آنچه پس از قصد ما برای عیادت از استاد فراهانی بیش از همه عیان بود سخت گیری های مسئولان بیمارستان بود. چیزی که بیش از همه دردناک به نظر می رسید ناله های استادی بود که سال ها مظلوم ترین هنر معاصر را از نابودی نجات داده است. دانستن این نکته که محمد فراهانی تنها بازمانده این هنر ارزشمند است ناله های این فرد را دردناک تر می کند.
ایران فراهانی دختر استاد می گوید دیروز فردی از وزارت ارشاد آمده و به آنها وعده داده است که معاون وزیر دستور داده تا پیگیر کار آنها باشد. امروز هم فرد دیگری آمده و قول کمک برای هزینه های درمانی او را دارد. ایران با صدایی غم آلود اما استوار می گفت: پدرم پس از این همه سال نه بیمه دارد و نه حقوق بازنشستگی.
او در پاسخ به این سئوال که چرا بیمه نشده اند گفت: این سئوال را باید از دولت پرسید. پدر من اگر قلم به کاغذ برد حقوق دارد وگرنه هیچ.
او در پاسخ به این سئوال که آیا از او برای شرکت در اکسپو دعوت شده گفت : نه هیچ چیز تنها یک تابلو به او سفارش دادند.
ایران با بغض بزرگی میان سینه اش گفت: پدرم هیچ بیمه ای ندارد. من او را بیمه تأمین اجتماعی کرده ام از سوی هیچ نهادی برای او بیمه ای شکل نگرفته است.
**امیدواریم پیش از آن که دیر شود به داد پدرم برسند
از او پرسیدم صندوق حمایت از هنرمندان استاد را عضو نکرده؟ گفت نه! بعد از این همه سال هیچ حمایتی نداریم تنها پدر من وارث «خیالی سازی» است. پدرم الان به کمک نیاز دارد. دو ماه پیش هم پدرم بستری شد. دو میلیون خرجش شد ولی هیچ کمک هزینه ای دریافت نکردیم. اما پارسال یک بیمه یک ساله برای پدرم از طرف وزارت ارشاد مهیا شد. اما تنها یک سال آن هم در دوره مدیریت آقای شالویی. اگر وظیفه ای هست پس وزارت ارشاد چرا کاری نمی کند؟
ایران نگاهی به پدرش انداخت و گفت: پدرم غذا نمی خورد می ترسد که حالش بدتر شود. خواهش می کنم مسئولان پدرم را حمایت کنند.
پیرزنی که کنار بستر استاد نشسته بود در حالی که اشک میان چشمانش حلقه زده بود مقوایی را باز کرد و به ما نشان داد او با بغض سنگین میان سینه اش گفت : قول رئیس جمهور حمایت بود. پیرزن مقوا را که عکس تقدیر رئیس جمهور از فراهانی بود را دوباره بست و میان کیفش گذاشت.
**تنها نقاش قهوه خانه ای منم همه مرده اند
استاد فراهانی زیر لب گفت: تنها نقاش قهوه خانه ای منم همه مرده اند. او در پاسخ به این سئوال که هرگز پیشنهاد شد که کلاس آموزشی بگذارید گفت: کسی از ما نخواست ما خواهش کردیم. اما کسی گوش نداد. دختر و پسرها برای یادگیری پیش من می آمدند اما من می گفتم جایی برای آموزش ندارم. از خدا می خواستم به آنها تدریس کنم.
ایران گفت پدرش ۲ تابلوی کوچک نیمه کاره دارد و یک اثر که تنها چند صورت از کارش باقی مانده . این کار را برای خودش کار کرده.
بسیار از آثار او در میراث فرهنگی محفوظ است. موزه رضاعباس هم از آثار او خرید. بسیاری از موزه ها آثار او را دارند. پدرم نیاز به حمایت دارد. پیرزن می گفت کارخانه مهرام به استاد بدهکار است.
همسر فراهانی می گوید: گاه در عالم رویا دست خود را بلند می کند و نقشی خیالی می کشد.
ایران ادامه می دهد پدرم آنقدر کار کرده که ستون فقراتش انحراف پیدا کرده و همسر استاد ادامه می دهد: حتی وقتی بیمار است هنوز هم قلم را درست می گیرد. او عاشق کارش است.
ایران می گوید : وقتی بچه ها خیلی اسرار به آموختن نقاشی قهوه خانه می کردند پدرم در همان آشپزخانه کوچک شروع به آموزش می کرد. پدرم آثار را بیشتر از فرزندانش دوست دارد.
چشم های نگران ایران، پیرزن و غم بزرگش و پیرمرد و دردش را با اتاق ساده بیمارستان تنها گذاشتیم اما یک سئوال ساده برای ما بی پاسخ ماند.