف، نوزادی را یک جایی، آن بیرون، گذاشته است. این خاطره و این واقعیت، با هول و هراس به سراغش آمد. انگار که دارد از خواب بیدار می‌شود؛ در خواب دید که از خواب پرید و متوجه مسئولیت و خطایش شد. او تمام شب، بچه‌اش را بیرون گذاشته و آن را فراموش کرده بود. مادرم بچه را یک جایی همان بیرون، طوری بی‌پناه رها کرده بود که انگار عروسکی است که از دست وی به ‌ستوه آمده است و شاید او این کار را نه دیشب، بلکه یک هفته یا یک‌ماه پیش انجام داده بود. امکان داشت فرزندش...»
بنابراین گزارش و آنطور که مترجم در مقدمه کتاب نوشته در داستان «عشق زن خوب» علاوه بر زنان داستان، دو شخصیت جدی مرد نیز دیده می شود؛ یکی پزشکی که به خاطر رفتار نامناسب خود به دست شوهر زن کشته میشود و دیگری شوهر زن که دانسته یا نادانسته پس از این اتفاق باعث می شود زنش به شدت بیمار شود، به حدی که زن در بستر می افتد و رفته رفته زندگی اش فنا می شود... در بخشی از داستان «عشق زن خوب» نیز می خوانیم:
«از چند دهه گذشته در «والی» موزه‌ای برپا شده است که به حفظ و نگهداری عکس‌ها، دستگاه کره‌‌‌گیری، زین و یراق اسب‌ها، صندلی قدیمی دندان‌پزشکی پیر، دستگاه دست و پاگیر سیب پوست‌کن و اجناس نادری مانند عایق‌های شیشه‌ای ـ چینی ظریف و قشنگی که در تیر تلگراف استفاده می‌شود، اختصاص یافته است.
هم‌چنین جعبه‌‌ قرمزی در این مکان وجود دارد که حروف «دی. ام. ویلنز ، عینک ساز»، روی آن چاپ شده‌است، با یادداشتی در کنارش: «این جعبه‌‌ابزار یک عینک‌سا‌ز است، گرچه چندان قدیمی نیست، از جنبه‌ محلی اهمیت دارد؛ از آن جهت که به آقای دی. ام. ویلنز تعلق داشته است، که در رودخانه «پرگرین» غرق شده است. این جعبه از آن سانحه سالم بیرون آمده است و احتمالاً اهداکننده‌ ناشناسی آن‌ را پیدا کرده و برای مجموعه ما فرستاده است.»
دستگاه افتالموسکوپ (چشم‌سنج) می‌توانست یک آدم‌برفی را به ذهن‌تان بیاورد. بخش بالایی‌اش ـ هـمان بخـشی که بــه دسته‌ فـرورفـته متـصل شده است ـ دیسک بزرگی دارد که دیسک کوچک‌تری بالایش است. در دیسک بزرگ حفره‌ای است که از داخلش با جا‌به‌جایی لنز‌های مختلف می‌توانند اشیا را بینند. چون باتری‌ها هنوز داخلش هست، دسته‌ آن سنگین است. اگر باتری را در‌بیاوری و میله‌ زاپاس کنارش را با دیسکی در دو طرفش قرار بدهی، آن‌وقت می‌توانی سیم رابط را به پریز برق بزنی؛ اما شاید مجبور شده‌اند از این ابزار در جاهایی که برق وجود نداشته است استفاده کنند.»
این مجموعه خواندنی با قیمت ۷۵۰۰تومان منتشر شده است.

کد خبر: 38813
Share/Save/Bookmark