اجرای نمایش «بام طهران» نوشته سجاد افشاریان و به کارگردانی سیامک صفری از هفتم خرداد ماه در تئاتر شهر آغاز شد.
این اثر نمایشی که حاصل تلاش هنرجویان دور اول کارگاههای بازیگری مجموعه تئاتر شهر به سرپرستی سیامک صفری است از یکشنبه هفتم خرداد ساعت ۱۷ میزبان علاقه مندان تئاتر در سالن انتظار تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر بود. سیامک صفری در «صد سال پیش از تنهایی ما» هم نگاه ویژهای به شهر تهران داشت . با او درباره تهران و سفر و گردش به گفت و گو نشستیم.
تهران از ما ها چی ساخته؟
معماری ، روابط ، شکل شهر، ترافیک، بافت شهر، آلودگی، کارتن خوابها و خیلی مسایل دیگر.مثلاً آلودگی آن یک جمع بیمار از ما ساخته، یک عده مبتلا به سرطان شدند ، گروهی نارسایی قلبی، به هرحال این تأثیراتی است که تهران بر روی تک تک ما میگذارد و بالعکس.
از تهران قدیم چی؟ از لاله زار ، میدان ارگ؟ و...
سن من قد نمیدهد. فقط چند تا عکس از آن زمانها دیدهایم و بعد گاهی اوقات حال و هوایی که پیرتر از ماها از آنها تعریف میکنند . در بند، باغ های شمیرون، تجریش و امامزاده صالح ، لاله زار،عودلاجان و ابن بابویه، ده ونک و باغ های قلهک و... رودخانههایی که بوده و حالا نیست یا صفحههای موسیقی قدیمی، نوارکاستهای قدیمی که از فضاهای آرامی که آن وقتها بر روان مردم حاکم بوده، خبر میدهند. صدای خوانندههای آن روزگار را که گوشی میدهی، فکر می کنی مثل این که خدا را شکر، آنها برخلاف ما حالشان خوب بوده، هوای خوب داشتند، سبزیهایشان آلوده نبوده، درختای شهرشان را نمیبریدند و...بیشتر شنیدهها است.
روستا را دوست دارید ؟
بله دوست دارم.
زندگی در روستا چه حسی دارد؟
روستا خیلی آرامش دارد، اما انگار ما نمی توانیم خیلی در آن دوام بیاوریم. شاید برای یک شبانه روز یا چند روز بتوانیم بمانیم ، اما بعد کلافه میشویم. انگار آدم دلش میخواهد بیاید سوار این اتوبوسهای BRT یا سوار مترو شود، مردم پاهایش را لگد کنند، فحش بخورد ، کیفش را بزنند. دوست داریم این چیزها را، یا بهتر است بگویم عادت کردیم به همه اینها که اسمش را نمی دانم چه بگذارم.
کدام روستا بیشتر برایتان جذاب بود؟
اسمشان خاطرم نیست اما بیشتر روستاهای شمال را رفتم.
کویر رفتید ؟
نه نرفتم.حالا که گفتید بد نیست به آنجا هم سری بزنم. بیشتر برای سفر به کویرکجا میروند؟
کویر مصر یا مرنجاب.
نمیدانم . کجا است؟
پشت دریاچه قم. نزدیک نطنز، اما فعلا تورهای کویرنوردی نمیتوانند بروند.
جداً! بعدها نگویید من چرا کویر نرفتم .خواستم، اما ظاهراً این طور که شما میگویید خوب نمیشود(میخندد).
اهل سفرهستید ؟
سفر را دوست دارم اما کم سفر میروم.
چرا به خاطرپول؟
نه وقتش را ندارم.چون فرصتش را ندارم، نمی دانم اگر پیش آید چقدر پول لازم دارد! شایدم یک روزی وقتش را پیدا کردم ،پولش را نداشته باشم.نمی دانم!
کجاها بیشتر سفرکردید؟
خیلی از شهرهای شمال را از غرب تا شرق خزر دیدم. در شهرهای جنوب بوشهر ، بندر عباس و گچساران رفتم. جنوب شرقی کشور زاهدان رفتم. شیراز ، اصفهان ، یزد ، کرمان، قم ، کرج را هم دیدهام.
اهل کجایید؟
اهل کاشانم ، روزگارم بد نیست. نه بابا اهل کاشان نیستم، اما آرامگاه سهراب سپهری رفتم با یکسری از دوستان. خودم ترکم.
آذربایجان شرقی یا غربی؟
شرقی، مادرم اهل تبریز بود، پدرم هم اهل یک جایی نزدیک همان جاها.
خوبه خیلی اهل سفر نستید! شما که تقریباً همه استانهای کشور را سرافراز کردید. از این شهرهایی که نام بردید، کجا بیشتر احساس راحتی کردید؟
من مردم زاهدان را دوست داشتم. مردم صبور و آرامی دارد. اصلاً در زاهدان من دلتنگ نمیشدم. مردم خوبی دارد و یک فضای بدوی، نه بدوی به معنای عقب مانده. آن جا نوعی احساس دست نخورده حاکم است، مردم دوست داشتنی هستند. سفر من به خاطر تئاتر به زاهدان بود. فستیوالهایی بود که به عنوان مربی یا داور آنجا حضور داشتم. خاطرات خوبی از آنجا دارم.
چه غذایی را بیشتر دوست دارید؟ (ببخشید منظور سوال کلیشه ای نیست). منظورم غذاهای سنتی، ذائقه ایرانیه؟
اساساً رابطهام با غذا خوبه، یعنی اینطوری نیست که بگویم از غذایی بدم میآید. مثلاً بعضیها از اسفناج بدشانمیآید، اما من دوست دارم. جزئیتر بخواهم بگویم بعضیها پیاز داغ در غذا باشد، نمیخورند، اما من واقعاً دوست دارم. عطر غذا را خیلی دوست دارم. کلاً پایه غذا هستم. نه این که پرخور باشم یا شکمو، اما اهل ذائقهام. از چشیدن و مزه مزه کردن غذا لذت می برم. غذاهای سنتی هر شهری را که خوردم، حال کردم.
از غذاهای تبریزی کدام را بیشتر دوست دارید؟
آذریها کلاً غداهای خوشمزهای دارند. به سفرهای که میاندازند، اهمیت میدهند. میپزند، خوب هم میپزند. دست پختهای خوبی هم دارند، این را من نمی گویم، همه آنهایی که غذای ایرانی خوردند، میگویند. کباب، کوفته، آشهای آذری طعم دیگری دارد.
خودتان هم آشپزی میکنید؟
غدا پختن را دوست دارم و میپزم مثلاً خورشت،آش
جداً!؟
بله . وقتی هم که غدا میپزی، باید بالای سرش بایستی و دوستش داشته باشی، حوصله کنی، وقت بگذاری، برایش آواز بخوانی و ادویه به صورتش بزنی، آن وقت غذا هم خوشش میآید و خوشمزه میشود.
سفرهها ایرانی چه فرقی با گذشته کرده است؟
قبلاً قلمکار بوده، حالا شده یک بار مصرف. شوخی کردم. خوب قدیم جمعیت خانواده ها بیشتر بود. من خودم در یک خانواده هشت، نه نفره بزرگ شدم. یادم می آید سر سفره پر آدم بود و خوب غداها ها لابد طعم و برکت دیگری داشت. الان تعداد آدمها کمتر شده، گاهی تک نفره، گاهی چند نفره سر یک سفره مینشینیم، تازه اگر وقتی برای غذا خوردن بگذاریم و نخواهیم در پیچ کوچه ساندویچی خریده و با سرعت از حلقوممان پایین دهیم که مثلاً به معده بدبختمان بگوییم خیالت راحت، حواسمان به تو هم هست. اما دسته جمعی غدا خوردن خیلی خوبه، حس خوبی به آدم می دهد.
پس سفره دسته جمعی را بیشتر دوست
آره اما کم پیش میآید. البته جمع هم مهم است مخصوصاً وقتی سنت بالا می رود و تجربهات متفاوت می شود، یک چیزهای دیگری هم برایش غیر از جمع مهم است. چه جمعی و کجا هم برایش مهم است.
سفر خارج از کشور هم رفتید؟
بله اما بیشتر کاری بوده، دوبار آلمان رفتم، یک بار بلاروس، بنگلادش شهر داکا، آنچه از این شهر به یاد دارم خیلی جالب است: شهری شلوغ که همه بوق می زنند ، پر از گدا و بوی ادرار و فلفل این کلیتی است که از آنجا به یاد دارم.
آلمان؟
مردمانی محکم و هدفمند . قدمهایشان را محکم برمیدارند، منظم، با فرهنگ، اهل تئاتر و موسیقی. برایشان داشتن عمارتی که ارکستر فیلار مولیک برگزار می شود، خیلی با اهمیت است و بسیار به آن افتخار میکنند( برلین). به داشتن بزرگان موسیقی و تئاترشان افتخار میکنند.به نظرم خیلی کشور قرص و محکم و تعریف شده ای است.
گفتید شیراز رفتید. تخت جمشید را هم دیدید؟
سالهای خیلی دور جدیداً نه.قبل از انقلاب بچه بودم ، ۱۲ ساله بودم.
الان که میگویند رودخانه زاینده رود خشک شده چه حسی دارید؟
هیچ احساسی ندارم.
چرا؟
یک مثل هست که میگوید خلایق هرچه لایق . به هر حال زاینده رود مال یک ملت است لابد دوست ندارند ، خشکش کردند. نمی دانم من هیچی از زیست و محیط و جنگل و جنگلبانی و حفظ کردنشان نمیدانم.
اگر یک روز بخواهند تئاتر شهر را خراب کنند چه حسی پیدا میکنید؟
برایم فرقی نمی کند.
واقعاً برایتان مهم نیست؟!
آره، برای چی اصلاً بخواهند خراب کنند مگر این که دیوانه باشند.
خیلی از آثار یا خانههای تاریخی را خراب میکنند. شاید یک روز تئاتر شهر هم جزو آنها بود!
من ناراحت نمیشوم، سعی میکنم یک فکری به حال خودم بکنم.
خوب این ساختمان تاریخ تئاتر ایران، هویت تاریخی تئاتر ایران را شکل میدهد؟ باز هم مهم نیست! مثلاً چند وقت قبل میخواستند خانه دایی جان ناپلئون را خراب کنند.
دایی جان ناپلون کی هست؟ مگه ناپلئون در ایران دایی داشته! ( می خندد)
یا همین الان اگر بگویند مثلاً خانه ای که فیلم پدر سالار در آن تهیه شد میخواهیم خراب کنیم هیچ حسی ندارید؟ یا همین کافهای که «بام طهران» را اجرا کردید یک روز خراب کنند ، فکر نمیکنید به خاطراتتان نیشتر میزنند؟
من چی بگویم؟ بگویم خراب نکنید!لابد تیشه دستشان است زورشان میرسد خراب میکنند. من خراب نمیکنم یعنی اگر کلنگ بدهند دست من خراب نمی کنم اما خوب دست من که نیست اگر دست من بود، میتوانستی به من بگویی چرا اینجا را خراب میکنی؟ یا بپرسی اگر کلنگ بدهم دستت، خراب میکنی؟ من هم محکم می گویم نه خراب نمیکنم.
کدام شعر یا ترانه را بیشتر دوست دارید؟
من آدم اینجوری نیستم
چه جوری؟
همین دیگه خاطره باز. فکر نکن مثلاً یک عکس من را به هیجان میآورد.یا این که فلان روز دم غروب با فلان آدم ها کنار ابشار یا رودخانه عکس انداختم. این جور آدمی نیستم. همین که در همان لحظه یک آهنگی گوش دادم بدان که لازم بوده و لذتش را بردهام.دنبال این نیستم موسیقی را بشنوم که با آن خاطره دارم اصلاً دوست ندارم در گذشته زندگی کنم .
مریم اطیابی