نويسنده، تدوين و كارگردان: بهزاد بهزادپور
تهيه كنندگان: سازمان توسعه سينمايي حوزه هنري، سازمان تبليغات اسلامي
خلاصه فيلم:
اين فيلم را ميتوان به چهار اپيزود تقسيم كرد: در اپيزود اول « خداحافظ رفيق » جانباز شيميايي به نام مسلم كه همسرش او را ترك كرده، با دوستان شهيدش در بهشت زهرا قرار ميگذارد. او به همراه دوستان شهيدش با موتور سيكلت از ميادين مختلف تهران، مكانها و دوستان محتلف از جمله جانباز قطع نخاعي به نام اصغر در بيمارستان، بازديد ميكند و از اصغر ميخواهند كه زندگي مادي اين جهان را رها ساخته و همراه آنان شود. او نيز ميپذيرد و همراه آنان به بهشت زهرا باز ميگردد. به هنگام خداحافظي، مسلم كه تنها مانده، گريه و زاري ميكند و از شهيدان ميخواهد كه او را نيز با خود ببرند؛ اما ايشان پاسخ ميدهند كه در اين خصوص اجازهاي ندارند. مسلم با پافشاري موفق ميشود اذن شهادت را اخذ و همراه شهيدان برود.
در اپيزود دوم ( يك لحظه رنگينكمان ) يك گروه فيلمبرداري مشغول تصويربرداري از بقاياي جنگ هستند كه ناگاه دو نوجوان وارد كادر دوربينشان ميشوند و تقاضا ميكنند تا خاطرهي آنها نيز شنيده شود. آنها اين تقاضا را ميپذيرند. اما به هنگام بازبيني، دو جوان بسيجي را در تصوير نميبينند. پس از مدتي پلاكهاي آن دو را در تفحص يافته و درمييابند اين دو نوجوان شهيد شده بودند. گروه به هنگام بازگشت بر روي مين رفته و شهيد ميشوند.
در اپيزود سوم ( گل شيشهاي ) دختر خردسال شهيدي كه در مجاورت ايستگاه راهآهن زندگي ميكند، در انتظار بازگشت پدر از جبهه با دسته گل به استقبال قطارهايي كه رزمندگان را از جبهه به شهرشان باز ميگرداند، ميرود. از زبان يكي از رزمندگان ميشنويم، هر رزمندهاي كه از اين دختر دسته گلي دريافت كند، شهيد ميشود. بار آخر كه ميخواهد دستهي گل را به رزمندهاي تحويل دهد، پدر شهيدش را مشاهده ميكند و اين بار دسته گل را به خود او باز ميگرداند. مادر از انتظار طولاني دختر براي بازگشت پدر خسته شده و هر چه به او ميگويد كه پدرش شهيد شده، دختر نميپذيرد. دختر براي آخرين بار از مادر اجازه ميگيرد كه اين بار نيز به انتظار پدر در ايستگاه بنشيند. قرار ميشود در آن سرماي طاقتفرسا، پس از نيم ساعت، مادر او را به همراه خود بازگرداند. اما مادر خواب ميماند و دختر در آن سرما، يخ ميزند و ميميرد.
در اپيزود چهارم پسر جوان و امروزي، سه اپيزود بالا را در سينما مشاهده كرده و تحت تأثير قرار ميگيرد. او براي رفتن به گيشا سوار خودرويي ميشود كه رانندهاش، شهيدي است كه قبلاً در فيلم مشاهده كردهايم. پسر جوان با ديدن شهدايي كه تصاويرشان را در سينما ديده، همراه آنان ميشود. راننده به مقصد رسيده گويا پسر جوان، خواب است و پياده نميشود. معلوم ميشود او نيز به خيل شهيدان پيوسته است.
نقد فيلم:
فيلم « خداحافظ رفيق » يا « شب آفتابي » نخستين فيلم بلند بهزاد بهزادپور است كه آن را به تهيه كنندگي حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي ساخته است. تا پيش از اين بهزادپور به عنوان نويسنده، بازيگر و تدوينگر در عرصه هنر فعاليت ميكرد. بازيگري او را ميتوان در فيلمهاي « دستفروش »، « بلمي به سوي ساحل »، « خسوف »، « مجنون » و « رد پايي بر شن » مشاهده كرد. از سوي ديگر، چند فيلم اخيري كه از حوزهي هنري در بيست و دومين جشنواره به نمايش درآمد را نيز ميتوان، محصول مديريت جديد حوزه هنري پس از آقاي زم، قلمداد كرد. محتواي چهار اپيزودي فيلم نشان ميدهد كه كارگردان دغدغهي دفاع مقدس، شهيد و بازماندگان ايشان را دارد و او به دور از جذابيتهاي معمول سينمايي بدون هيچ نگراني، فيلم دلخواه خود را ساخته است. حال با توجه به مقدمه به نقد چهارم اپيزود فيلم مي پردازيم. در فيلم، مفاهيم و محتواي ارزشي خوبي مطرح شده است؛ مانند اين كه شهدا زندهاند، همسنگران شهدا در حسرت ياران شهيد ميسوزند و ...
بايد ديد اين مفاهيم والا چگونه ما به ازاي تصويري خواهند يافت. بيترديد در ادبيات داستاني به هنگام نگارش داستان و يا رمان با قلم ميتوان به راحتي حوادث، گرهها، شخصيتپردازيها و ... را طرح كرد و نوشت؛ اما ممكن است همان طرح داستاني،قابليت تبديل به تصوير را نداشته باشد. به نظر در اين فيلم، مفاهيم، ساختار سينمايي نيافتند. به عنوان مثال در اپيزود اول، شخصيت اصلي مسلم است. مسلم تا سكانس مربوط به بهشتزهرا حضور دارد. پس از آن كه مسلم به بهشتزهرا ميآيد و همراه شهدا به مكانهاي مختلف ميرود تا زماني كه مجدداً به بهشتزهرا بر ميگردد. تقريباً ميتوانيم بگوييم، شخصيتي به نام مسلم وجود ندارد. شخصيتهاي اصلي، شهدايند. آنها به مكانهاي مختلفي سركشي ميكنند؛ اما در اين صحنهها، چندان اثري از مسلم نيست. اين نشان ميدهد كه ما با يك سينمايِ قصهگو روبهرو نيستيم و اوج و فرودي در آن ديده نميشود.
مطلب ديگر اين است كه مسلم بارها به زيارت شهدا ميآمده؛ اما در دفعهي آخر به شدت در پيوستن به شهدا تأكيد ميكند. چرا؟ مگر در دفعهي آخر چه مسئلهاي به وجود آمده كه او اين بار به شدت بر رفتن اصرار ميورزد؟ از سوي ديگر، دوست شهيد مسلم در پاسخ به اصرارهاي مكرّر او ميگويد كه هنوز اذن آمدن تو داده نشده است. مسلم براي آن كه بتواند اذن بگيرد، صليبوار در زير باران ميماند تا خيس شود. سپس به او گفته ميشود كه اذن شهادت برايش صادر شد. چرا؟ مگر مسلم چه كار خاصّي انجام داد كه مستحقّ دريافت اذن شهادت شد؟ آيا اين عمل را قبلاً نميتوانست انجام دهد تا موفق شود؟ اگر شهيد انجام عمل خاصي را به او ميگفت تا مسلم به واسطهي انجام آن، لياقت دريافت اذن را پيدا كند، اين مسئله قابل توجيه بود. نكتهي ديگر سوار شدن شهدا بر متور سيكلت 125 است. چرا؟ آيا ارواحِ شهدا، نميتوانستند پياده و يا با طي الارض به مكانهاي مورد نظر بروند؟
اساساً انتخاب درست اين بود كه چنين كنند و اين براي مخاطب، باورپذيرتر بود. در اپيزود اول تنها آرزوي محسن، شهادت است و لاغير. در آموزههاي ديني، شهادت هدف نيست بلكه يك وسيله است. گفتهي شهيد بهشتي را فراموش نكنيم: « براي حفظ يك انقلاب دو امر لازم است، يك خون دادن و ديگري خونِ دل خوردن. كه دومي سختتر از اولي است. »
به عبارتي صبر و استقامت در مقابل مشكلات، ارزشش كمتر از شهادت نيست. پيامبر اكرم (ص) ميفرمايند: « آن كساني كه در راه خدا، زخمي برداشته و مجروح شدهاند، اگر صبر نمايند، اجرشان از هزار شهيد نيز افزونتر است. » به زباني ديگر شهادت راحتترين انتخاب در مقابله با مصائب و مشكلات است.
مطلب ديگري اين است كه همسر شهيدي براي ديدن شوهرش هر شب به سر خيابان ميآمد تا به هنگام عبور شهدا از خيابان، او را ببيند. اين بخش نيز استدلال منطقي داستاني ندارد. همسر شهيد چرا چنين ميكند؟ آيا نميتواند در خانه باشد و شوهر در خانه به ديدارش بيايد؟ آيا براي شهيد، محدوديت زماني و مكاني وجود دارد؟ به نظر ميرسد در اين بخش برداشت كارگردان از شهيد، مادي است. از سوي ديگر در فيلم گفته ميشود كه پروانه به خاطر شوهرش ازدواج نكرده است.
بيان اين مطلب به گونهاي در فيلم اظهار ميشود كه گويا ازدواج نكردن براي همسر، يك ارزش است. حال آن كه اين مطلب از جنبهي شرعي و ملاحظات تبليغاتي، صحيح نيست. برخي نماها كشدار و بعضاً غيرضروري است. به عنوان مثال صحنهي حمام رفتن شهدا و يا صحنههاي آب پاشيدن و نقل پاشيدن شهدا كه ميتوانست كوتاهتر باشد. در برخي سكانسها، ديالوگءها حجم زيادي را به خود اختصاص داده، چون صحنه استحمام. در اپيزود دوم نيز، ديالوگ بر تصوير برتري دارد. شهدا به جايِ بيان خاطرهاي زيبا، موعظه و نصيحت ميكنند كه اين نحوهي بيان، درست نيست. مانند اين كه شهدا ميگويند: « اگر در شهر همه به فكر منفعت خودشان باشند، به جنگلي تبديل خواهد شد. در اين دنيا هيچ چيز نيميرد و همه زندهاند. چشم بيدار بين و ... »
تكرار تصوير شهدا و همچنين نشان دادن جنازهي ايشان، زياد و ملالآور است. در اپيزود سوم از جنبهي منطق داستاني در سينما به اين پرسش پاسخ داده نميشود كه چرا هر كسي كه از دختر شهيد، گل بگيرد، شهيد ميشود؟ مرگ دختر شهيد در ايستگاه راهآهن نيز، خيلي بيرحمانه است. اين صحنه، فشار روحي زيادي بر مخاطب وارد ميسازد.
در اپيزود چهارم، يك تماشاگر سينما را مشاهده ميكنيم كه با ديدن سه قسمت پيش، تحت تأثير قرار گرفته و بعد از مدتي ميميرد. دخالت كارگردان در اين بخش به وضوح ديده ميشود. شخصيتي كه ما از او هيچ شناختي نداريم و اساساً او را نميشناسيم، با ديدن اين فيلم تغيير شخصيت داده و پس از مدتي ميميرد. نكتهاي كه در اين بخش مطرح است، اين است كه چرا بايد بميرد؟ آيا نميشود تحت تأثير قرار گرفت، زنده ماند و با مشكلات جنگيد؟ اين پايان تحميلي، شعاري است كه مخاطب را ميآزارد. به عبارتي اگر اين اپيزود نبود، بر جذابيت سه بخش قبل، افزوده ميشد. بهتر است اين اپيزود حذف شود.
در يك نتيجهي كلي بايد گفت كه اگر نام اين فيلم به جاي « خداحافظ رفيق »، « سلام بر مرگ » بود، به سوژهي فيلم نزديكتر به نظر ميرسيد. چرا بايد تماشاگر سينما بميرد؟ اگر تماشاچيانِ اين فيلم بعد از ديدن « خداحافظ رفيق » نمردند، يعني تحت تأثير ارزشهاي انقلاب اسلامي و شهيد قرار نگرفتند، تكليف چيست؟ چرا بايد دو هنرمند فيلمبردار بميرند؟ و ...
در گذشته حركت فرهنگي گروه روايت فتح نيز حالت يأس و نااميدي را در ياران انقلاب به وجود ميآورد كه خوشبختانه اين روند منفي اصلاح شد. آنان در برنامههاي مستند خويش، اينگونه تبليغ ميكردند كه دفاع مقدسي بود؛ امام و معنويتي در جنگ بود كه حالا نيست، پس خدا، مرگ ما را برسان و ...
اگر اين گونه تبليغ كنيم، پس تكليف حمايت از جانشين به حق امام (ره) چه خواهد شد و ...
فيلم « خداحافظ رفيق » به هيچ وجه ماندن و جنگيدن با مشكلات موجود را مُبلغ نيست و ...
شايان ذكر است بيان اين نواقص به معناي ناديده گرفتن زحمات برادر بهزادپور و همكارانش نيست؛ بلكه همان گونه كه اشاره شد، دغدغهي سازندگان فيلم، ديني و انقلابي است. اما در شرايط موجود نبايد اميد به يك آيندهي بهتر و مهيا شدن براي سربازي امام زمان (عج) همچنين تلاش براي برداشتن سنگهاي پيش پاي انقلاب و حمايت از وليفقيه زمان به خاموشي گرايد.
موسيقي فيلم نيز قابل توجه است.
نويسنده متن : عليرضا سربخش