منبع : www.cinemazion.blogfa.com/post-111.aspx
چرا اکنون و نقد سریال روزگار قریب! نکته مهمی که پیش از مطالعه این نقد باید بدانید: این نقد و بررسی منصفانه از سریال «روزگار قریب» - که هم نقاط ضعف و هم نقاط قوت آن را بیان کرده است- چندین ماه پیش برای چاپ در نشریه ای متعلق به یکی از مراکز پژوهشی و نظارتی صدا و سیما توسط سه تن از محققین آن مرکز نوشته شد. گرچه ساختار منسجم مقاله و نکات فنی نقد نویسی، قابل توجه است ولی به دلیل نقدهای جدی و قابل تاملی که این مقاله به سریال «روزگار قریب» وارد کرده است -که بی شک موجد نقدهایی جدی به عملکرد شبکه سوم و تهیه کنندگان این سریال خواهد شد- متاسفانه این مقاله هرگز دیده نشد و در نشریات سازمان صدا وسیما به چاپ نرسید، چرا که متاسفانه به گفته معاون پژوهش همان مرکز پژوهشی، ... دستور داده اند که چنین نقدهایی در نشریات سازمان چاپ نشود!!
گر چه ابتدا تعجب کردیم ولی پس از چند ماه که قطعا این مقاله را در هیچ نشریه ای در آن مرکز پژوهشی چاپ نکردند، بهتر دیدیم که اکنون این مقاله را در سایت ها و وبلاگ های دوستان منتشر کنیم تا هشداری جدی به روند غربزدگی و خودباختگی برخی برنامه سازان و تهیه کنندگان و کارگردانان صدا وسیما داشته باشیم. امید که وظیفه خود را به انجام رسانده باشیم و بتوانیم در مسیر پالایش صدا وسیمای جمهوری اسلامی از افکار غربگرایانه داشته باشیم و تاریخ سازی های جهت دار را نقد کرده باشیم تا در برنامه سازی های آینده سازمان صدا وسیما ان شاء الله دیگر شاهد چنین سریال ها و فیلم هایی نباشیم. امید که از این پس، بیش از گذشته سرمایه های مالی و انسانی سازمان به سمت الگوی تمدنی اسلامی و قرائت های صحیح تر از تاریخ معاصر هدایت شود و با حفظ تسلسل حافظه تاریخی ملت مسلمان ایران به سمت آینده باشکوه تمدن اسلامی حرکت کنیم.
بسم الله الرحمن الرحيم
بررسي سريال روزگار قريب
مقدمه
گستره تاثيرگذاري تلويزيون، از ساير رسانه ها بيشتر است، به نحوي که به راحتي ميتواند مخاطبان ميليوني ويا صدها هزار نفري را در يک برنامه جذاب، پوشش دهد. دسترسي راحت و ارزان مخاطبان به اين رسانه، مسئوليت آن را دوچندان مي کند، خصوصا که به دليل انتساب به نظام جهموري اسلامي، اطمينان مخاطبان نيز، پشتوانه اين رسانه فراگير مي باشد. يکي از بديهيترين تاثيرات برنامههاي تلويزيوني، آموزش غير مستقيم و الگوگيري مخاطبان از آنهاست، سخن رهبر فقيد انقلاب، مبني بر اينکه تلويزيون بايد چونان دانشگاهي براي عموم مردم باشد، در همين راستا قابل تحليل است. در قانون اساسي کشور نيز، يکي از وظايف تلويزيون، بالا بردن آگاهي مردم و آموزش مورد نياز مردم بيان شدهاست. در عصر حاکميت غولهاي رسانهاي بينالمللي بر اذهان بشر، بيشک، يکي از ضرورتهاي برنامهسازي تلويزيوني، کار تاريخي در راستاي انديشه پربار اسلامي ميباشد، تا مخاطبان در برابر تاريخسازان رسانهاي وابسته به استعمارگران و ثروتسالاران جهاني، واکسينه شوند.
علاوه بر اينکه وقتي برنامه اي تلويزيوني مربوط به تاريخ واقعي کشور باشد، حساسيتش مضاعف مي شود؛ چرا که به دليل ذاتِ ديداري-شنيداري تلويزيون و دسترسي سهل به اين رسانه، باور پذيري مخاطب از تاريخِ نقل شده توسط تلويزيون، دوچندان مي باشد. در فيلم هايي که شباهت هايي به مستند دارند، يا صحنه هاي واقعي و مستند با هم استفاده مي شوند و بازي روان و موسيقي مناسبي کار مي شود، اين واقع نمايي و باورپذيري بيشتر ميشود و کارگردان مسئوليت سنگينتري دارد که حقيقت را به بيان دقيقتر ومستندتري نقل کند و از تاويل و تحريف تاريخ جلوگيري کند. امروز، اين رسانهها هستند که آنگونه که خود ميپندارند، تاريخ را ميسازند و روايت خود از ايام پيشين را به مخاطب القا ميکنند و اين علاوه بر آن است که ذات فيلم وسينما، مستلزم تحميل اراده و نوع نگاه کارگردان به مخاطب است؛ لذاست که مسئولين تلويزيون با انتخاب بهتر خود براي عوامل تهيه و توليد فيلمهاي تاريخي، به فهم بهتر و حقيقيتر تاريخ توسط مخاطب، ياري ميرسانند.
زندگي مشاهير متعهد هر کشور، آينه فراز و نشيبهاي حيات يک ملت است. به تصوير کشيدن زندگي بزرگان ديني يا علمي يا سياسي در سينما، تاريخي بس طولاني دارد و برخي از پر مخاطبترينهاي سينماي جهان، از جمله چنين آثاري بوده است.[1] سريال «روزگار قريب» که به زندگي دکتر محمد قريب،[2] از پزشکان پرافتخار و متدين کشور پرداخت، يکي از مجموعههاي پرطرفدار و خوشساخت تلويزيون(جدا از محتواي مخدوش فيلم) بود که در اين سالها از شبکه دوم سيما پخش شد. در اين مجال ضيق به بررسي اجمالي اين اثر مي پردازيم.
ساختار:
روزگار قريب، به لحاظ ساختار روائي، داراي دو بخش مي باشد: بخش اول، آخرين روزهاي زندگي دکتر قريب را در بيمارستان محل کارش(بيمارستان کودکان) نشان مي دهد که در حال بيماري نيز لطافت روح و بلندي طبعش در کمک به بيماران هويداست. بخش دوم، روايتي است که دکتر قريب -که نزديکي مرگ خود را انتظار مي کشد- براي ضبط کوچکي واگويه مي کند. در اين روايت داستانهايي اتفاق مي افتد که دکتر را به گذشته مي برد و کارگردان سعي مي کند با ربط منطقي بين برخي اتفاقات در بيمارستان به داستانهايي مشابه در زمان گذشته ارجاع دهد. البته اين روش، به ذهن متبادر مي کند که انگار هنوز برخي دردهاي گذشته باقي است و رمز عقب ماندگي ايرانيان در اين موارد است، دردهايي چون خرافه گرايي و بي سوادي مردم و... که در ادامه اين بررسي مجمل بدانها خواهيم پرداخت.
تحسين شدهها:
1- اين سريال، زندگي يکي از پرافتخارترين چهرههاي علمي متعهد اين مرز و بوم را نشان داده است و اثر هويت بخشي خوبي براي جوان ايراني داشت و با عث اعتماد به نفس مخاطب در مواجهه با مشکلات زندگي وکار و کمبودها بود.[3] وقتي زندگي فردي تلاشمند و موفق چون دکتر قريب در تلويزيون با مخاطبان بسيار روايت شود، خودبخود فکر ترک وطن و در خدمت بيگانه در آمدن، در جوانان کوشاي ايراني کمرنگ ميشود و اين، قطعا به نفع کشور خواهد بود. اين قبيل انسانها به تعبير دکتر ولايتي- از شاگردان دکتر قريب- باعث ممانعت از گسستگي نسلها و استمرار هويت ملي واسلامي شوند.[4]
برخي از افتخارات دکتر محمد قريب، از اين قرار است:
- در سال 1306 شمسي در زمره اولين گروه دانشجويان ايراني بود که براي ادامه تحصيل به فرانسه رفت و در پايان سال اول در شهر رن فرانسه موفق به دريافت جايزه لابراتور تشريح دانشکده پزشکي شد.
- در سال 1314 نخستين ايراني بود که توانست در کنکور اَنترني بيمارستان پاريس، موفق شود.
- به دليل پيشينه مذهبي خانواده و تعهدش نسبت به مردمش، در سال 1317 به ايران بازگشت و در سال 1319 کتاب بيماريهاي کودکان را به چاپ رساند و از اساتيد برجسته طب در ايران شد و شاگردان بسياري تربيت کرد و در مردم داري و خدمت رساني به مردم کشورش کوشيد.
- در سال 1321 به دريافت نشان عالي دولت فرانسه شد.
-در سال 1350 به عضويت هيئت مديره انجمن بين المللي بيماريهاي کودکان در آمد.
- اما همچنان به خدمت صادقانه و دلسوزانه به مردمش ادامه داد و با اينکه در طول سالهاي فعاليت علمي خود در کنگره هاي مختلف بين المللي در کشورهاي مختلف و با عضويت در چندين مجمع علمي بين المللي باز در ايران ماند و اولين تعويض خون را در ايران انجام داده و از بنيانگذاران انتقال خون در ايران بود و بنيانگذار اولين بيمارستان تخصصي کودکان بود و در همين ايام عليه نظام طاغوت فعاليت هايي انجام مي داد و نهايتا به دستور شاه از دانشگاه اخراج شد[5]
2- اين سريال به کارگرداني کيانوش عياري ساخته شد. عياري با صبر وحوصله، به خوبي از بازيگران در اين اثر، بازي گرفت و با دقت و دکوپاژ وسواس گونه و نماهاي متعدد، فيلم خوش ساخت و نسبتا جذابي ارائه داد. وي در نحوه روايت داستان زندگي دکتر قريب، با مشکلي روبرو بود که اين شخصيت چندان بين مخاطبان عام شناخته شده نبود. از اين رو بخش زيادي از توان فيلمسازان مي بايست صرف معرفي فعاليت هاي علمي و خدماتي گسترده دکتر قريب شود، تا مخاطب با او همراه شود و سپس بتواند فيلم را ادامه دهد. تمهيدي که کارگردان و نويسنده به ان رسيدند چنين بود که با انتخاب همزمان دو برش از زندگي قهرمان داستان و انجام رفت و برگشتهاي زماني بين اين دو مقطع تاريخي، داستان را جلو برده و مخاطب با مقايسه رنج و استضعاف مردم در زمان بچگي دکتر قريب و خدمات شايان او در بزرگسالي همذات پنداري وافري با شخصيت اول داستان داشته و فيلم را دنبال ميکرد و همزمان، کارگردان برداشت خود از تارخ معاصر را به مخاطب القا مي کرد.
3- اين سريال که به دليل سبک واقع گرايانه و بازي طبيعي گرفتن از بازيگران، در برخي جاها به يک اثر مستند نزديک مي شود، به همراه روايت زندگي دکتر قريب از زبان خودش -که در يک ضبط صوت بازگو ميشد- پلي به گذشته اين سرزمين زد و با ظرافت کارگرداني و فيلم برداري خوب که در برخي جاها اثر را به قوت يک فيلم سينمايي نزديک مي کرد، توانست رضايت نسبي بينندگان و منتقدين را تامين کند، گرچه تنها ملاک موفقيت يک سريال را نبايد اقبال منتقدين و بينندگان دانست.
4- اين سريال در کنار نقل زندگي دکتر قريب،گوشههاي مهمي از تاريخ گذشته را بازگو مي کرد. در تاريخ گويي با بازي روان افرادي چون مهدي هاشمي(بازيگر نقش دکتر قريب) و مهران رجبي(بازيگر نقش ميرزا علي اصغر، پدر دکتر) و حسين پناهي(بازيگر نقش لطفعلي، نوکر مغرور حکيم کرگان) و آفرين عبيسي (همسر دکتر قريب، زري مامان) روبرو بوديم که قابل تقدير است.
5- يکي از نقاط قوت اين سريال، مطلع آغازين آن مي باشد، آنجايي که رويايي از دکتر قريب تصوير شده و تقريبا به نحوي هنرمندانه به وقايع بعدي اشاره مي شود. در اين رويا دکتر قريب که در حال نجات جان دخترکي مريض مي باشد، و با سرعت اتومبيلش را به سمت بيمارستاني در شهر مي راند، در راه به ماري در حال عبور از عرض جاده بر مي خورد و کنترل ماشين را از دست مي دهد و ماشين از جاده منحرف شده و چپ مي کند. ناگهان ماري به سمت او مي ايد ولي در دفعه اول او را نميگزد و باز مي گردد ولي دوباره همان مار به سمت او آمده و به سوي او حمله مي کند. شايد اين رويا تمهيدي بر داستان مريضي دکتر مي باشد که پس از مدتي و نه يکباره جان خود را به خاطر نجات جان بيمارانش و غفلت از حال بيمارِ خود، از دست ميدهد.
6- متاسفانه حرفه پزشکي را برخي راهيبراي کاسبکاري تلقي کرده اند و با همين هدف به تحصيلات پزشکي روي ميآورند. يکي از برجستگي هاي اين سريال، مطرح کردن اصول اخلاقي و انساني که لازم است بر اينحرفه حاکم باشد، بود. رئيس سازمان صدا وسيما در همايش تجليل از دست اندرکاران سريال به اين امر،بدين بيان تصريح ميکند:
« ما شخصيت علمي دكتر قريب را در يك طرف ميگذاريم، اما خدمترساني متعهد و اخلاقي و رفتار او امروز در يك ابعاد وسيعي در جامعه تاثيرگذاشته است. او شخصيت برجستهاي بود كه در مقطعي از زمان كارهاي ارزشمندي انجام داد. امروز با كارهاي ارزشمندي كه شما انجام داديد، دكتر قريب امروز با دكتر قريب آن سالها خيلي تفاوت دارد. امروز دكتر قريب تبديل به شخصيتي شده كه اگر كسي در اين حرفه بهدنبال پست و مقام و پول باشد، ديگر از آن صرفنظر ميكند.ماندگاري هم يعني به تعبير قرآن تا وقتي زنده هستيد به عنوان كار خير ثبت و ضبط ميشود وقتي هم از دنيا رفتيد، تا سالهاي سال كساني كه سريال را ميبينند و از آن بهرهمند ميشوند خيرات و بركاتي در آخرت براي ما ميگذارند.»
نقدها و تاملات بيشتر:
با تمام مدح و تعريف هايي که از اين سريال شد، اما نکاتي مهم مغفول ماند؛ اما اگر قوت نسبي تکنيک ساخت فيلم، ما را از مسائل محتوايي مطرح شده در آن دور کند، نقد ناقصي ارائه خواهيم داد و اين نقد ناقص ما را از هدف نقد،که اصلاح و پيشرفت است، دور خواهد کرد. متاسفانه مسئولين رسانه ملي هم در جلساتي که براي تمجيد و تشکر از عوامل فيلم گرفته شد، به راحتي از کنار آن گذشتند. البته برخي مسائل مطرح شده در فيلم، انصافا جاي تمجيد داشت که به آن اشاره رفت.
مسائلي که در لايه هاي پنهاني فيلم درباره تضاد يا تناسب دين و علم، سنت و مدرنيته، خرافه گرايي و علم گرايي، نظام تعليم و تربيت سنتي و آموزش جديد در مدارس مدرن، طبابت سنتي و پزشکي مدرن، نحوه روايت تاريخ معاصر و نقش مليگراها و علمگراها(ساينتيستها) و روحانيون و اسلام انقلابي در بيداري مردم ايران مطرح شد، همگي جاي بحث فراواني دارند. متاسفانه اکثر نقدهايي که درباره سريال روزگار قريب شد، بر محور مسائل تکنيکي فيلم متمرکز بود و کمتر به بحث جدي در اين باره پرداخته شد. اساسا فضاي نقد در کشور ما به شدت ظاهرگرا و تکنيک محور است تا محتوايي و تاريخ نگر و اين آسيب جدي را اگر دست کم بگيريم در دام خطرناکي افتاده ايم.
البته ذکر نقدهاي ساختاري مانند عدم توجه کافي به صحت لهجه کرگاني و لهجه تهراني بچههاي روستايي در فيلم! به جاي خود باعث دقت بيشتر سازندگان فيلم شده و از تکرار اشتباهات جلوگيري ميکند.
نگاه کاملا جهت دارِ کارگردان، در روايت تاريخ معاصر
اين سريال که ظاهرا زندگينامه دکتر قريب بود، در حقيقت روايتي بود جهت دار از زاويه نگاه کارگردان به سنت و مدرنيته و برداشت او از تاريخ معاصر کشورمان ايران. نگاهي که در آن فقر و جهل و خرافه و بي سوادي و بي اخلاقي و تعصبات کور و دوري از تمدن و تکنولوژي بر ايران معاصر مسلط و مستولي است، تا آنجا که بازيگر نقش دکتر قريب در فيلم، پس از بازگشت از فرانسه، حديث نفس کارگردان را بيان ميکند که: «ايران از فرانسه پانصدسال عقبتر است!».
اينکه کارگردان اين سريال، در بسياري از صحنهها، دکتر محمد قريب را در دوران کودکياش فقط نظارهگر تاريخ تصوير مي کند و هيچ نقش موثري در وقايع اطراف ندارد و شاهد بدبختي اغراق شده مردم ايران [در فيلم] مي باشد، دليل واضحي است که کارگردان خواسته به تاريخ بپردازد و اساسا زياد منضبط به نقل وقايع مربوط به زندگي دکتر قريب به نحو کاملي نبوده است و وقايع تاريخي را گزينش ده و در مسير هدف و سليقه خاص خود و نوع نگاه جهت دار خود به تاريخ، نقل کرده است. اين مطلب در مصاحبه کارگردان سريال با مجله همشهري امروز و مصاحبه ناصر هاشمي(بازيگر نقش دکتر قرذيب) با خبرگزاري فارس آمده است.
اي کاش کارگردان، به جنايت هاي تمدن انگلستان و فرانسه در هند و ايران و عثماني و فلسطين وافريقا در همان سالها و رفاه مادي دولت هاي اسلامي در قرون پانزدهم تا هيجدهم و نقش استعمارگران انگليسي و فرانسوي در تخريب تمدن ايران و هند و آفريقا و آمريکاي قبل از سفيدپوستان، اشاراتي ميکرد تا هويت بخشي و حفظ حافظه تاريخي مخاطب نيز مخدوش نشود. اي کاش کارگردان اندک توجهي به دلايل رشد مادي غربيها در تجارت ماوراء بحار و دزان دريايي حمايت شده توسط دولتهاي غربي و تجارت برده در تيراژميليوني توسط غربيها و کمپانيهاي مسلح غربي در شرق و نقش مخرب فراماسونرهاي وابسته به غرب در ايران و هند و عثماني نيز مي کرد.[6]
خبري که يکي از خبرگزاريها به نقل از شاهد سلطاني، نويسنده و کارگردان اوليه سريال روزگار قريب درسال 1375 که به درخواست سيمافيلم نگارش هشت قسمت فيلمنامه را به اتمام رسانده بود، بر نگاه کاملا جهت دار کيانوش عياري کارگردان اين فيلمنامه صحه مي گذارد. شاهد سلطاني در آنجا بيان مي دارد:
«نخستين کسي که فيلمنامه سريال روزگار قريب (زندگي دکترقريب، پدر طب کودکان ايران) را نوشت من بودم که به خواست سيما فيلم در سال 1357 اقدام به نگارش آن کردم. بيش از يک سال و نيم براي نگارش آن پژوهش و تحقيقات کرده و هشت قسمت کامل فيلمنامه را نوشته بودم که به من اطلاع داده شد که کارگرداني اين مجموعه را کيانوش عياري بر عهده گرفته است مشروط بر آنکه به محتواي آن کاري نداشته باشد. من در اين فيلمنامه به گونهاي به ريشه و خانواده مذهبي قريب اشاره کرده بودم که در اين سريال حذف شدهاست. از همان ابتدا کيانوش عياري به من گفت که «چرا تو به زندگي قريب با ديد ايدئولوژيک نگاه کردهاي!؟» من به گونهاي فيلمنامه را نوشته بودم که ضعفها و مشکلات زمان دکتر قريب بنيادين حل نميشد مگر وقوع با وقوع يک انقلاب؛ وقتي دکتر قريب ميخواست براي ادامه تحصيل به خارج اعزام شود، پدرش نزد مرجع تقليدشان رفته و از او کسب تکليف کرده بود. آن مرجع پرسيده بود؛ آيا قريب دينش را شناخته است يا خير؟ وقتي در مييابد که دکتر قريب آشنا به مباني دين است، آن وقت اجازه رفتن به قريب ميدهد.» [7]
سلطاني در آنجا معتقد است: «هماکنون سريال به سمت و سويي ميرود که گويا شخصيتهاي اصلي براي زنده بودن و زيست خود يا به قولي بودن يا نبودن خود با طبيعت و بيماري ميجنگند، حال آنکه جريان فکري ديگري را در فيلمنامه پيگيري ميکردند... کيانوش عياري که مسئولين تلويزيون تصور ميکردند او فقط بايد کارگرداني کند، اکنون نه تنها کارگرداني پروژه را انجام داده بلکه در محتوا نيز دست برده و آن را از مسير اصلي اسلامي، انقلابي منحرف کردهاست.»[8]
البته اگر اين اظهار نظر نيز نمي بود باز سوالات اساسي درباره نوع روايت تاريخ در اين سريال مطرح است. با توجه به اظهار نظر آقاي عياري در مصاحبه با نشريات مختلف که زندگينامه دکتر قريب محملي براي تاريخ گويي بوده است، سوالات و ابهاماتي از اين قرار وجود دارد که دست اندرکاران ساخت اين سريال بايد براي آن پاسخ مناسبي داشته باشند:
چرا کارگردان توجه جدي و قابل قبولي به نقش آموزههاي اسلامي در بيداري مردم ايران نکرده است؟ نقش مرجعيت شيعه در طوفان حوادث قاجار و پهلوي کجاست و چرا در اين اثر توجهي به آن نشده است؟ نقش استعمارگران و نوکران چشم و گوش بسته استعمارگران و فراماسونرها و گروههاي مخفي وابسته به غرب در بدبختي مردم ايران در دوران قاجار چه بوده است و چرا کارگردان به اين مطلب، حتي به اندازه نقد سنتهاي خرافي رايج در بين مردم، نپرداخته است؟
آيا داستان 15 خرداد سال 1342 و نقش رهبري امام خميني(ره) بر ضد اصلاحات طاغوتي-آمريکايي، اهميت پرداخت در فيلم و نقل تاريخ معاصر نداشته است؟ مگر تاثير حرکت حضرت امام(ره) بر تمامي شئون زندگي مردم ايران تاثير نگذاشت؟ آيا کارگردان در حد اشاره اي که به نقش مهندس بازرگان -به بهانه رفاقت با دکتر قريب- در فيلم کرده است، نيز نمي توانست نقش روحانيت خوش فکر و متدين وانقلابي و پيشرو را برجسته سازي کند؟ در حالي که مي دانيم دکتر قريب در خانوادهاي متدين زاده شد و پرورش يافت و حتي قبل از رفتن به فرانسه براي تحصيل، از مرجع تقليد زمان خويش اجازه گرفت.[9]
عدم نقد پروژه مدرنيزاسيون اواخر قاجار و پهلوي
پرواضح است که دوران قاجار و پهلوي اول و سياهي تفکر سردمداران کاخ نشين اين کشور، قابل انکار نيست؛ اما به وضوح پيداست که سريال روزگار قريب، در صدد نقد حکومتهاي قاجار و پهلوي و ارتباط آنها با ميسيونرها و سفارتخانه هاي استعمارگران روسي و انگليسي و فرانسوي و امريکايي نيست و در حال نقد سنتها و عادات اجتماعي و خرافات و بيسوادي تودههاي مسلمان مردم ايران است.
پروژه مدنيزاسيوني که از اواخر دوران قاجار با رفتن ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه به فرنگ، کمکم در ايران شکل گرفت و با حمايت آشکار .پنهان غرب و عوامل غربزده داخلي سرعت گرفت، سرآغاز پيشرفت و تعالي مردم ايران نبود؛ بلکه شروع صنعتي شدن مونتاژي و بسط تکنيک متاثر از روح مدرنيته در ايران بود که نهايتا نيز به استبداد شرکتهاي انگليسي-آمريکايي بر اقتصاد ايران و نابودي کشاورزي ايران در انقلاب سفيد شاه شد و امام خميني(ره) و علماي بيدار، بيشترين مخالفت را با آن داشتند؛ اما در اين سريال انگار چنين است که کليد حل مشکل فقر و جهل و خرافه گرايي مردم، مدارس مدرن و از فرنگ برگشتگان کراواتي و علم جديد مي باشد. اگر کارگردان به همان دقتي که يورش طرفداران مکتبخانه به مدرسه جديد و بي سوادي مردم را در چند قسمت متعدد، به تصوير کشيد، به برخي مباحث تاريخي مذکور و ضررهاي پروژه انگليسي-آمريکايي مدرنيزاسيون ديکتارمآبانه رضاخاني مي پرداخت، قطعا جايي براي اين انتقاد نميگذاشت.
مکتبخانههاي سنتي يا مدارس جديد؟
اين سريال نگاهي افراطي و غيرمستند به نظام تعليمي سنتي ايران داشت، نگاهي که در آن مکتب خانه، مساوق تنبيهات سخت بچهها و آموزشهايي با بهرهدهي پائين يا ناکارآمد ميباشد و آموزش مبتني بر حفظ کردن صرف مي باشد و انواع تنبيهات بدني چون فلک کردن بچه ها و ايستادن بر روي دو پا از اصول جدايي ناپذير آن مي باشد. در مقابل، مدارس جديد مرکز بهداشت و زيبايي و درسهاي پربهره و معلمي دوست داشتني و دلسوز ميباشد. نگاهي که طرفداران مدارس جديد را افرادي چون پدر بذلهگو و مهربان دکتر قريب و معلم شهري مدرسه معرفي ميکند که محبوبيت مردمي نيز دارند و مخالفين مدارس جديد را-که موافق مدارس سنتي هستند- عده اي شرور و لات و غاصب و نيمه وحشي به تصوير مي کشد که به شغل هايي چون قصابي و خزينه داري مشغولند و حتي حرف روحاني محل را نيز گوش نمي کنند.
براي تاثيرگذاري بيشتر اين نوع تصويرسازي غيرواقعي از سيستم سنتي و جديد اموزشي، کارگردان در يکي از قسمتها محمد قريب کوچک را مخفيانهبه مکتبخانه مي فرستند تا شاهد فلک شدن بهترين دوست خود باشد. در صحنهها ناخودآگاه،کارگردان، حس همذات پندارانه مخاطب با محمدِ کوچک را به نفع مدارس جديد مصادره مي کند.
مايه تاسف است که ناهماهنگي در سياست هاي کلي رسانه ملي باعث شد که همزمان با پخش اين سريال در شبکه دوم، شبکه چهارم سيما مشغول پخش مستندي درباره برتريهاي سيستم مکتبخانههاي قديم نسبت به مدارس مدرن بود، تال آنجا که برخي کشورهاي مدرن نيز، پس از قرنها اجراي ناموفق سيستم ناکارآمد آموزشي در مدارس مدرن، در فکر تقليد از سيستم مکتبخانههاي سنتي ما هستند! و روشن است که اين حرف به معناي نفي تمامي وجوه نظام جديدآموزشي نيست، بلکه بايد در يک جايگاه متعادل، با توجه به مباني محکم اسلامي به نقد و بررسي هر دو نوع نظام پرداخته و به جايگاه شايسته و غير تقليدي هم شان تمدن اسلامي-ايراني برسيم. حقيقتا آيا افرادي چون زکرياي رازي و بوعلي سينا و جابربن حيان و سعدي و حافظ و مولوي و خواجه نصيرالدين طوسي و امام خميني(ره) و علامه طباطبايي که در رشته هاي متعددي چون جغرافيا و سياست و هندسه و فيزيک و شيمي و ديانت تبحر داشتند، در مدارس جديد درس خوانده بودند يا مکتبخانهها و مدارس قديم؟!
بحث درباره مشکلات نظام آموزش جديد مدارس و دانشگاههاکه تقليدي از سيستم آموزشي غربيهاست و اينکه طي سده اخير که در کشور ما به سمت اين سيستم با نگاههاي اومانيستي و سکولار رفتيم، آيا مشکلات ما به صورت مبنايي حل شد يا بيشتر از قبل، تابع سيستم جامع نظام مدرن غربي شديم و کشورمان را که در توليد و صادرات محصولات کشاورزي خودکفا بود، به سمت صنعت مونتاژ پيش برديم و بيش از گذشته وابسته به محصولات و تکنولوژي جهت دار غرب شديم؛ در جاي خود در مباحث فلسفه تعليم وتربيت[10] و بررسي و نقد نظام آموزشي مدرن و مباني اومانيستي آن[11] فراوان مورد تحليل و بررسي قرار گرفتهاست که از حد بررسي اين مقاله مختصر خارج است.
با اين توضيحات، اين پرسش بسيار مهم مطرح است که چرا کارگردان طرفداران مدارس قديم را انسانهاي بيمنطق و خشني چون شاه نعمت و همپالگيهاي نيمه وحشي اش تصوير کرده است؟ افرادي که طرفداران مدارس مدرن را بهايي و بي دين خطاب مي کنند و با آتش زدن نيمکتهاي مدرسه جديد، در بين مردم ايجاد رعب کرده و مي خواهند براي حفاظت از دين مردم جلوي کار معلم فداکار و مدرن و اتوکشيدهاي که در تهران درس خوانده و براي مردمش به روستا امده است را بگيرند! مگر در تاريخ معاصر کشور ما، جز اين بود که برخي غربزدگان، توسعه مدارس و دانشگاههاي جديد را در راستاي غربي کردن اين کشور دانسته و به شدت از آن حمايت کردند؟ مگر در طول حدود هزار سال که مسلمانان تمدن اسلامي را در اوج علميت و کارآيي برتر از کشورهاي غربي داشتند همين نظام اموزشي نبود که مارا به پيش مي برد؟ البته طبيعي است که نقد منصفانه نظام تعليم و تربيت سنتي و اصلاح اشتباهات آن کار موجهي است ولي با اين اوصاف مذکور نقد و تخريب مبتذل نظام سنتي تعليم و تربيت با هم متفاوتند.
علم و ايمان، نوع دوستي يا تدين دکتر قريب؟
«آيا يک کوره سواد ارزش داشت تا بچه ات بي ايمان شود!» اين ديالوگ از جانب.... در قسمت .... مطرح مي شود، اشاره صريحي به ارتباط علم و ايمان دارد. پر واضح در جهان مسيحيت يهوديزه قرون وسطي که فيدئيزم افراطي (ايمان گرايي عقل گريز يا عقل ستيز) علم و ايمان در بسياري از امور، با هم نمي ساختند و کليسا با علم مخالفت مي کرد، خصوصا که ديدگاههاي بطلميوس و ارسطو که در کليسا به عنوان دين مطرح شدند، مخالفان ارسطو و بطلميوس را به بدگويي از دين در مقابل علم واداشت، اما در فرهنگ اسلامي هميشه تاکيد به علم آموزي، از جانب اولياي دين شده است و اساسا تفکر اسلامي با برخورد منطقي با آراي جديد بوده است که شکوفايي خود را نشان داده است و نوآوري و شکوفايي و ابداع و تاملات عميق، از آن حکما و انديشمندان مسلمان بوده است[12] و اين فراماسونرها و روشنفکرنمايان بودهاند که پس از کودتاي رضاخان به ستونهاي ثابت ديکتاتوري او تبديل شدند.
اما متاسفانه در اين فيلم، ورود مدارس جديد -که در زمان خود با مخالفت هاي جدي و منطقي از جانب علما و مردم متدين مواجه بود- مطلقا خوب انگاشته شده است و مخالفان مدارس جديد، بي منطقان و اوباش روستا تصوير شدهاند. انگار که دخمه تنگ و تاريکي به اسم مکتبخانه بوده است که باعث اين عقب ماندگي ايران در عصر قاجار و پهلوي شده است و ناچار فقط از طريق علوم مدرن است که مملکت به فلاح و رستگاري مي رسد. همچنين شاهديم که در جاهايي که دکتر قريب به بيماران کمک مي کند علي رغم زندگي دکتر قريب کمک او بيشتر از روي حس نوع دوستي است نه عمل به تکليف شرعي. اين حرف در انجا بيشتر خود را مي نماياند که نمادها و نشانههايي که دال بر مذهبي بودن دکتر قريب مي باشد،کمتر در فيلم مورد توجه قرار گرفته است؛در حالي که به گفته شاگردان نزديکي چون دکتر علي اکبر ولايتي در زندگي واقعي دکتر شاهد چنين بازتابهاي مصرحي از دينداري وافر دکتر قريب بودهايم. دکتر ولايتي در همايش تجليل از عوامل سريال تصريح مي کند:
«مرحوم دكتر قريب چند خصوصيت داشت كه يكي از آنها اين بود كه از خانوادهاي اصيل بود. همچنين محمد قريب يكي از مهمترين كارهايش ممانعت از گسستگي نسلهاي اين كشور بود كه نقش بسيار اساسي در استمرار هويت ملي دارد. او فرد متديني بود. من سه سال شاگرد مستقيمشان بودم. اين اواخر كه بيمار شده بودند صبحها درب منزلشان واقع در الهيه ميرفتم. ايشان را با اتومبيل به مركز طبي كودكان ميبردم. يك بار اطباء گرگان ايشان را براي سخنراني دعوت كردند، شب در هتل با هم بوديم و ايشان بعد از نماز مغرب، سوره واقعه را از حفظ به عنوان تعقيب خواندند كه مثالي در حوزه تدين ايشان بود... در حوزه سياستي و مبارزاتي ايشان نقش بسيار اساسي در مبارزات ملي شدن نفت داشتند. بعد از انعقاد قرارداد كنسرسيوم بين دكتر علي اميني و هاوارد پيج كه از كمپاني استاندارد اويل نيوجرسي بود كه انصافا قرار داد ننگيني بود و زحمات آنهايي كه در ملي شدن صنعت نفت نقش داشتند، هدر دادند. در كنسرسيومي ايشان به اضافه ده تن از اساتيد دانشگاه تهران نامهاي نوشتند و به حكومت كودتا كه چرا اين كنسرسيوم را قرار داد بستهاند، اعتراض كردند. هاوارد پيج گفته بود هر آنچه ما، در ملي شدن صنعت نفت از دست داده بوديم دوباره به دست آورديم و اين يازده استاد را از دانشگاه بيرون كردند.»[13]
طب سنتي يا پزشکي مدرن؟
به مناسبت شغل دکتر قريب که پزشک مي باشد، در جاي جاي اين اثر به مباحثي درباره طب سنتي و مقايسه لابد آن با پزشکي جديد پرداخته است و کارگردان، برتري قطعي پزشکان جديد و روشهاي درماني آنها بر طب سنتي ايراني را اثبات شده مي پندارد. اما جاي اين سوال باقي است که اگر چنين بود، چرا مثلاً، هم اکنون در کشور آمريکا -که از مدرن ترين امکانات طبي در سطح جهان برخوردار است- ضعفها و کاستي ها و يکجانبه نگريها و پوزيتيويسم روشي در پزشکي جديد، مراکز بسيار زيادي از آن کشور را به استفاده از طب سوزني و طب گياهي و ساير مکاتب طب سنتي کشانده است؟ چرا اکنون نقد پزشکي مدرن در مباحث فلسفه طب، مورد توجه جدي انديشمندان بين الملل قرار دارد؟[14]
به راستي اگر کارگردان اين فيلم، در کنار دکتر قريب و ساير دکترها و پروفسورهاي کراواتي فيلم، چند حکيم حاذق و متقي و مردمي را نيز به تصوير مي کشيد، جاي چنين سوالي مي ماند؟ مگر کارکرد رسانههاي تصويري، که از تکرار برخي صحنه ها، نتايج ناخودآگاهي را به مخاطب القا مي کنند، جز اين است که ديدن فردي در هيبت لطفعلي نوکر حکيم رحمت الله (با بازي باور پذيرِ حسين پناهي) باعث مي شود که نگاه مخاطب به طب سنتي منفي شود؟ به راستي چرا بايد چنين بي رحمانه سنت عميق و مستدل و علمي طب سنتي خود را تضعيف کنيم؟ سنتي قوي و ماندگار که هنوز هم، فارغ التحصيلان دانشگاههاي بزرگ جهان، با نام حکيم بوعليسينا، کلاه رسمي دانشجويي «اَوِسينا/ ابن سينا» را بر سر مي گذارند و جشن دانش آموختگي مي گيرند. سنتي که تا حدود هزار سال تا اواخر قرن بيستم ميلادي در بزرگترين دانشگاههاي جهان، مرسوم بوده است و طب بوعلي سينا و ساير مکاتب طب اسلامي و ايراني و مصري، در تارک پزشکي جهان مي درخشيده است. هرچه سنتهاي تاريخي مثبت خود را نفي بي دليل کنيم و از سنتهاي ماديگرايانه غرب تبعيت کنيم، قطعا از بهروزي مردمان خود فاصله گرفتهايم و در غربگرايي بيشتر درغلطيدهايم. دکتر زيگريد هونکه در کتاب «فرهنگ اسلام در اروپا» ، در بخشي که به اهميت زياد و تاثيرگزاري عميقِ طب اسلامي در تکوين پزشکي مدرن مي پردازد[15]، تصريح مي کند:
«در اروپا، يک کتاب هم وجود نداشت که سرچشمه اصلي آن از کشورهاي اسلامي نبوده يا از آن مآخذ نگرفته باشد. اگر لغات عربي کتابهاي آن زمان اروپا گوياي اين واقعيت نمي بودند، همان محتوا و مضمون آنها، خود اين حقيقت را برملا مي ساختند.»[16]
کارطاقتفرساي کودکان ايراني در کارگاه قالي بافي!
مطلع اغازين اين سريال در قسمت اول خواب دکتر قريب است که در ابتداي همين مقاله به برخي جنبههاي هنري اين خواب اشارتي رفت، اما در يک نگاه دقيق محتوايي به اين رويا، شاهديم که چندين دختربچه معصوم که در يک کارگاه قالي بافي مشغول بافتن فرش ايراني هستند(کودکان کار) در وضعيتي نامناسب و رنج اور تصوير شدهاند که ناگهان يکي از آنها بي حال شده و دکتر قريب براي نجات او مي رسد و دکتر قريب براي نجات اين کودک نجيب و مظلوم ايراني است که جان خود را نيز فدا مي کند.
اگر واقعا کارگردان حقيقتا کار اجباري کودکان فقير را مورد توجه اصالي نداشت و صرفا مي خواست فداکاري دکتر قريب را به تصوير کشد، به راحتي مي توانست کودکي را در حال بازي و شادي نشان دهد که مثلا در اثر برخورد به شيئي که در مسير بازي اوست، مجروح شده و دکتر قريب در صدد نجات او بر ميآيد. به نظر مي رسد که باز فيلم يکجانبه به قاضي رفته است و افراط خود در سيه نمايي را به حدي رسانده که در روياي دکتر قريب، همه کارگران ان کارگاه نامناسب، بچههاي معصوم بين 8 تا 14 سال هستند و از سنين ديگر در آنجا حضور ندارند. به نظر مي رسد که کارگردان مي توانست از سکانس هاس متعادل تري براي بيان فداکاري دکتر قريب استفاده کند. خصوصا زماني اهميت اين تذکر بيشتر دانسته مي شود که به اين امر توجه کنيم اولين سکانسهاي اين سريال بلند به اين رويا اختصاص يافته است، مسلما اگر در بين داستان هاي فرعي اواسط فيلمنامه اشارهاي به اين امر مي شد و چنين برجسته سازي ويژه اي از کارکودکان در ايران معاصر نمي شد، مناسب تر بود.
نويسندگان: گروه مطالعاتی نقد فیلم و غرب شناسی شهید آوینی/ از محققین مرکز پژوهش های اسلامی صدا وسیما ،لطفا نتيجه و نظرات خودرا با پست الکترونيکي به نويسندگان اطلاع دهيد: Mersad313@gmail.com ،در صورتی که صلاح دانستید همین نوشته را برای دوستان و مخاطبین خود نیز ارسال فرمائید. با تشکر
پاورقی ها و منابع:
[1] . فيلم هاي زندگينامه اي به اختصار «Biopic» ناميده مي شود.
[2] . دکتر محمد قريب در سال 1288 ه.ش در يک خانواده مذهبي در تهران متولد شد. در 1306 براي ادامه تحصيل پزشکي به فرانسه رفت. در1317 به ايران بازگشت. در1319 به عنوان دانشيار طب اطفال، به فعاليت علمي مشغول شد. وي ابتدا در بيمارستان رازي به اداره بخش اطفال مشغول شد و بعد از آن در بيمارستان هزار تختخوابي، بخش اطفال را داير نمود. وي در 1319 کتاب بيماريهاي کودکان را به چاپ رساند. در1321 نشان عالي دولت فرانسه را از آن خود کرد و در1350 به عضويت هيئت مديره انجمن بين المللي بيماريهاي کودکان در آمد. همچنين نشان درجه اول فرهنگ از وزارت آموزش و پرورش را دريافت کرد. وي در کنگرههاي مختلف بين المللي در کشورهاي مختلف از جمله فرانسه، آمريکا، کانادا، ژاپن، ترکيه و اتريش شرکت کرد و عضويت چندين مجمع علمي بين المللي را برعهده داشت. ايشان اولين تعويض خون در ايران را انجام داد و از بنيانگذاران انتقال خون در ايران بود. از مهمترين اقدام ايشان بنيانگذاري و تأسيس اولين بيمارستان تخصصي کودکان يعني «بيمارستان مرکز طبي کودکان» به همراه دکتر اهري بود. ايشان فعاليت سياسي و اجتماعي نيز داشت به گونهايکه بارها در کلاس درس به اقدامات رژيم طاغوت انتقاد کرد و پس از واقعه 28 مرداد1332 نيز بهدنبال امضاي يک بيانيه به همراه ده تناز اعضاي هيئت علمي دانشگاه، به دستور شاه از دانشگاه اخراج شد. ايشان در1351 به هماچوري (دفع خون از دستگاه ادراري) مبتلا شد که بعدها تشخيص کانسر مثانه داده شد و اقدامات درماني انجام شده، تأثير چنداني بر بيماري ايشان نداشت. سرانجام در روز سه شنبه اول بهمن 1353 در بيمارستان مرکز طبي کودکان، دار فاني را وداع کرد و طبق وصيت خود در قبرستان شيخان قم به خاک سپرده شد. به نقل از سايت بيمارستان مرکز طبي کودکان، با اندکي تلخيص از اين منبع اينترنتي:
http://chmc.tums.ac.ir/cv/gharib.htm
[3] . کارگردان فيلم و رئيس مرکز سيمافيلم، حسن اسلامي مهر و دکتر علي اکبر ولايتي، مشاور رهبر انقلاب و شاگرد دکتر قريب، در همايش تجليل رياست سازمان صداوسيما از عوامل سريال، به همين نکته متذکر مي شوند. ر. ک: گزارش کامل خبرگزاري فارس از مراسم تجليل ضرغامي از عوامل يرسال «روزگار قريب».
[4] . همان منبع.
[5] . به نقل از سايت بيمارستان مرکز طبي کودکان: http://chmc.tums.ac.ir/cv/gharib.htm
[6] .عبدالله شهبازي مورخ معاصر، در اثر هفت جلدي خود، به خوبي اين مباحث را در يک مقايسه تطبيقي بين تمدن اسلامي در ايران و عثماني هند و تمدن غربي در پرتغال و اسپانيا و هلند و فرانسه و انگليس و آمريکا در هفت سده اخير پرداخته است. ر.ک: زرسالاران يهودي وپارسي استعمار بريتانيا و ايران، نشرموسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي،تهران، چاپ اول، 1377.
[7] . http://www.sepehrnews.org/?p,13719
[8] . همان منبع.
[9] . همان منبع.
[10] . فلسفه هاي مضاف، به کوشش عبدالحسين خسروپناه، مقاله فلسفه تعليم وتربيت اسلامي، همچنين مقاله فلسفه تعليم و تربيت در جهان امروز، نوشته دکتر سعيد بهشتي، جلد دوم، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي،چاپ اول، 1385.،تهران. همچنين تعليم و تربيت در اسلام، مرتضي مطهري، نشر صدرا، چاپ چهاردهم، زمستان 1367، تهران.
[11] . در اين باره و اساسا در نقد علم و دانش آمپريستي و پوزيتيويستي و غربي ر.ک: از علم سکولار تا علم ديني، دکتر مهدي گلشني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ سوم با اضافات، 1385، تهران. همچنين در يان باره معاونت پژوهش حوزه علميه قم، ده جلد کتاب به نام کلي «درآمدي بر آزادانديشي و نظريه پردازي در علوم ديني» بين سالهاي1383 تا 1385 منتشر کرده است که مقالات خوبي درباره نقد نظام آموزشي غربي مرسوم در کشور دارد. همچنين در اين باره ر.ک: غرب زدگي، جلال آل احمد، نشر فردوس، چاپ هفتم ويراستاري جديد، پائيز 1380، مقاله فرهنگ و دانشگاه چه مي کنند، صص154-17 ، همچنين : توسعه و مباني تمدن غرب، سيد مرتضي آويني، نشر ساقي، چاپ چهارم،1383، مقاله نظام آموزشي و آرمان توسعه يافتگي و مقاله نظام آموزش غربي، محصول جدايي علم از دين.
[12] . علوم اسلامي و آثار عظيم ان در تحول علوم جهاني، اثر پروفسور الدوميلي، تلخيص و حاشيه علامه نوري، نشر نويد نور، چاپ اول،شهريور 1383، تهران. و همچنين: فرهنگ اسلام در اروپا، دکتر زيگريد هونکه، ترجمه مرتضي رهباني، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ هفتم، 1386، تهران.
[13] . گزارش كامل خبرگزاري فارس از مراسم تجليل ضرغامي از عوامل سريال «روزگار قريب».
[14] . براي مطالعه بيشتر ر.ک: فلسفه هاي مضاف، به کوشش عبدالحسين خسروپناه، مقاله فلسفه پزشکي، نوشته احمدرضا همتي مقدم، جلد دوم، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي،چاپ اول، 1385 و همچنين: في فلسفه الطب، تاليف دکتر احمد محمود صبحي و دکتر محمود فهمي زيدان، دارالنهضه العربيه،بيروت، لبنان، 1993م. همچنين دردايره المعارفهاي متعددي که درباره طب يا فلسفه هاي مضاف نوشته مي شود، مي توان چنين مباحثي را پي گرفت.
[15] . فرهنگ اسلام در اروپا، دکتر زيگريد هونکه، ترجمه مرتضي رهباني، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ هفتم، 1386، تهران، صص 309-325.
[16] . همان منبع، ص309.