بحث کردن در مورد ارتباط دینی چندان آسان نیست. سخن را با بحث مفهومی بسیار گذرا در مورد ارتباطات دینی آغاز می کنم.
فکر می کنم در تمام بحثهایی که در ایران مطرح می شود یک عنصر پایه ای مغفول می ماند و تأکید من هم بر همین موضوع یعنی سنخ شناسی ارتباطات دینی است. من از بین انواع مختلف ارتباطی که بنابر یک تعریف جا افتاده 6 قسم است، سه مدل را انتخاب کرده ام و پنج عنصر اصلی هر کدام از این ها را بر اساس مدل «لاسول» مطرح می کنم.
«لاسول» می گوید: چه کسی چه چیزی را از طریق چه کانالی به چه کسی و با چه اثراتی می گوید؟
لاجرم برای اینکه به بحث تبعات اجتماعی برسیم قاعدتاً باید هر پنج عنصر، این مدل های سه گانه را بصورت اجمالی مطرح کرد.
ابتدا عناصر را از زاویه آسیب شناسی که تجارب و تحقیقات زیادی آنها را تأیید می کند مورد بررسی قرار می دهم. در زمینه آسیب شناسی نظام تولید برنامه های دینی در صدا و سیما تحقیقاتی هم صورت گرفته است که چند یافته را در این زمینه بررسی خواهم کرد.
ارتباطات دینی هر نوع ارتباطی است که بطور واسطه یابی با هدف گسترش دانش و آگاهی های دینی، ایجاد گرایش مثبت نسبت به دین و تبلیغ و ترویج رفتارهای دینی صورت می پذیرد.
اگر مفهوم ارتباطات دینی را از این هم عام تر تعریف کنیم معمولاً دچار تناقضی می شویم که بعضاً در مصاحبه ها هم به چشم می خورد. اگر ما ذات دین را حکمت تلقی کنیم، تمام عرصه های زندگی انسان حکیمانه است و ممکنست حکمت آن خیلی دینی و با تعریف دین و مذهب خاص نباشد، اما با عناصر عام خود حکیمانه است. بنابراین چنانچه تعریف ارتباطات دینی وسیع شود شامل ارتباطات انسانی خواهد شد.
سه عنصر ذکر شده، شرط لازمه یکدیگرند و سیر صعودی دارند. یعنی در بحث ارائه اطلاعات دینی و گسترش آگاهی های دینی لاجرم هدف، ایجاد نگرش مثبت در مخاطب نسبت به دین است.
صرف اطلاع رسانی دینی با هدف آموزشی و حتی غیر از این با هدف انتقادی نسبت به آموزه های دینی در ذیل ارتباطات دینی نمی گنجد. ارتباطات دینی لاجرم آن نوع گسترش دانش و آگاهی است که در ذیل آن با شیوه های مختلف وعظ و خطابه و تبلیغ و.....، هدف ایجاد نگرش مثبت نسبت به دین را در مخاطب دارد.
هدف محض و سکولار نقد دینی و بررسی آراء و اندیشه های دینی ماهیتاً جزو ارتباطات دینی نیست و در نهایت هدف از این اثرگذاری در مخاطب و دریافت کننده علاوه بر گسترش حیطه دانش و آگاهی ها و مفاهیم ذهنی مخاطب نسبت به دین و مفاهیم پایه ای نبوت و معاد، ایجاد نگرش و گرایش مثبت به باورها و اعتقادات، باید معطوف به باورها و نگرش مثبت باشد و تجلی بیرونی در زندگی عینی و رفتارهای انسانها داشته باشد.
بنابراین به اعتقاد بنده ارتباطات دینی در ذیل ارتباطات اقنایی می گنجد و هدف از آن اقناء مخاطب و دریافت کننده برای هدایت شدن و پذیرفتن و درونی کردن مجموعه ای از دانشها، ارزشها، نگرشها و پیروی از رفتارهای خاص است. اینها همان واجبات و محرمات هستند.
این عنصری است که بنا به دلایلی در مقوله ارتباطات دینی مغفول می ماند، البته بسیار هم مهم است.
بحث اعتبار منبع از این زاویه وارد ارتباطات دینی می شود و هنگامی که ما وارد انواع مختلف آن می شویم پی به جایگاه اصلی آن می بریم.
مباحثی که از زاویه علم محض و عقل محض در مورد دین صورت می گیرد، چندان در ذیل ارتباطات دینی نیست. در واقع نباید رویکرد سکولار نسبت به دین را در ذیل ارتباطات دینی دانست. چرا که در ارتباطات دینی افراد ارتباط گر، افرادی دغدغه مند و هدف مند برای گسترش دین و مذهب خاصی هستند.
این با رویکرد سکولار که از زاویه های جامعه شناسی محض یا فلسفه محض و حتی الهیات محض به مقوله ارتباطات دینی می نگرد تفاوت دارد. اینها ارتباطات دینی محسوب نمی شود بلکه آکادمیک و سکولارند.
اگر ارتباطات دینی را در انواع مختلف ارتباطات مطرح کنیم می بینیم که شش نوع عمده وجود دارد. من در این جلسه به سه مورد از این شش نکته خواهم پرداخت؛ ارتباطات درون فردی، ارتباطات میان فردی (چهره به چهره)، ارتباطات گروهی، ارتباطات سازمانی، ارتباطات رسانه ای (جمعی)، ارتباطات بین المللی و بین فرهنگی.
این شش سطح تصاعدی، الزامات و شرایط متفاوتی دارند و غیر از مورد درون فردی که در آن، هم ارتباط گر و هم مخاطب خود فرد است و عرصه وجودی و تفکر عقلانی و احساسی فرد است که مضامین و اندیشه های دینی و همینطور احساسات دینی را با خود تمرین و تفکر می کند. باقی سطوح را ارتباطات اجتماعی می دانند.
من در این جلسه به ارتباطات بین فردی، گروهی و جمعی می پردازم.
در ارتباطات بین فردی با ارتباطات چهره به چهره مواجه هستیم. در واقع ارتباط گر در زمان و مکان خاصی با مخاطب طرف است. این نوع ارتباطات لاجرم دو سویه تر هستند و امکان صحبت و گفت وگوی دو جانبه در آن بیشتر فراهم است. مخاطب به این دلیل که می تواند هم مهارت و دانش ارتباط گر را درک کند و هم به شاخص های عاطفی و احساسی اعتبار منبع پی ببرد، آن را دو سویه تر می داند.
او درک می کند که آیا ارتباط گر با دانش و آگاهی کامل به انتقال پیام تن داده است یا خیر؟ یا اینکه آیا او به پیام مورد انتقال ایمان قلبی دارد؟
ارتباط گران در ارتباطات بین فردی، همه کسانی هستند که نسبت به مخاطب، بیشتر اغنای درونی و دانش و آگاهی به محتوا دارند که عمدتاً روحانیون و علما هستند. آنها در مساجد و خیابانها با مردم و مخاطب سر و کار دارند و به انتقال پیام می پردازند.
برخوردی که مخاطب در ارتباطات بین فردی دارد حاکی از خضوع و خشوع و احترام نسبت به مقام ارتباط گر و شأنیت محتوا است.
ارتباط گر با توجه تام، وارد فرآیند ارتباطی می شود و این توجه تام به شرط تحقق اعتبار منبع می تواند به اثرگذاری و اثرپذیری بیشتر منجر شود. محتوا هم با تعریفی که ذکر شد محتوایی دینی است و اثراتی که از این نوع ارتباطات در می یابیم، بسیار روشن و در راستای شروط ذکر شده سیر می کند. ضمن اینکه استفاده از مجادله و مباحثه و دیگر روشها نیز هست و همه تکنیکهای خطابه و وعظ در آن وجود دارد، اما مسیر تکنیکهای اغنایی ساده به سمت تکنیکهای پیچیده تر و مشارکتی و در نتیجه عقلانی و درونی تر شدن پیامها پیش می رود.
یک فرآیند ارتباطی معکوس قطعاً منجر به قطع روابط در همان مکالمه و قطع استمرار تاریخی رابطه بین فرد و به اصطلاح افرادی خواهد شد که به عنوان منبع پیام و الگوی رفتار پذیرفته شده اند و افراد از آنان درس می گیرند.
ارتباطات گروهی معمولاً در سازمانها و مراکز تخصصی و حرفه ای اتفاق می افتد؛ افرادی که دغدغه های مشترکی دارند؛ مانند افراد حاضر در یک نشست، که به نوعی فرآیند ارتباطی درون حلقه ای تخصصی و حرفه ای را دنبال می کنند.
افرادی که درون حلقه های تخصصی و حرفه ای با هم ارتباط بر قرار می کنند ناچار به دنبال اقناع یکدیگر نیستند. آنها به دنبال اثرگذاری بلندمدت عاطفی و رفتاری نیستند. بلکه هدفشان در یک محدوده بسیار کوتاه و کوچک از مباحث علمی، فلسفی، حکمی و هر نوع بحث دیگری، انتقال اطلاعات تخصصی به نام ارتباطات علمی است.
ارتباط گران در این مورد، متخصصان یک عرصه و حوزه تلقی می شوند و قاعدتاً اخذ تخصص فرد را به صورت یک بعدی متمرکز در بحث خاصی تبدیل می نماید.
روحانیون در جامعه ما از ارتباطات بین فردی تا اندازه بسیار زیادی فاصله گرفته اند. آنها امروزه منطبق با ارتباطات گروهی و تخصصی شده اند. یعنی با ایجاد مراکز پژوهشی و آموزشی با گسترش حضور روحانیون در دانشگاهها و مراکز دولتی تصمیم گیری و مدیریت، روحانیون به سمت تخصصی شدن در علوم دینی و حتی علوم غیردینی سیر کرده اند.
اگر چه این برکتی برای عرصه های اداری و سیاست گذاری است اما عرصه ارتباطات بین فردی، اجتماع را از حضور روحانیون خالی کرده و آن عرصه را برای روحانیونی که آنچنان از اعتبار منبع و یا گستره دانش و تخصص و آگاهی برخوردار نیستند باز گذاشته است. این در حالی است که بر اساس تعریف ارتباطات اقنایی، مهمترین نوع ارتباطات اثرگذار در ارتباطات دینی همان روابط چهره به چهره است.
دو فرآیند در جامعه ایران وجود دارد که هر دو فی نفسه ارزشمند اما نشان دهنده یک تقابل بزرگ است که جامعه امروز ما را دچار بحران در ارتباطات دینی می کند؛ یکی تخصصی شدن روحانیون در مباحث علمی، آکادمیک و مدیریتی است و دیگری رسانه ای شدن بیش از حد ارتباطات دینی و در واقع تکیه بر عرصه رسانه های جمعی است.
مخاطب در ارتباطات گروهی به دنبال اقناع نیست، بلکه به دنبال کسب دانش و افزایش آگاهی های خود است. چرا که برای خود مرحله ای از وجاهت و مرحله ای از دانش و تخصص قائل است. بنابراین وی در اینگونه ارتباطات به دنبال الگو نیست. افرادی که وارد ارتباطات گروهی و تخصصی می شوند به دنبال الگوی شخصیتی و اعتقادی نیستند بلکه به دنبال یادگیری مفاهیم دانش و آگاهی ها هستند.
در این نوع از ارتباطات افراد به دنبال این هستند که یک شیوه مدیریتی، یک مفهوم و یک واژه را از هم فرا بگیرند. اینجا ممکنست انتقال دانش صورت بگیرد اما شرط لازم که در تعریف ذکر شد و همان ارتباط مثبت و اثرگذاری بر نگرشها و دانش هاست اتفاق نمی افتد. محتوایی هم که در ارتباطات گروهی منتقل می شود محتوایی تخصصی و حرفه ای است که برای حلقه بسیار کوچکی از افراد هم سخن و هم زبان قابل فهم و تفسیر است. این نوع ارتباطات آن بار اغنایی و ارتباطی انواع دیگر را ندارد.
در ارتباطات جمعی و سازمانی ارتباط گران افراد متخصصی هستند که تخصص آنها علاوه بر تخصص دینی و ارتباط گری دینی ناچار وارد ارتباطات تخصصی و به معنای رسانه های جمعی نیز شده است.
اگر جمع ریاضی این دو را حساب کنیم افرادی که در درون سازمانهای رسانه ای مانند رادیو و تلویزیون مشغول برنامه سازی هستند اگر نصف زمان خود را برای گسترش تخصص دینی و گسترش آگاهی ها و دانش خود می گذارند نصف دیگر زمان را به یادگیری یک امر سکولار محض، فرآیند تولید و برنامه سازی در صدا و سیما، قاعده، فنون، تکنیکها و کاربردهای آن می گذارند. در واقع همین امر فرصت کسب تخصص را از آنان سلب می کند.
حال اگر این را درون بستر اختصاصی کردن نظام کارمندی مراکز حرفه ای حساب کنیم، شاید سازمان تبلیغات اسلامی نیز از این مورد مبّرا نباشد.
منظور بنده انتقاد از یک شخص و سازمان نیست، بلکه نوعی شرایط جبری است که به دنبال سازمان گرایی در نهاد های دینی دیده می شود. از این رو درمی یابیم که مقصر فرد نیست بلکه مقصر یک فرآیند تمدنی است که ما آن را پیش می گیریم. در مورد سازمان صدا و سیما چندین نکته را درمی یابیم.
صدا و سیما یک رسانه جمعی است و ملاحظات ارتباطات جمعی را که گستردگی و پراکندگی مخاطبان و زمان و مکان ارسال و دریافت پیامهاست، لاجرم در ارتباطات دینی از طریق رسانه های جمعی بیشتر مد نظر قرار می دهد. بنابراین رسانه جمعی حالت یکسویه دارد و دو سویه نیست. از این طریق است که ما به صورت اجباری در رسانه های جمعی از حالت مجادله، مباحثه و حتی مباحثی که احتمال شبهه انگیزی در ذهن اقلیت کمی از جامعه داشته باشد پرهیز می کنیم و به سمت مباحث فوق العاده رسمی بدون مناقشه و در نتیجه مباحث عرفی شده دین و نه مباحث دینی آن چنان که در روابط بین فردی و در گروههای تخصصی مطرح شده است پیش می رویم.
حال از دل اینها در شرایط جامعه ما به دلیل نزدیکی بیش از حد دین و حکومت و تجلی این دو بویژه بیشتر از همه جا در صدا و سیما آفت بزرگی را شاهد هستیم که همان مراسم گرایی و مناسک گرایی است که به نام برنامه دینی مطرح می شود.
در واقع از مجموعه ارتباطات دینی که از دانشها و تغییر نگرشها آغاز می گردد تا به رفتارها و انگیزه مندی درونی و پذیرش درونی برای اقدام به رفتارها می رسد، ما فقط به مراسم و مناسک جمعی می پردازیم که در واقع همان آیینها و شعائر ظاهری است که البته باز هم آن آفت جدی تری را به دنبال دارد که تقویم گرایی نام دارد.
تقویم گرایی یعنی اینکه ما معمولاً منتظر مناسبتها هستیم تا بر اساس آن مناسبتها پیامهای دینی خود را انتقال دهیم. مخاطب در مقابل رسانه های جمعی یکسویه منفعل است. توجه کنید که با افزایش سطح سواد در جامعه به تبع افزایش ارتباطات بین فرهنگی و بین المللی، نگاه انتقادی انسانها نیز نسبت به همه ابعاد هستی و از جمله دین و باورها افزایش می یابد. در نتیجه انسانها سئوالها و چرایی های بیشتری در ذهن خود دارند. در این شرایط که دنیا و جامعه ما به لحاظ واقعی به سمت تکثر منابع و مسئله مندی و پرسش گری جامعه پیش می رود، ما از حالت ارتباطات بین فردی به سمت ارتباطات گروهی و از آنجا به سمت ارتباطات رسانه محور که یکسویه است حرکت نموده ایم.
اینجاست که چالشگری ذهن مخاطب به هیچ وجه محلی از اعراب نمی یابد. آنجایی که ارتباط دینی باید در آن بیشترین کاربرد، تجلی و اثرات را داشته باشند؛ یعنی همان ارتباطات بین فردی و ارتباطی که مردم با روحانیون مستقر در مساجد و پیش نمازها و ائمه جماعات و یا با روحانیون شناخته شده دیگر دارند، آن ارتباطات ابزاری که برای آموزش حتی از سنین کودکی بود و به نهادینه شدن باورها و ارزشهای دینی کمک می کرد و در نهایت به ذهن پرسشگر افراد پاسخ می داد، امروزه آن عرصه ها با توجه به رشد جمعیت کشور، نحیف و ضعیف شده اند. چرا که جمعیت ایران در طول سی سال گذشته تقریباً دو برابر شده، در حالی که جمعیت روحانیون افزایش چندانی نداشته است. روحانیون حاضر در مساجد هم بعضاً از سطح آگاهی و دانش چندانی نسبت به سابق برخوردار نیستند. البته دلیل آن هم اینست که روحانیون دارای سطح بینش و دانش کامل تر به سمت ارتباطات تخصصی تر و حرفه ای تر یعنی سازمانها و مراکز دولتی حرکت نموده اند.
از این رو عرصه ارتباطات بین فردی و اجتماعی ما از ارتباطات اثرگذار دینی خالی شده است.
روحانیون و متخصصان ارتباطات دینی به سمت ارتباطات گروهی و حتی رسانه ای در درون سازمان صدا و سیما حرکت کرده اند. به طور کلی می توان حوزه ارتباطات جمعی سازمان تبلیغات را نیز در ذیل این موضوع محسوب کرد.
در حوزه تلویزیون تحقیقی صورت گرفت که بخشی از آن را دانشجویان بعنوان پایان نامه خود ارائه دادند. در این تحقیق با یکصد و شصت نفر از مدیران ارشد، مدیران میانی و تولید کنندگان برنامه های دینی در سازمان صدا و سیما مصاحبه شد. در این میان ده محور اصلی شناسایی شد که البته بعضی از آنها محورهای فرعی نیز دارند. بر اساس این تحقیق تقریباً در تعریف دین که مبنا و نقطه شروع تعریف ارتباطات دینی و همچنین برنامه سازی دینی است در سازمان صدا و سیما چهارچوب روشنی وجود ندارد. این امر فی نفسه از یک جهت خوب است. چرا که یک تعریف واحد، بسته و تنگ از دین وجود ندارد. بنابراین شبکه ها و برنامه سازان بنا بر تعریف خود مجازند به سمت هدف گذاری خود پیش روند.
جزواتی تحت عنوان و محوریت پنج شخصیت و یا اصول اعلام شده اند که در نهایت بنابر تحلیل محتوایی صورت گرفته، تمایل آن به سمت دین حکومتی و نه حکومت دینی است. نسبتی که ما بین دین و حکومت قائلیم در حال حاضر به سمت دین حکومتی حرکت می کند.
از طرف دیگر در تعریف اهداف برنامه های دینی هم اختلافات زیادی به چشم می خورد. دستورالعملی مکتوب تقریباً وجود ندارد. آنچه که در عمل و در مصاحبه ها بدست می آید یک توافق بسیار کلی در ذهن برنامه سازان و مدیران است که هدف خودشان را سوق دادن مردم به سمت دین می دانند.
اما در بررسی شاخصهای عینی و حتی ذهنی، میزان دینی بودن مردم تقریباً هیچ توافق و اولویت بندی خاصی وجود ندارد. اولویتهای حوزه برنامه سازی دینی در واقع به معنای فقدان نظریه تبلیغ دینی است. ما نظریه ای مبنی بر تعریف ارکان تبلیغ در سازمان صدا و سیما و حتی جاهای دیگر نداریم و خلاء نظری و خلاء مفهومی باعث می شود تا عرصه دین که عرصه آشکارتری است تجلی یابد.
در این میان عرصه فقهی و شریعت دین و بطور مشخص حوزه احکام و اخلاق و تمام آن عرصه ها و مفاهیم دیگر تا اندازه بسیار زیاد مغفول است. آن اتفاقاتی که در زمینه برنامه سازی ها می افتد، تکیه بر ایمان صرف و همان بعد احساسی دینی بودن و دینداری است و نه بعد تعقلی و تفکری.
با نگاه کارکردی به دین درمی یابیم آنچه که بیشتر تأکید می شود، کاربردهای روانشناختی دینداری است که به انسان آرامش می دهد. اگر ما تکیه بر ایمان صرف را با کارکردگرایی ترکیب کنیم در واقع به دو گونه از شاخصهای پایه سکولاریسم می رسیم. یعنی نگاه سکولاریستی به دین در برنامه های تلویزیون و حتی جاهای دیگر که قبلاً هم مطرح شده بود.
اگر روحانیون از عرصه روابط اجتماعی به سمت برنامه سازی دینی حرکت کنند، به ناچار وارد عرصه ای می شوند که نگاه سکولاریستی نسبت به دین و حتی شأن و نقش خودشان را در پی خواهد داشت.
حال نوع نگاه برنامه سازان دینی و مدیران مربوطه نسبت به مخاطبان چگونه است؟
تقریباً در دستورالعملها و تحقیقاتی که در صدا و سیما و بیرون از آن انجام شده است، همچنین در مصاحبه هایی که با مدیران ارشد، میانی و تهیه کنندگان انجام گرفته است، دانش بسیار کمی از مخاطبان دینی، نحوه دریافت و ادراک برنامه های دینی در مجموعه نظام ارتباطات جمعی ما وجود دارد.
مخاطبان از یکسو بر اساس نظریات بسیار کلاسیک ارتباطی مانند نظریه «گلوله ای مستقیم» تفسیر می شوند و این در واقع برخلاف برداشت اولویت پیام بر ارتباط گر است.
اما نظریاتی مانند نظریه گلوله که اثرات مستقیم دارند، هدفشان خود محتوا نیست، بلکه بالا بردن شأنیت سازمانی و ارتباطی خود ارتباط گراست. بنابراین آن کسی که قدرت تولید و به آنتن رساندن برنامه ها را دارد مهم است. چرا که نتایج تبعات واکنشها و اثراتی که در ذهن مخاطب و کل جامعه تصور می شود در فقدان تحقیقاتی که باید انجام گیرد ولی تاکنون انجام نشده است؛ حتماً همانی است که ارتباط گر مد نظر داشته و آن را در قالب نشانه ها و نمادهای تصویری و صوتی کدگذاری کرده و به مخاطبان خود عرضه نموده است.
فشار تولید، ساختارهای مدیریتی، سیستمهای بودجه ریزی، ضوابط و مکانیزم های کنترل در واقع بگونه ای است که درون صدا و سیما و در برخی مواقع گروههای دینی دست آنها باز است.
آنها در عرصه ایده پردازی با مراکزی که در قم و جاهای دیگر مرتبطند و به معنایی از منبع تفکر هزاران متخصص مربوطه استفاده می کنند، متأسفانه شاخصهای خوبی را ارائه نمی دهند.
توسعه امر برنامه سازی دینی در درون ساختارهای رسمی مانند صدا و سیما و مراکز دیگر هر چند ضروری است و باید به نظریه پردازی تخصیص منابع و امکانات اهمیت داد، اما در نهایت نیاز جامعه ما را به ارتباطات دینی برطرف نمی سازد.
این سیاست گذاری که ما را به سمت ارتباطات رسمی و ارتباطات جمعی سازمانی و ساختاری چه در قالب سازمان صدا و سیما و چه در قالب ساختارهای رسمی تری مانند سازمان تبلیغات اسلامی سوق می دهد جامعه را که نیاز به ارتباطات چهره به چهره بیشتری دارد و همچنین ارتباطات اقناعی دینی که از نظر ما ارزشمندتر است، خالی تر می نماید و عرصه را برای ارتباطات بی اثرتر باز می گردد.
به اعتقاد من اگر تحقیقاتی انجام گیرد، فکر می کنم رسیدن به این یافته قطعی تر خواهد بود که جامعه اکنون از نظر ارتباطات دینی و ساختارهای رسمی که نیاز به سخن گویان و ارتباط گران در ساختارهای چهره به چهره دارد بسیار خالی است و متخصصان ارتباطات دینی بیشتر به سمت ساختارهای سازمانی، تخصصی و حرفه ای و ازجمله ارتباطات رسمی و درون سازمان صدا و سیما حرکت نموده اند.