گفتگوی هنرنیوز با محمدرضا یوسفی؛
فولکلور، زبان مشترک تمام ملل جهان است
محمدرضا یوسفی نویسنده کودک و نوجوان معتقد است فرهنگ شفاهی ملل با جنگهایی که بین ملل اتفاق افتاده، تجارت و جابهجایی اقوام از یک دیار به دیاری دیگر انتقال یافته است.
تاريخ : سه شنبه ۳۱ شهريور ۱۳۹۴ ساعت ۰۹:۱۵
محمدرضا یوسفی، نامزد دریافت جایزههانس کریستین اندرسون که حالا بچههای تاجیکستان و ارمنستان داستانهایش را در کتاب درسیشان میخوانند، بیش از ۳۰ سال است که نویسنده است و بیش از ۱۵۰کتاب برای کودکان و نوجوانان و نیز بزرگسالان تالیف کرده است.او دانش آموخته رشته تاریخ از دانشگاه تهران و برای کودکان آثاری از ادبیات کهن فارسی را بازنویسی و باز آفرینی کرده است. «افسانه شیر سپیدیال» و «قصه یارگار زریران»، «افسانه بلیناس جادوگر»و «افسانه شیرین کارنامه اردشیر بابکان» از جمله آثاراوست«ستارهای به نام غول» و «حسنی به مکتب نمیرفت» برنده دیپلم افتخار IBBYشده است. با او که برفهای سنگین همدان را دیده است به بهانه زادگاهش به گفتوگو نشستهایم.
استاد یوسفی، شما همواره معتقد به تاثیر دوران کودکی و زادگاه نویسندگان بر خلق اثرشان بودهاید. اگر ممکن است درباره تاثیرات این موضوع روی تالیفات خودتان بفرمایید.
من متولد سال ۱۳۳۲ در شهر همدان هستم؛ طبیعتا زادگاهم تاثیر زیادی روی آثار من داشته است، از جمله آثاری که میتوانم مستقیما در این باب نام ببرم مجموعه پنج جلدی «افسانههای ایران زمین» است که شامل کتاب «افسانه بلیناس جادوگر»، «افسانه شیر سپیدیال»، «حماسه بیداری»، «رقص شیران» و «افسانه رازها» که هرکدام یک جلد رمان است و بلندترین رمان نوجوان در ایران محسوب میشود چراکه بالغ بر هزار صفحه یا بیشتر است. این رمان، تاریخ ایران را از آغاز ورود آریاییها به سرزمین ایران تا انقلاب مشروطه دربر میگیرد و تقریبا تمام سلسلههای متفاوتی که روی کار آمدهاند در فصل به فصل رمان ذکر شده است؛ روایت آن از طریق یک شیر سنگی است که یک مجسمه عصر مادهاست؛ این شیر شخصیت اصلی این رمان است.
«شیر» یکی از نمادهایی است که معرف سرزمین ماست؛ شیر در نقش برجستههای تخت جمشید یا در نگارههای روی سفالها و قلم زنیها و درفشهای پهلوانان در شاهنامه نیز همواره نماد ایران است. در این کتاب، بر مبنای تاریخ و اسطوره و تلفیق آن با قصههای فولکلوریک همدان و تاریخ ایران ترکیبی ایجاد شد که مجموعه پنج جلدی «افسانههای ایران زمین» را ساخت؛ تمام حوادث این کتاب در همدان اتفاق میافتد چون اولین سلسله در ایران دولت مادهاست که در همدان است.
کدام ویژگیهای همدان شما را بر آن میدارد تا در آثارتان نگاهی به این شهر داشته باشید؟
همدان، غیر از پیشینه کهنی که دارد و یکی از شهرهای متمدن است از ویژگیهایی که دارد و برای نویسنده میتواند مفید باشد، موقعیت استراتژیک و اقلیمی است که از دیرباز داشته و منطقه سردسیر بوده و دیگر آنکه همواره پذیرای اقوام و آیینهای مختلف بوده است. در زمان کودکی من در مرکز همدان فارس زبانها زندگی میکردند و در جوار اینان در نواحی اطراف همدان، اقوام مختلف بودند که من با تمام این اقوام در کودکیام آشنا بودم. و امروزه همچنان فارس، ترک، لر و کرد در کنار هم زندگی میکنند. تمام آیینهای اقوام روی فرهنگ همدانی تاثیر داشت ولی همه در کنار هم به خوبی زندگی میکردند.این مساله روی نوع مماشات این گروهها در کنار هم تاثیر داشت و از آنجا که من در کنار قومیتها و ادیان مختلف بزرگ شده بودم این مساله روی قلم و ذهن نویسنده من بسیار تاثیر داشت چون به هرحال ساختار شخصیت هر انسانی را دوران کودکی او رقم میزند. درباره من هم اینگونه بود، برخی تاثیرات مستقیم است و بخش عمده آن غیر مستقیم یعنی فرضا اگر من بخواهم در مورد تاجیکستان یک داستان بنویسم خود به خود از اقلیم خودم در ذهنم گرته برداری میکنم و از آن تاثیر میگیرم چون تاجیکستان هم مثل همدان مناطق کوهستانی و فلات و دشت دارد.
برای تالیف این مجموعه پنج جلدی، شما یقینا به پژوهش و تالیفات استمداد داشتید.افراد زیادی همچون دکتر پرویز اذکایی پژوهشهایی در باب تاریخ و فرهنگ همدان داشتهاند. چگونه بین این پژوهشها، فرهنگ فولكلوریك و ادبیات داستانی پیوند ایجاد کردهاید؟
من به حوزه اسطوره و مطالعات فولکلوریک خیلی علاقه مندم. از کودکی با افسانههای دینی و ملی آشنا شدهام بنابراین برای نوشتن این مجموعه نیز کل تاریخ ایران و تاریخ همدان را بررسی کردم. نگاه من در این مجموعه به همدان، نگاه به ایران بود و همدان صرفا موقعیت نمایشی آن را شکل داد و فولکلور همدان در آن بسیار تاثیر داشت، من حتی بدین منظور با تنی چند از فولکلوریستهای همدان صحبت کردم و بعد کتابهایی که درباره فرهنگ و زبان همدان نوشته شده بود مورد بررسی قرار دادم، ولی بزرگترین منبع من خود مردم بودند چون از کودکی مادرم و شوهر خالهام برای من قصه میگفتند، بخشی از این قصهها در حافظهام بود و با شاهنامه هم از کودکی آشنا بودم. ضمن آنکه شاهنامه نیز بر تالیف این اثر تاثیر داشت؛ روایت و ساختار زبانی این رمان پنج جلدی را از قصهگوهای همدانی یا به عبارتی نقالها و ساختار واژگانی را از روایت حماسی شاهنامه گرفتم.
شما قریب به ۳۰ سال برای ادبیات زحمت کشیدید و یک نویسنده بینالمللی هستید که بخشی از کتابهایش در کشورهای دیگر ترجمه شده است. از پیوندهای فرهنگی همدان در عرصه بینالمللی با سایر فرهنگها و مشترکات فرهنگی کشورها بگویید.
فولکلور، زبان مشترک تمام ملل جهان است؛ فرهنگ شفاهی ملل با جنگهایی که بین ملل اتفاق افتاده، تجارت و جابهجایی اقوام از یک دیار به دیاری دیگر انتقال یافته است. مثلا در مورد شخصیت رستم گفته میشود یک شخصیت سکایی است؛ هنگامی که سکاها به ایران میآیند در سیستان اسکان پیدا میکنند و ایرانی میشوند و فرهنگ خودشان را به ایران میآورند که در فرهنگ ملی ایران جذب میشود. در اسطوره شناسی مبحثی هست تحت عنوان «اسطورههای موازی» یا اسطورههایی که در جهان شبیه به هم هستند مانند «آشیل» و «اسفندیار» یا «سیندرلا» و «ماه پیشونی»، که ویژگیهای مشترک دارند یا به همین ترتیب شخصیت سهراب و سودابه در تمام اسطورههای هندی و چینی دیده میشود البته تمام این موارد در ادبیات تطبیقی بررسی و تجزیه و تحلیل شده است. ویژگیهای کلی که در قصههای فولکلوریک وجود دارد خودش را در قصههای دینی و ملی نیز منعکس میکند، ادیان ابراهیمی نیز همین وجوه مشترک را در اسطورههای دینی دارند. تمام شخصیتهای اسطورهای را در باورهای مسلمانان، یهودیان و مسیحیان نیز میبینیم.
این شباهتهای اسطورهای و فرهنگی ریشه در سفرهایی دارد که داستانهای فولکلوریک از منطقهای به منطقه دیگر داشته و فصل مشترک ما با همه اقوام جهان، اسطورهها و باورهای عامیانه هستند؛ به عبارت بهتر، در حوزه فرهنگ، مرزهای فیزیکی وجود ندارد و این مرزهای فیزیکی مرزهای قراردادی هستند و بسیاری تنها یک قرن است که وجود بیرونی پیدا کردهاند مصداق آن کشورهایی است که برخی از این کشورها یک قرن هم طول عمر ندارند. در جنگ جهانی دوم این مرزها دگرگون میشود. کشورهایی به وجود میآیند و کشورهایی از بین میروند اما فرهنگ مرز ندارد این است که وقتی به ارمنستان میروم یا سوئد یا سایر کشورها مشترکات فرهنگی خود را عیان میکنند. اساسا انسان بدون اسطوره نمیتواند زندگی کند، انسان پایبند این اسطورههاست و من با توجه به ویژگی یا اقلیم در همدان و باورهای کهن این منطقه توانستم هرچه میخواستم در کودکی و نوجوانی تجربه کنم. در حوزه هنر، تجربه خیلی مهم است. نویسندگی باید مبتنی بر تجربه باشد.
در حال حاضر بخش عمدهای از بافت قدیم شهری همدان تخریب شده است و میراث فرهنگی نتوانسته جلوی این تخریبها را بگیرد. دیدگاه شما به عنوان نویسندهای که به مسائل اطراف خود حساس است درباره زادگاهتان و این موضوع چیست؟
وقتی به کودکی خودم برمیگردم به یاد میآورم که ساخت معماری شهری همدان، بعد از انقلاب مشروطه و ورود مدرنیسم به ایران دستخوش تغییرات عمدهای شد. متاسفانه در بخشی از باور مدرنیته در جهان، فرهنگهای سنتی تحولات بزرگی را پشت سر گذاشتند. من نمیخواهم بگویم این ساختار به لحاظ ارزشی کاملا درست یا نادرست بوده است اما در بسیاری از کشورهای اروپایی، کمترین چیزی که در ساختار سنتی حفظ شد معماری سنتی بود. یادم هست در زمان کودکی ما ساختار معماری همدان ساختار بسته کاستی بود؛ سیستمهای کاستی به این شکل هستند که اهالی هر حرفه یا هر قومی در یک منطقه اسکان پیدا میکنند و در امور و حدود هم مداخله نمیکنند. مثلا کوچه قصابها در همدان که یا کوچه قاشق تراشها که به دلیل حضور اهالی این صنف به این نام بود یا کوچه یهودیها که من کودکیام را در این کوچه گذراندم و اغلب کوچهها یا محلهها در شهر مبتنی بر موقعیتهای شغلی، دینی و نژادی بود و از شهر که خارج میشدی و به سمت روستاها میرفتی اغلب فرهنگها قومی و قبیلهای بود که درحال حاضر هم در روستاها وجود دارد بااین حال بده بستانهای زیادی در این فرهنگها وجود داشت. حتی در زبان مشترک فارسی هم تفاوتهایی در لهجههای گوناگون آن وجود داشته و دارد مثل تفاوتهایی که در نوع گفتار اهالی حصار همدان با محلههای دیگر وجود داشت بنابراین همدان به لحاظ زبان شناسی هم قابل توجه است اما به هرحال ساختار سنتی در کودکی ما کاملا حفظ میشد و جنوب هر شهر، جنوب شهر بودو مرکز آن مرکز و شمال و غرب آن به همین طریق و بسیار کم پیش میآمد جابه جای کلی بین مردمان اتفاق بیفتد.
به سختی کسی به خودش اجازه میداد از منطقه و محله زندگیاش خارج شود و چون مبنای زندگی مبتنی بر اقتصاد بود طبیعی بود که همه در محله خودشان باقی بمانند و یک بازار مرکزی وجود داشت که زندگی همه از آن تامین میشد و بعد هرکس به جایگاه و محله خودش برمیگشت و مردم اگر میخواستند از محله خودشان به جایی بروندهراسان بودند چون هم محلهایها همدیگر را میشناختند. نظام پهلوی با تاثیر از تفکر مدرنیسم روی کار آمد و با ساختارهای سنتی درافتاد و ثمره کارش دوگانه بود. تقریبا از سال ۱۳۴۲شروع شد. ما شاهد این دگرگونی بودیم. یعنی یک ثمره مثبتی داشت که این ساختارهای متحجر و غیر قابل پیشرفت را در هم شکست ولی همان تفکر، بعد همدان را پاره پاره کرد و بعد نوعی معماری جدید به وجود آورد و یک طبقه متوسط شهری جدید که حالا دیگر این طبقه تازه پیدا شده شغلهای جدیدی داشتند، الکتریکیها آمدند و در حاشیه خیابانها مغازه زدند و زیاد شدند بعد مُد آمد و هزارچیز جدید با خود آورد. یکباره لودرها به جان بافت قدیم افتادند و مقبره باباطاهر و خانههای اطرافش تخریب شد و آرامگاه بوعلی سینا را خراب کردند و مقبرههای جدید ساختند. من یادم هست که مقبره باباطاهر یک مقبره آجری بود که در تاریخ خانوادگی شنیده بودم پدربزرگ من معمار آنها بوده است که البته صحت و سقمش را نمیدانم ولی من به این موضوع افتخار میکردم.
نقش مدرنیسمی كه در دهه ۵۰ به ایران آمد تا حدودی فضای سنتی ایران را درنوردید و تغییراتی را در لایههای فرهنگی جامعه ایجاد كرد. اما وجه دیگر آن از بین رفتن سنتهای فرهنگی بود. کم کم مدرسه ایجاد شد و ما به مدرسه رفتیم. با اینکه به مدسه میرفتم اما پیش آمده بود که گذر کوتاهی به مکتب خانه داشته باشم چراکه در کوچه ما ملایی بود و در آنجا مکتب خانه داشت؛ این مکتبخانهها وحشتناک بودند و این مکتب خانه تا زمانی که ما دبیرستان میرفتیم هم باز بود. چون یک سری معتقد به مکتب خانه بودند و فرزندانشان را به مکتبخانه میفرستادند. اقلیتهای دینی هم در آن زمان در همدان مدرسههای خاص خود را داشتند و از همه ادیان دانش آموز میپذیرفتند ولی مدیریت با خودشان بود.
بعد از دهه ۴۰ ساختار شهر کاملا دگرگون شد؛ سینما ساخته شد، پاساژ درست شد، تلویزیون روی کار آمد و عناصر تجدد مابانه یکی یکی در جامعه رواج یافت.
وضعیت داستان نویسی در همدان به چه صورت است و شما چه آیندهای را پیش روی آن میبینید؟
همدان یکی از خاستگاههای تئاتر ایران است. من پیش از داستان نویسی ابتدا با تئاتر آشنا شدم. یکی از عناصر فرهنگی همدان نمایشهایی بود که میرفتم و میدیدم. این ریشه در آن سنت قدیمی همدان دارد. در حال حاضر نیز هنوز هم جشنواره تئاتر کودک در همدان برگزار میشود. یک ویژگی دیگر همدان ساختار زبانی آن است و ساختار زبان همدانی وقتی به ریشههایش نگاه میکنیم میبینیم حماسی است. رگههای شورش در آن وجود دارد که به من در آثارم بیش از هرچیز کمک کرد.
در حال حاضر نویسندگان بسیاربا استعدادی در همدان هستند به خصوص در نسل جوان و گروههای خوبی تشکیل شده است اعم از انیماتور، تئاتر، شعر و همه هنرها در آن خوب حرکت کرده است ولی مستلزم امکانات لازم است اما به نظر من اینکه همدان نتوانسته در برخی حوزهها هنر خود را به صورت بارز نشان دهد چندگانگی قومی است که در یک قاموس با هم جمع نمیشوند.
نهادها و NGOها نیز در همدان بسیار اندکاند در حالی که گسترش این NGOها ویژگی بارز یک جامعه متمدن است. چراکه نشان میدهد جامعه دارد از پوسته شبانی بیرون میآید چون وجود اقوام، میراث عصر شبانی بشریت است. بنابراین جامعه هرچه به سمت نهادها و تشکلها برود، قومیت و خون در آن کمتر مطرح است و رشد و توسعه در آن اولویت پیدا میکند.
به عنوان آخرین سوال خاطرهای از دوران نوجوانیتان در همدان بگویید.
خاطرهای که دارم این است که وقتی تحولات مدرن در همدان صورت گرفته بود تنشهای بسیاری داشتیم. یکی از این تنشها، گذر ما به محدودههای بالای شهر بود که با رفتار آنارشیست همراه بود چراکه بالا شهریها خوشتیپ و ژیگول بودند و ما که پایین شهری بودیم سعی میکردیم آنها را تخریب شخصیت کنیم؛ تفاوتهای زیادی داشتیم مثلا مادر من چادری بود ولی زنان خانوادههای بالای شهر بی حجاب بودند که در نهایت این تقابلها اغلب به درگیریهای لفظی میانجامید.