به گزارش هنرنیوز؛ پدر فرزانه کرمپور کارمند پست و تلگراف بود، به همین علت هر کدام از فرزندانش گوشهای از ایران به دنیا آمدند. اصالت مادر و پدرش شیرازی است ولی هر کدام از چهار فرزندشان یک جای ایران به دنیا آمدند. فرزانه ۲۸ بهمن سال ۱۳۳۳ در کرمانشاه به دنیا آمد و زمانی که ششماهه بود پدرش به تهران منتقل شد. او تا کنون نیز در تهران مانده است.
پدر فرزانه مرد باسوادی بود و خیلی خوب «شاهنامه» میخواند؛ با این کار علاقه به قصه شنیدن و تخیل را در فرزندانش به وجود آورد. پدرش زمانی که او هنوز مدرسه نمیرفت و توانایی خواندن نداشت، برای فرزندانش پیش از خواب قصه میگفت. علاقه او به ادبیات از همان زمان آغاز شد، درست همان زمانی که خیلی کوچک بود.
کرمپور میگوید: «من همیشه به ادبیات علاقه داشتم. در زمان دبستان و دبیرستان جزو بچههایی بودم که همیشه از اول سال هر انشایی مینوشتم در کلاس میخواندم. درواقع صدایم میکردند که حتما انشایم در کلاس خوانده شود.»
در دبیرستان داستان و نمایشنامه مینوشت که اجرا میشد. زمان انتخاب رشته برخلاف تصور، بهجای ادبیات رشته ریاضی را انتخاب کرد. میگوید: «پدرم مخالف بود و میگفت رشته تجربی یا ادبیات را که به آن علاقه داری انتخاب کن. وقتی دلیلش را پرسیدم گفت برای اینکه ریاضی به درد دخترها نمیخورد، و همین کافی بود که من ریاضی بخوانم برای اینکه نشان بدهم دختران میتوانند ریاضی بخوانند.»
به همین دلیل ریاضی خواند و سپس در رشته راه و ساختمانِ دانشگاه علم و صنعت ادامه تحصیل داد. با وجود تفاوت رشتهاش با ادبیات، تمام این سالها ادبیات کشورهای مختلف را خوانده است.
او اظهار میکند: «آن زمان علاوه بر رشته راه و ساختمان دانشگاه علم و صنعت که امروز اسم عمران بر آن گذاشتهاند، من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، ریاضی دانشگاه تربیت معلم و دانشکده هنرهای دراماتیک در رشته ادبیات و نمایشنامهنویسی قبول شدم. آن زمان این دانشکده برای خودش کنکور جدایی داشت و علاوه بر هوش، زبان فارسی و انگلیسی امتحان تخصصی نیز برگزار میکرد. به عنوان نمونه باید در سه ساعت دو نمایشنامه مینوشتیم.»
کنکور دانشکده هنرهای دراماتیک مصاحبه داشت. با وجود آنکه به فرزانه تاکید کرده بودند که از علاقهاش به ریاضی در جلسه مصاحبه چیزی نگوید او در پاسخ سوال مصاحبهکننده که پرسیده بود اگر در دانشگاه عمران و در دانشکده هنرهای دراماتیک قبول شود کدام را انتخاب میکند، به صراحت میگوید اگر عمران قبول شود همان را ادامه میدهد. با وجود این حرف باز به عنوان نفر سوم قبول میشود.
دبیرستانی که بود زبان انگلیسیاش را قوی کرد و همیشه در کنار کتابهای داستانی فارسی و درسی، رمانهای انگلیسی میخواند. عمران هم رشته سختی بود، اما فرزانه کرمپور علاوه بر درسهای دانشگاهیاش هیچوقت ادبیات را کنار نگذاشت و کتابهای روز ادبیات انگلیس، فرانسه و روسیه را دنبال میکرد.
سالها گذشت، ازدواج کرد و سه بچه به دنیا آورد. کار حرفهای که درآمدی نصیبش میکرد، محاسبات سازههای صنعتی و سنگین بود. ۴۰ سالگی سن کمال است و کمال فرزانه کرمپور به ادبیات گره خورد. اولین جرقه داستاننویسی در زندگی او در ۴۰ سالگی زده شد.
میگوید: صبح به سمت شرکت میرفتم و مجله گردون را گرفته بودم و ورق میزدم. تبلیغ کارگاههای داستاننویسی آقای معروفی در آن چاپ شده بود. آن زمان من خیلی با ایشان آشنایی نداشتم. فکر کردم با تمام تجربیاتی که در این ۴۰ سال دارم، میتوانم بنویسم.
او در ادامه بیان میکند: همیشه هرچیز عجیبی را که میدیدم فکر میکردم این یک داستان است و خوب است که بروم و سنگهایم را با این مساله وابکنم. به همین دلیل در کارگاه ثبت نام کردم. آن کارگاه بیش از دو سه ماه طول نکشید و به خاطر سفر آلمان آقای معروفی تعطیل شد.
از طریق یکی از شرکتکنندگان در کارگاه قبلی به کارگاه داستاننویسی جواد مجابی میرود و فعالیتش را در آنجا ادامه میدهد. سال ۷۴ اولین کتابش با نام «کشتارگاه صنعتی» را از داستانهایی که در آن مدت نوشته بود، چاپ میکند.
پس از آن در دورهای حدودا دوساله کتابهای «ضیافت شبانه»، «طوفان زیر پوست»، «نقد ادبیات داستانی» به همراه مهری بهفر، «دعوت با پست سفارشی» و رمان «نقطه گریز» و «حوا در خیابان» از او منتشر میشود.
او همچنین دو رمان مشترک هم منتشر میکند. «علایم حیاتی یک زن» با مهناز رونقی و لادن نیکنام و «این خانه پلاک ندارد» با لادن نیکنام، که کتاب دوم آخرین کار منتشرشدهاش است.
این داستاننویس درباره آثار در حال تالیف خود نیز میگوید: یک مجموعه داستان دارم که به نمایندگان یکی از انتشاراتیها سپردم که اگر میداند مجوز نمیگیرد مزاحم بررسهای محترم نشویم. در این مجموعه یک داستان نسبتا بلند دارم. من مایلم اسم آن داستان را که «قتلهای تاریک» است بر کتاب بگذارم، البته ممکن است بعدا با مشورت انتشارات نامش تغییر کند.
در این بین مجموعه داستان «نیشکر» در ایران اجازه انتشار نگرفت و در سوئد به چاپ رسید. خود او درباره «نیشکر» میگوید: کار خوبی بود و همیشه اسباب تاسف من است که چرا اینجا منتشر نشد. من داستانهایم را برای ایران مینویسم، برای کشور خودم؛ دغدغههای من که دغدغههای آن سوئدی نیست. «نیشکر» در سوئد به فارسی منتشر شد. به همین دلیل آن سوئدی کتاب را نمیخواند. اگر هم بخواند از آن سردر نمیآورد. به همین علت مایلم آثارم همینجا چاپ شود.
فرزانه کرمپور وقتی با این پرسش مواجه میشود که اگر آثارش مجوز نگیرد آیا آنها را به صورت پیدیاف یا زیرزمینی منتشر میکند، پاسخ میدهد: این کار را نمیکنم، چون فایدهای ندارد. کار باید خوانده شود و راجع به آن صحبت شود. یواشکی چاپ شدن آثار خوب نیست. چاپ شدن آن در کشور دیگر هم بد نیست ولی بازخوردی را که من دلم میخواهد ندارد.
در ادامه میگوید: در حال حاضر دو رمان دارم که بارها بازنویسیشان کردهام، اما میدانم هیچکدام قابل چاپ نیستند. به جایی هم ندادمشان. یکی از آنها «زنی با موی کوتاه» نام دارد که به زندگی زنی مبتلا به سرطان میپردازد. این دو کتاب را نگه داشتهام تا بالاخره یک روز چاپ شود. حتی برای مجوز هم نفرستادمشان. چه کاری است؟ من که میدانم مجوز نمیگیرند.
اسنا نوشت:او درباره اینکه با حذف برخی بخشها برخی کتابها مجوز میگیرند میگوید: من راضی نخواهم شد که چیزی از نوشتههایم را بزنم، چون بارها در جلسات نقد کتاب دیدهام وقتی میگوییم این بخش با بخش دیگر نمیخواند یا بیمعنی است میگویند اجازه ندادند، من هم آن بخش از کتاب را درآوردم. خب وقتی کتاب بیمعنی میشود، همان بهتر است که چاپ نشود.
البته امیدوار است مجموعه آخرش مجوز بگیرد. مجموعه داستانی به نام «داستانهای شرکت» را در دست تالیف دارد. داستانهای این مجموعه در فضای یک شرکت رخ میدهد و بیشتر شخصیتها تکرار میشوند. داستانها نیز اتفاقهایی است که میتواند در یک شرکت رخ دهد و آدمها و روابطشان را بررسی میکند.