علي اكبر صادقي چهره ماندگار هنرهای تجسمی گفت: ابهام در نقاشي خوب است اما نه ابهام تصنعي. در ادامه با علی اکبر صادقی در مورد انیمیشن و تصویرگری گفتگو کردهایم که میخوانید:
اولين بار با چه فعاليتي كار انيميشن را شروع كرديد؟
اولين بار با ساختن فيلمي در كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان شروع كردم. بدين ترتيب انیمیشن را ادامه دادم و فیلم دومم به نام «گلباران» را ساختم. بعد از آن هم كارتون «من و منچه» را ساختم كه جایزه جشنواره برلین و صـلـح گـاندی را گرفت. در نهايت با ساختن فیلم «رخ» كه موضوع آن خودكامگی حاكمان بود، در آمریكا بین ۲ هزار فیلم، جایزه بهترین فیلم را گرفت. من به موضوعات انسان و جنگ علاقه زيادي داشتم و اين موضوعات با روحیه و فرم كار من هماهنگی داشـت. فیلم های دیگری هم ساختم و آخرین اثرم انیمیشن «زال و سیمرغ» بود و داستانهای قبل از اسلام را برای اولین بار به فرم نقاشیهای تخت جمشیدی سـاخـتـم.
كانون پرورش فكري كودكان در زمينه انيميشن چگونه عمل كرده است؟
بسيار خوب بوده است. تا قبل از انقلاب تولید و درخشش فیلمهای انیمیشن انکار ناپذیر بود؛ ولی پس از انقلاب تا مدتی به واسطه وضعیت نو ظهور انقلاب و جنگ تحمیلی در رکود به سر میبرد تا اینکه پس از جنگ مجدّداً رو به پیشرفت گذاشت. با فعالیت «صبا» و بودجه سنگین آن تولیدات تلویزیونی افزایش یافت و رکودی مجدد بر سینمای کودک و نوجوان حاکم شد که اینک با تولیدات مختصر ولی موفق تکنیک و سبک کانون حفظ شده که امیدواریم با مدیریت جدید به تولیدات منطقی و هنرمندانه کانون افزوده شود.
شما با توجه به سابقهاي كه در حوزه انيميشن داريد مختصری از تاریخچه ورود انیمیشن به کشور ميگوييد؟
به نقل از جناب آقای دکتر زرین کلک در کتاب تاریخچه انیمیشن ایران اينگونه ميتوانم پاسخ دهم كه در دهه سی، خیابانهای تهران با «نئون» آشنا شده و شبهای تهران با نورهای رنگین آذین میشوند و نقشهایی از رنگهای تند نئون بر در و دیوار مینشینند و بر سر در سینماها و بر فراز بامهای بلند شهر، حرکتی از نورهای تند، تماشاچی را به سینماها و مشتریها را به خرید کالا فرامیخواند. لالهزارمرکز تجمع این بازیهای نور میشود، از ساده ترین نقشهای هندسی متحرک گرفته تا نمایش صحنههای کاملتر، مانند راه رفتن و غیره. در دهه چهل باز هم نئونهای رنگین متحرک، شبها را از سکوت و سکون به هیاهوی رنگارنگ بازی نور میبرند. تعبیه هر نئون بر بامی یا سردری، شروع واقعی نقاشی متحرک در ایران است. حال، نقاشی به جای آنکه بر کاغذ و طلق نقش ببندد، بر بومهای فلزیمی نشیند و قلم و رنگ، همان لامپهای جیوه و تنگستن ونئون است. باز هم خطای باصره است و قریب به هشت تا دوازده تصویر رنگی در هر ثانیه که چشم را میفریبد. طراحان نئون را در جستجوی دیگری باید شناخت و یک مجال مفصل مستقل میخواهد. نام آشنا و معتبری مانند مرتضی ممیز با چند طرح نئون از جمله نوشیدن کانادادرای بر بام بنایی در میدان فردوسی، در صدر پیشکسوتان گرافیک، تبلیغات و نقاشی متحرک میدرخشد.
اگر موافق باشيد كمي به حوزه نقاشي و تصوير گري بپردازيم، به نظرتان چه تفاوتي بين نقاشي و تصوير گري وجود دارد؟
تصویر گری به نوعي وامدار هنر نقاشی و تاریخ سپری شده بر آن است. تصویر گری را باید پیوند میان نقاشی و گرافیک از یک سو و ادبیات کودک از سوی دیگر دانست. با این حال عناصر اصلی به کار گرفته شده در تصویرگری، نخست جلوههای نقاشی و رویکردهای عناصر دیداری مانند: خط، شکل(فرم)، رنگ، بافت و ترکیب بندی(کمپوزیسیون) را به یاد میآورد. ویژگیهای تصویرگری در بیان داستانی و پی آیند تصویرها به دنبال یکدیگر، از رگههای پیدا و ناپیدا در هنر نقاشی برخوردار است و جستجوی ساز و کار جدایی تصویرگری از نقاشی هر چند در هنر نگارگری ایرانی روشن و آشکار است اما در هنر جهانی از چند و چونی کاوشگرانه برخوردار میشود. ساده سازی، خلاصه نگاری و نشانه شناسیهای تصویری نیز فرآیندی است که حضور گرافیک در تصویرگری را در پی دارد. جستن رگههای تاریخی و نمودهای هنری آن رویکردی است که بدون شک برای هر تصویرگر خلاق، جست و جوگر و پیشنگر، نیازی اولیه به شمار میآید. تصویرگری برآمده از هنر نقاشی است و تصویرگر بدون رویکرد به نقاشی و ویژگی های آن فرآیندی ناتمام و ناکافی را دنبال کرده است. تصویرگری وابسته به متنی است که فرآهمسازی تصویرها بر پایه پیرنگ داستانی و یا غیر داستانی آن صورت گرفته، در حالیکه نقاشی میتواند براساس خیال و تصوری آنی که در ذهن هنرمند شکل گرفته است پدید آید.
در تصویرگری تصویرهای چند گانه بر پایه پیرنگ ماجرایی متن شکل میگیرد اما در نقاشی کمتر چنین چیزی به چشم می خورد. بسیاری معتقدند که بیشتر شاهکارهای هنری با ابهام رو به روست. نظر شما چیست؟
بله، درست است.اما ابهام تصنعی که اتفاقا خیلی در کارهای هنری ایرانی رواج دارد را نمیتوانیم جزء این دسته قرار بدهیم. منظورم از ابهام تصنعی بر میگردد به نوع نگرش و شیوه زندگی که در وجود و زندگی شان به هیچ عنوان نیست و اما در کارهایشان این ابهام دیده می شود. این هم دقیقا به خاطر همین جمله است که شنیده اند که بودن ابهام در نقاشی بر ارزش اون می افزاید. این برای یک مقطع زمانی و در یک دوره ای و برای گروهی خاص شاید این مورد پسند واقع شود اما برای همیشه نه. این ابهام و سوال و درگیری ذهنی اگر برای هنرمند واقعا پیش نیاید در اثر هم منعکس نمی شود و تصنعی بودن در اثر هم دیده می شود.
به نظر شما آیا هنر ایرانی توانسته با هنر جهان رقابت کند یا هنوز خیلی فاصله داریم تا به ایده آل هایمان برسیم؟
هنر ما از نظر معنوی و چه از نظر مادي به آن سطح رسیده است. قبلا این طور نبود و خیلی از هنرمندان آثار بسیار خوبی خلق می کردند و در همین چهارچوب ایران به نمایش گذاشته میشد. امروزه بسیاری از هنرمندان از جمله خود من را از کشورهای مختلف دعوت میکنند تا آثارشان را در آن کشور به نمایش بگذارند و جالب است که خوب هم به فروش میرود و این نشان از این موضوع دارد که هنر ایران در دنیا شناخته شده و جای خود را پیدا کرده و به همین علت به هنر ایران اعتماد می کنند و آثار ما را با قیمت بالایی خریداری میکنند. ما امروزه در دانشگاه هاي كشورمان دانشجويان بسيار خوبي داريم كه مي توانيم روز آنها براي آينده اي روشن در زمينه هنر حساب كنيم. اگر بخواهيم كمي متفاوت تر صحبت كنيم بهتر است به سبك انتزاعي كه در آثار امروزه مورد توجه زيادي قرار گرفته است صحبت كنيم.
در خصوص اين سبك چه نظري داريد؟
ببینید در ذهن ما جا افتاده معمولا کسانی که کار «رئال» می کنند باید نقاشی شان پیام داشته باشد آن هم پیامی که یا شرایط سیاسی یا اجتماعی روز باعثش شده و دیدگاهی را برساند که خود نقاش دارد و هر وقت شرایط سیاسی یا اجتماعی فشار می آورد در جامعه، هنرمندان به این سبک روی می آورند. اما اینکه هنر انتزاعی چه پیامی میرساند بیشتر جنبه شخصی و شخصیتی پیدا میکند نه اجتماعی. اینکه خود هنرمند چه روحیاتی داشته باشد و چگونه فکر میکند. اصولا در این سبک هنرمند در ابتدا تکلیفش را معین میکند که آیا میخواهد و خودش را در این حوزه می بیند که پیامی جمعی برساند یا اینکه آدم درون گرایی است که میخواهد شخصیت خودش و احساسات درونش را نشان بدهد. من فکرمیکنم اگر در هنر و کار یک هنر كند صداقت وجود داشته باشد این اتفاق در سبک رئال هم می افتد و مختص این سبک نیست بلکه بسته به صداقت کاری هنرمند دارد. نقاشی یک نوع نگاه هر هنرمندی است به دنیای پیرامون خودش. حالا هر کسی بسته به نگاهی که دارد واکنشش رو به نوعی نشان میدهد و نزدیک بودن آن واکنش به سبک باعث میشود که به سمت همان سبک کشیده شود و در همان سبک جا بیفتد اما اگر به دنبال مد روز بودن و اینکه چه سبکی در جهان بورس است و مدرنتر است باشیم نقاشی پیامی ندارد و ارزش هنری هم ندارد. اما چون برداشتها مختلف است واکنشها هم مختلف است.خیلی از انسان ها عکس العملشان در برابر یک اتفاق سریعتر، عریان تر و بارزتر است اما گروهی هم درون گرا هستند و اتفاقات را در درون خودشان هضم می کنند و در درونشان تحلیل می کنند و شاید یه اتفاق بزرگ برای آن ها تبدیل به یک حس شود و بر درونیات آن ها تاثیری نگذارد.وقتی این حس می خواهد روی بوم بیاید برای این نقاش ناگزیر از حالت سبک رئال بیرون بیاید.در نهایت شاید همان اتفاق ، غم ها و شادی های اجتماعی در اثر منعکس شود اما زبان بیانش نوع دیگری باشد و فرق داشته باشد.
زینا اسماعیلی مقدم