تنها دوبار زندگی می کنیم
فیلمی برای چندبار دیدن
 
تاريخ : پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۳۵
عجب لذتی دارد دیدن فیلم ایرانی خوب; نمی دانم که این یک حس مشترک است یا شخصی، هر چه که هست برای من، لذتش با دیدن فیلم های خوب خارجی زمین تا آسمان فرق می کند، کلا از جنس دیگری است و تازگی ها آنقدر کم تجربه اش می کنیم که حس و حالش از یادمان رفته است. چه کیفی دارد وقتی دوباره روی صندلی می نشینیم واین همه هماهنگی و این همه به هدف زدن و این همه لحظات معرکه  مسحورمان می کند.
"تنها دوبار زندگی می کنیم" اثری منحصر به فرد است. روایتی تکرار شونده از زندگی و مرگ که در جزئیات و


با گذر ازراهروی تو در توی کابوس و گاهی رویا دائما به هم تبدیل می شوند و همزمان، فیلم پوسته واقع گرا و  در عین حال جذابش را حفظ می کند. به همین دلیل است که مخاطبان عام سینما هم نه تنها مشکلی با این اثر نخواهند داشت بلکه اگر در این وضعیت غیر منصفانه و دردناک اکران، موفق به دیدن فیلم شوند پشیمان از سالن بیرون نخواهد آمد.
فیلم اثری شخصیت محور است و داستان با سیامک و جریان ذهنی او پیش می رود اما تصویری که از این روایت می بینیم چیزی فراتر از تعریف خاطره یا تعریف اتفاقات در حال وقوع است، نوعی تجرد در روایت داستان به چشم می آید که تنها به تقطیع زمانی آن باز نمی گردد بلکه در تار و پود داستان تنیده شده است. تجردی که می تواند متعلق به یک روح باشد.
به زبان بهتر آنچه ازبیرون به سیامک و زندگی او تحمیل می شود بسیار سبک است، سنگینی داستان همه از خواست سیامک، انتخاب های او و تصمیم ها و قضاوت های او نشات می گیرد. او قصد دارد انتقام اتفاقات گذشته را بگیرد اما نمی تواند مقصر اصلی این اتفاقات را پیدا کند، سرگردان است، حیران است، دور خودش می چرخد و تلاش می کند کسی را بیابد که با حذف فیزیکی او به آرامش برسد، او از همین شیوه برای انجام کارهایی که دوست داشته استفاده می کند، همانطور که انتقام گرفتنش حقیقی نیست و  نتایجش او را از درون تهی تر می کند، پرداختنش به کارهای مورد علاقه اش هم از همین جنس است.
خودش می گوید که فقط ادای آن ها را در می آورد. با یک نگاه گذرا به کارهای سیاوش عملا در می یابیم که انگار وجود و عدم وجود  او در وقوع آن ها نقش ندارد. مردی که این همه وقت قصد کشتن اش را داشت با دست خود خودکشی می کند، او به خواست زنی که سال ها قبل دوستش داشته همسر او را نمی کشد و از زندگی او بیرون می رود و به این ترتیب حضور او تغییری در شرایط ظاهری زندگی زن ایجاد نمی کند.
او دار و ندارش را به اسم دوستش می کند تا تغییری در زندگی او ایجاد کند اما دوستش کشته می شود و عملا این اسناد به دردش نمی خورند. گویی در تمام موارد سیامک با آن همه جدیت و با آن همه تلاش صرفا بدون تاثیر در هر واقعه ای از میان آن عبور می کند. به همین علت است که وقتی او ادعا می کند که مرده است دخترک به درستی پاسخ می دهد که به او می آید که یک مرده باشد.
اما یکی از آن چیزهایی که به طرز سبکی از بیرون به زندگی او تحمیل می شود و جنس و تاثیرش با تمامی وقایع دیگر متفاوت است، قرار گذاشتن با شهرزاد برای پس دادن کوله اش به اوست. شهرزاد در ساده ترین و اتفاقا پیچیده ترین شکلش ، شاهزاده ای است که از یک جزیره آمده. داستانی از نوع قصه های پریان و به همان سادگی و سبکی. در پوسته واقعگرای داستان او از بیرون وارد زندگی سیامک می شود و در جریان ذهنی سیامک رویایی ضعیف  است که به نبرد با کابوس های شبانه روزی اش آمده و روز به روز جان می گیرد و قوی تر می شود و در برابر تمام چیزهایی که سیامک از دست می دهد، یا قبلا از دست داده و اکنون به نحوی بر نبودن آن تاکید می کند(مانند عشق دوران جوانی اش) خودی نشان می دهد.
طراحی و چینش برش های زمانی فیلم هم  به نحوی است که همیشه  حضور شهرزاد و یا نشانه های او تلطیف کننده  پوسته بیرونی و فضای ذهنی سیامک باشند. اصلا شاید ذهن سیامک چنین فرمی را برای روایت داستان برمی گزیند تا دائما زخم هایش را ترمیم کند. برای شفاف تر شدن این ادعا مثال می زنم: زمانی که سیامک قصد کشتن همسر دکتر را دارد با تلفن شهرزاد مواجه می شود، شهرزاد دوباره کوله اش را جا گذاشته است (در حالی که سیامک در این مدت متوجه این موضوع نشده) و سپس دکترتلفنی از سیامک می خواهد که برای همیشه از زندگی اش بیرون برود.
تحمیل شهرزاد به این صحنه و مطرح شدن دوباره کوله اش، سرنوشت این سکانس را به شکلی کاملا ملموس و مشخص عوض می کند. از آن سو در سکانسی که دوست سیامک در مینی بوس جان می سپارد، سیامک کوله شهرزاد را زیر سرش قرار می دهد و این چینش در حالی صورت می گیرد که در سکانس قبل، شهرزاد تاکید می کند که این بار دیگر چیزی جا نگذاشته است. درست است که با پی گیری پوسته فیلم دلیل این اتفاق به هم ریختگی زمانی فیلم است اما این موجب نمی شود که در آن لحظه مشخص وجود این کوله پشتی را بدیهی بپنداریم و احساس نکنیم که دوباره این کوله پشتی به عنوان نشانه ای از شهرزاد برای تلطیف شرایط و نجات دادن سیامک از این کابوس به ذهن او پرتاب شده است.
عنصری بصری که به جای داستان های پیوسته شهرزاد قصه گو می نشیند و پیوند سیامک را با رویا و زندگی  حفظ می کند.   
جامپ کات ها و کات های مداوم از سیاوش به خودش کارکرد چندگانه ای دارند که تاثیرگذارترین آن ها نمایشی از چندگانگی اوست و در عین حال زمان و مکان را نیز می شکنند. اساسا فرم و ساختار فیلم کامل کننده فیلمنامه آن است و فیلمنامه با حذف چنین ساختاری معنا و مفهوم واقعی خود را از دست می دهد.
 بازیگران با هوشمندی و دقت فراوانی انتخاب شده اند و بعد از دیدن فیلم قادر نیستید هیچ کس دیگر را به جز نگار جواهریان و علیرضا آقاخانی برای نقش های اصلی فیلم متصور شوید. اوضاع جالبی است، هر چه از این  سو و آن سو سینما را بمباران می کنند و هر چه آثار ضعیف و فاجعه بار برای تقلیل سطح سینما و در پی آن برای تقلیل درک فرهنگی و سواد بصری مخاطبان روی پرده می رود و هر چه تصاویر تقلبی ،با فضاهایی ساختگی و روابطی جعلی از محیطی که در آن زندگی می کنیم  آثار تلویزیونی و سینمایی را پرمی کنند، بازهم از گوشه و کنار فیلمسازان جوان و هوشمندی سر برمی آورند و با اولین آثارشان ما را شوکه می کنند و امید همچنان زنده می ماند که این سینما و این آدم ها با این پشتوانه فکری و با این درک و شناخت عمیق، را نمی توان به سادگی از میدان به در کرد.
با وجود آن که چند روزی از دیدن فیلم می گذرد همچنان از دست آن خلاص نشده ام و ذهنم درگیر آن است، شاید دیدن فیلم برای بار دوم این ذوق زدگی را به جهتی منطقی تر سوق دهد  و به همین دلیل معتقدم که " تنها دوبار زندگی می کنیم " فیلمی است که جاذبه و سحر آن بیش از یک بار شما را به سینما خواهد کشید.


پرستو ايراني
کد خبر: 7410
Share/Save/Bookmark