خانه محمد بیگلرپور به موزه بدل شد. همین موضوعسبب شد تا در منزل استاد فقید حضور یابیم. اتاقی با نور لطیف صبحگاهی پر شده بود و پنجره های اتاق نوید یک روز بارانی را می داد. روی میز مقابل پنجره آخرین دست نوشته استاد باقی بود و روی دیوار ها چندین لوح تقدیر دیده می شد. آخرین لباس رهبری استاد روی پایه ای گذاشته شده بود و گویی استاد گوشه اتاق ایستاده و آخرین سمفونی خود را برای گروه می خواند. زیر لوح های تقدیر ویولون استاد در قاب چوبی خود آرام و بی صدا خفته بود. صدای نغمه یکی از سمفونی ها شنیده می شد.
اهالی پرمهر خانه اتاق استاد را نشان دادند و همسر استاد همراهمان شد تا با ما از هرآنچه در خانه هست، سخن بگوید.
همسر زنده یاد محمد بیگلرپور رهبر ارکستر سمفونیک صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران که بنا بر وصیت همسرش خانه شخصی استاد را به موزه بدل کرده است؛ درباره این هنرمند گفت: همسرم به گل ارکیده علاقه زیادی داشت. هر روز صبح با عطر ارکیده از خواب بیدار می شد و من هر روز یک شاخه ارکیده در اتاقش می گذاشتم.
وی ادامه داد: استاد بیگلری پور در بطن هنر زاده شد. از چهار تا ۶ سالگی نزد پدر به تعلیم ویولون پرداخت و به ذم بسیاری نبوغ خویش را از پدر وام گرفته بود.
همسر این هنرمند فرزانه ضمن یادآوری آشنایی خود با همسرش گفت: مندر ایتالیا در رشته دیزاین به تحصیل پرداختم و نوزده سال قبل یعنی درست زمانی که از ایتالیا بازگشته بودم با استاد در یک میهمانی دوستانه آشنا شدم و معتقدم کمتر مردی را بدین اندازه شریف و مهربان دیده ام. با این که موسیقی را دوست داشتم اما هرگز دست به ساز نبردم. زنده یاد بیگلری پور معتقد بود همین که همسر یک نوازنده هوش شنیداری خوبی در رابطه با موسیقی داشته باشد کافیست. دوست نداشتم با یک موسیقیدان ازدواج کنم. خوشحالم که همسرم از علاقمندان به موسیقیست.
او ادامه داد: شاید در میان همسر هنرمندان تنها کسی باشم که سه بار لوح تقدیر دریافت کرده است. جناب تقی پور سه بار به من لوح تقدیر دادند. من همسرم را در بشقاب طلایی و با عطر ارکیده نگه داشته بودم.
همسر زنده یاد بیگلری پور با یادآوری افتخارات همسرش گفت: به همسرم افتخار می کنم. روزی مهندس ضرغامی به همسرم گفت که «هر سمفونی باشکوهی می شنوم و تنم می لرزد متوجه می شوم این سمفونی متعلق به شماست».
وی ادامه داد: همسرم ۹ ماه در جبهه بود و عکس های او در این دوران را بر دیوار اتاق زده ام. آخرین لباس رهبری اش را نیز به اتاق آویخته ام تا حضورش را احساس کنم. او همیشه در خانه کنار ماست. دخترم چند شب قبل او را در خواب دید.
وی افزود: دو دختر داریم که آن ها را به فرزند خواندگی قبول کرده ایم. هر دو در ایتالیا تحصیل کرده اند. یکی فارغ التحصیل رشته طراحی صنعتی است و دیگری فارغ التحصیل شده است. آن ها را وقتی به فرزندی پذیرفتیم که یکی چند ماهه و دیگری ۵ ساله بود. استاد به آن ها نواختن می آموخت اما راستش را بخواهید استعداد نوازندگی نداشتند. هنر نبوغی نیاز دارد که هر کس از آن بهره ندارد.
او در حالی که می گریست گفت: در مراسم ازدواج دخترم استاد حضور نداشت. صبح روز عروسی ما در بیمارستان دی بودیم. آن روزها نمی دانستیم که استاد چرا بیمار است. پزشکان مشکل او را درست تشخیص نداده بودند.
او به شعری روی میز استاد بود اشاره کرد و گفت: این شعر آخرین شعری بود که از استاد خواستند تا سمفونی او را بسازد. ایستاده سربلند و باشکوه/ چون که سر به آسمان سپرده کوه شعری بود که برای همیشه روی میز او ماند.
او هم چنین به سمفونی ناتمام استاد را نشان داد و گفت: آن روزها به سبب بیماری نگران احوالش بودم. به او خرده می گرفتم که چرا چنین به خود سخت می گیرد تا سمفونی را به پایان برساند. اما او اسرار داشت که این کار را به اتمام برساند اما این سمفونی برای همیشه ناتمام ماند.
همسر استاد در پایان گفت: استاد بی مانند بود. هم در اخلاق یگانه بود و هم در مهرورزی. این را از ۱۵۰ نفر گروهش در ارکستر می توانید بپرسید. استاد تافته جدابافته بود.
وقتی از دختران این استاد خواستیم تا پدرخوانده خود را توصیف کنند؛ دانیلا که به همراه خواهرش نماز وحشت برای استاد خوانده بود گفت: پدرم تمامی عشق به معنی واقعی کلمه بود. مروئه که پس از اسلام آوردنش فاطمه خوانده می شد؛ گفت: پدرم بهترین انسان روی زمین بود.