بیهوده مگو ز معضل بیکاری
عمریست که دایم سرکاریم همه
ایستگاه مطالعه به دنیا آمد که بهانههای «بیکتابی» را بگیرد از ماهای شهرزدهی همیشه گرفتار، دستمان را بگیرد ببرد تا خیلی جاهای خوب. کتابها خودشان با پا، نه، با بالهای خودشان آمدند بر شانههای خسته و فرسودهمان از اینهمه ماشین و دود و شتاب نشستند. بی هیچ توقعی.
تاريخ : يکشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۰۲:۲۱
روی صندلی و پشت میز، یا درازکشیده و راحت؟
در اتاق در بسته و ساکت یا در جمع و سروصدا؟
اصلا دوست داریم کتاب را و شوق داریم به سطر به سطرش یا پی بهانه میگردیم که سراغش نرویم؟
آن چه که بسیار است بهانه!
- وقت ندارم بابا!
- از سرکار عین جنازه میام خونه دیگه کی حال داره کتاب دست بگیره؟
- ای بابا! الان دیگه هرچی بخوای توی اینترنت یه سرچ کنی پیدا میشه!
- من خیلی هنر کنم درسامو بخونم!
- کتاب به این گرونی؟؟ من که پولم نمیرسه به کتاب خریدن!
و...
ایستگاه مطالعه به دنیا آمد که بهانههای «بیکتابی» را بگیرد از ماهای شهرزدهی همیشه گرفتار، دستمان را بگیرد ببرد تا خیلی جاهای خوب. کتابها خودشان با پا، نه، با بالهای خودشان آمدند بر شانههای خسته و فرسودهمان از اینهمه ماشین و دود و شتاب نشستند. بی هیچ توقعی.
در هر ایستگاه پانزده کتاب. پانزده دنیای تازه. پانزده نگاه نو. سه تا در جهانِ جانِ کودکی. دوتا هم برای نوجوانهایی که ازکودکی گذشته و در ابتدای دنیای آدم بزرگها تشنهی آموختن و دانستناند. ده عنوان هم برای ما آدم بزرگهای حیران میان این همه آهن و دود و درختهای بی پرنده. پرندههای بی درخت.
تا حالا شش سری چاپ شده و این یعنی نود عنوان کتاب. نود دریچهی نو. تبلیغات و اطلاعرسانی آنطور که باید نبوده، ولی کلمه راه خودش را میرود. پیدا میکند اهلش را. اهلیِ خودش میکند همهی اهالی شهرهای آهنی را حتا.
بر آنیم تا در چند یادداشت تعدادی از این کتابها را معرفی کنیم و از شما بپرسیم دوست دارید در آینده چه کتابهایی در ایستگاه ببینید؟ نظر و سلیقه و علاقههای شما دست ما را میگیرد و کمکمان میکند تا کتابهای بهتری به دنیای شما و خودمان بیاوریم و پرندههای بیشتری بر شانهی درختهای شهر بنشانیم.
بگویید چه کتابهایی دوستتر دارید، بگویید چه کنیم که ایستگاههای مطالعه بیشتر و نزدیکتر و راحتتر به دست و دلتان بنشیند، دست به دست هم بدهیم و کلمه کلمه با هم بزرگتر شویم، پرنده تر.
در این نوبت، اول سری به قفسه عمومی قسمت جُنگ و طنز میزنیم. سری اول ایستگاه در این قفسه مجموعه شعر طنزی چاپ شد که علیرضا لبش انتخابشان کرده بود. اسمش را هم «شکرپاش» گذاشت.
اسم بعضی از طنزپردازانی که آثارشان اینجا آمده را ببینید: منوچهر احترامی، کیومرث صابری فومنی یا همان گل آقا، عمران صلاحی، رضا رفیع، ابوالفضل زرویی نصرآباد، اکبراکسیر، سیدحسن حسینی،شهرام شکیبا، ناصر فیض و تعدادی دیگر که قند خون خودمان میترسیم بالا برود اسم همهشان را یکجا بیاوریم!
همه را اول معرفی کرده. با تاریخ رفت و آمد! البته آمد و رفت! بعضیها هم که هنوز نرفتهاند را چنان علامت سوالی در قسمت «آرامگاه»شان گذاشته که آدم هی دلش میخواهد برای این علامت سوال پاسخی پیداکند یا حتا بسازد!!
بعد هم از هرکدام یکی دوتا شعر که در مطبوعات قدیم و جدید چاپ شده آورده که الان ما به سلیقهی خودمان دوسه بیت از دوسه شعر را اینجا مینویسیم و شما هم میتوانید با تهیهی کتاب به سلیقهی خودتان این شعرها و بقیهشان را بخوانید.
ای دیش تو بر بام و تو از دیش به تشویش / تشویش رهاکن که مصونی تو ز تفتیش
پنهان چه کنی دیش دومتری به سر بام / یک سوی بنه پوشش و از دیش میندیش
مرغوب نبودهست مگر نوع الامبی / کاینسان به تو تصویر دهد محو و قاراشمیش
...
بس نکته که در دیش نهان است ولیکن
چون قافیه تنگ است نگردم پی باقیش
اینجا هم که ما سه تا نقطه گذاشتهایم چندتا بیت آمده که نشان میدهد قافیه برای «منوچهر احترامی» اصلن هم تنگ نبوده است.
از شهرام شکیبا هم چند رباعی آورده که یکی را باهم میخوانیم:
بر مرکبِ بخت خوش سواریم همه
از برکتِ دوست، کار داریم همه
بیهوده مگو ز معضل بیکاری
عمریست که دائم سرکاریم همه
کتاب بعدی مجموعهای برای نوجوانان دبیرستان است. «سفر به جزیرهی ناشناخته» اثر «علیرضا عالمی».
علیرضا عالمی در این کتاب تعدادی از خاطرات اردوهای جهادی را نوشته است. اردوهایی که تعدادی دانشجو دست به دست هم میدهند و میروند در مناطق محروم دورافتاده و با کمترین امکانات کارهای بزرگی میکنند. حمام و مدرسه و کارگاه و کتابخانه میسازند یا تعمیر میکنند و...
یک خاطره از این کتاب با هم بخوانیم؟
دکترای معماری داشت و ما صدایش میکردیم، دکتر. هرچند با ما آجرها را اینطرف و آنطرف میکرد و به مدرک دکترای خود نمینازید ولی ما، دکتر را اسم مشخصهاش کرده بودیم.
مردم فکر میکردند که منظور از دکتر همان پزشک است و گاه و بیگاه برای درمان دردهایشان به دکتر مراجعه میکردند که مثلا فلان جایم درد میکند و از درد خوابم نمیبرد و دکتر با حوصلهی تمام توضیح میداد که منظور از دکتر کسی است که چندین سال درس خوانده و مرتبهای از علم کسب کرده است.
تمام آنچه دکتر در سالهای تحصیلش خوانده بود زیر سوال رفته بود. قوانین ابتدایی مهندسی و معماری رعایت نمیشد. شروع کرد با لحنی مودبانه با «اوستا» صحبت کردن که چرا مسائل ایمنی را رعایت نمیکنید و... که اوستا با اعتمادبنفس زائدالوصفی گفت: دکترجان ما مدتهاست که همینجوری کار میکنیم؛ ضمنا وقتی شما از موضوعی سر در نمیآورید بهتر است اظهارنظر نکنید! شما همان دکتریتان را بکنید!
باز هم از ایستگاههای مطالعه مینویسیم و دلمان میخواهد شما هم برایمان بنویسید. بگویید. نمیدانیم کی کجا گفته «خوشبخت کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتابهای خوب یا دوستان کتابخوان»، یاریمان کنید کتابهای خوبتری چاپ کنیم تا همه خوشبختتر باشیم.