بررسى جامعه شناختى جامعه اسلامى عصر امام حسين(ع)۱
بررسى جامعه شناختى جامعه اسلامى عصر امام حسين(ع)۱
رحلت پيامبر اكرم(ص) آغاز تحولى ژرف در جامعه اسلامى به شمار مى‏رود. تحولى كه در اندك زمانى پس از رحلت بنيان‏گذار آن، برخى از نزديك‏ترين افراد به آن‌حضرت به شيوه‏اى اسفناك قربانى شدند. به‌راستى چرا جامعه‏اى كه اساس و حيثيت و هويت خويش را از اسلام يافته بود، بر چنين واقعه هولناكى لب فرو بسته و شريك جرمى بزرگ درتاريخ بشريت شد؟
 
تاريخ : شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۰ ساعت ۱۹:۲۷
بررسى جامعه شناختى جامعه اسلامى عصر امام حسين(ع)۱

رحلت پيامبر اكرم(ص) آغاز تحولى ژرف در جامعه اسلامى به شمار مى‏رود. تحولى كه در اندك زمانى پس از رحلت بنيان‏گذار آن، برخى از نزديك‏ترين افراد به آن‌حضرت به شيوه‏اى اسفناك قربانى شدند. به‌راستى چرا جامعه‏اى كه اساس و حيثيت و هويت خويش را از اسلام يافته بود، بر چنين واقعه هولناكى لب فرو بسته و شريك جرمى بزرگ درتاريخ بشريت شد؟

نويسنده بر آن است با نگاه به واقعيات آن‌روز، با تحليلى جامعه‏شناختى پاسخ اين پرسش را بيابد. وى معتقد است دنيازدگى و روى‌آورى به زندگى بى‏دغدغه همراه با آسايش، تعبيرهاى ناصواب و غيرصحيح از دين و سنت، فضاى موسوم و تبليغاتى و در پى آن فشار و اختناق سياسى پيش آمده پس از رسول گرامى اسلام، بدنمايى حركت امام حسين(ع) از سوى دشمنان، به همراهى جهل و ناآگاهى سياسى و اجتماعى مسلمانان، واقعيات جامعه آن روز بود كه زمينه‏ساز كشتار بى‏سابقه در تاريخ اسلام گرديد.

مقدمه
واقعه عاشورا در تاريخ اسلام از وقايع بى‏نظير و بس اسفناك است. هر انسانى كه آشنايى اندك با اسلام و تاريخ آن داشته باشد به عاشورا به ديده شگفت مى‏نگرد و براى او جاى اين پرسش است كه چگونه در جامعه اسلامى، جامعه‏اى كه اساس و حيثيت و هويت خويش را از اسلام يافته است در اندك زمانى پس از رحلت بنيان‏گذار آن، برخى از نزديك‏ترين فرد به آن خاندان را به بدترين شيوه به جدال بخواند و قربانى كند و سرگذشتى بيافريند كه به تعبير ابن‌طقطقى «به علت ناگوارى و هولناكى آن دوست نمى‏دارم سخن را در پيرامونش طولانى كنم، زيرا در اسلام كارى زشت‏تر از آن به وقوع نپيوسته است. گرچه كشته شدن اميرالمؤمنين مصيبت بسيار بزرگى به شمار مى‏آمد، ليكن سرگذشت حسين چندان كشتار فجيع و مثله و اسارت در برداشت كه از شنيدن آن پوست بدن انسان به لرزه مى‏افتد، لذا از پرداختن به سخن در باره اين سرگذشت به شهرتش اكتفا مى‏كنم، زيرا كه مشهورترين مصيبت است. خداوند هر كسى را كه در آن دست داشته و بدان فرمان داده و به چيزى از آن خشنود بوده است لعنت كند و هيچ‏گونه كار خير و توبه‏اى را از او نپذيرد و او را از جمله «الاخسرين اعمالاً الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعاً قرار دهد.» [۱][۲]
اين پرسش اساسى از ديرباز مطرح بود و هر چند گذر زمان اندكى از ابهام آن را برطرف ساخته و پاسخى داده است اما هم‏چنان پاسخى درخور به آن ضرورى مى‏نمايد. به راستى چه تحولى در جامعه اسلامى روى داد. كه آمادگى پذيرش چنين فاجعه‏اى را يافته بود؟ مردم آنزمان كه هنوز ياد و خاطره گذشته نه چندان دور در اذهانشان بود و ديده يا شنيده بودند كه پيامبر(ص) سخنانى را در باره امام حسين(ع)[۳]، خاندان ابوسفيان،[۴] ارزشهاى والاى انسانى[۵]،حرمت قتل، حساب و كتاب و... داشته، چگونه در مقابل آنچه پيش روى بود دست بر دست نهادند و شريك جرمى بزرگ در تاريخ بشريت شدند؟ چرا عليه آنان كه چنين ظلمى عظيم به پاداشتند به اعتراض برنخواستند، چه تغييرات و دگرگوني‌هايى در دنياى آن زمان پيش آمد كه خليفه مسلمين! براى تحكيم موقعيت خويش دست به كشتار خاندانى زد كه در تفكر دينى مردم مى‏بايستى جايگاه والايى داشته باشند؟ چرا آنان كه به چشم خويش ديده بودند كه پيامبر(ص)، حسين(ع) را بر زانوان خويش مى‏نشاند و بر لبانش بوسه مى‏زد،[۶] و هم اكنون برآن لبان تازيانه زده مى‏شود، جز انگشت‌شمارى،[۷] دهان نگشوده و اعتراض نكردند و چرا آنها كه به گوش خويش شنيده بودند كه پيامبر مى‏فرمود: «ان الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنّة»،[۸] قتل عام حسين و يارانش را ديدند و شنيدند اما سكوت كرده و لب فرو بستند؟ و هزارها چراى ديگر.
آيا آنچه پيش آمد امرى غافلگيرانه بود؟ آيا اين رويداد دست‌ساخت فردى يا عده‏اى كم‏شمار بود؟ آيا عوامل پيدايى آن امرى زودهنگام و دفعى بود؟ و... اين پرسش‌ها براى اهل دين و تحقيق هر لحظه پيش مى‏آيد.

دراين نوشتار برآنيم كه تحولات پيش آمده در جامعه اسلامى را كه زمينه‌ساز فاجعه عاشورا شد، به اختصار بيان داريم و نشان دهيم كه در آن زمان جامعه داراى چه ويژگيهايى بوده است؟ پيش از ورود به بحث نكاتى را به صورت گذرا اشاره مى‏كنيم تا بهتر بتوانيم تصوير آن زمان را ارائه كنيم.

۱- از روزى كه پيامبر(ص) چشم از جهان فروبست تا روزى كه واقعه عاشورا رخ داد، پنجاه سال گذشته بود[۹] و در اين دوره نه چندان طولانى، شش تن به عنوان خليفه رسول خدا، به حق يا نابحق، رهبرى و امامت جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند. ابوبكر از سال ۱۱ -۱۳هجرى، عمر از ۱۳ - ۲۴، عثمان از سال ۲۴ - ۳۵ و امام على(ع) از سال ۳۵ تا ۴۰ هجرى خلافت كردند و به دنبال آنها امام حسن(ع) با انتخاب مردم به مدت شش ماه خلافت كرد[۱۰]. اما با واقع شدن در جريان ناخواسته[۱۱]، به ناچار از آن كناره گرفت و معاويه به عنوان خليفه وارد ميدان شد و به مدت بيست سال بر سرزمين‌هاى اسلامى حكومت كرد تا اينكه در سال۶۰هجرى در گذشت و فرزندش يزيد كه از سالها پيش وليعهد او بود به حكومت رسيد.[۱۲]
۲- گستره جغرافيايى مملكت اسلامى با گذشت اين نيم قرن دگرگونى چشمگيرى يافت. از زمانى كه پيامبر(ص) بناى حكومت دينى خود را در مدينه نهاد و در واپسين زمانهاى حكومت، بر مناطق بيرونى روى كرد[۱۳] (موته و تبوك) تا زمانى كه حكومت‌گران اموى بر سركار آمدند دامنه حكومت تفاوت كرده بود. پس از پيامبر(ص)، نبردهاى گسترش‌طلبانه‏اى در دوران سه خليفه اوّل، به ويژه عمر[۱۴] رخ داد كه با چشم‌پوشى از جهت مثبت و منفى آن، بسط حكومت و توسعه جامعه اسلامى را به دنبال داشت. تنها در دوره امام على(ع) چنين حركاتى متوقف شد و بيش از هر چيز به اصلاح درون و خويشتن پرداخته شد[۱۵] ولى پس از او معاويه به پيروى از خليفگان اوّل، دست به فتوحات درغرب و شرق زد[۱۶] و با اين گسترش، در عصر امام حسين(ع) گستره جغرافيايى مملكت اسلامى محدود به حجاز و عراق نبود بلكه در شرق تا سند و هند و در شمال شرقى تا ماوراءالنهر و در مناطق شمالى تا ارمنستان و در جهت غرب تاافريقيه و در جنوب تا منتهى اليه ديار يمن به سرزمين اسلامى پيوسته بود.[۱۷]
۳- در اين دوره، در مركزيت خلافت اسلامى به عنوان محور اقتدار اسلام و پايگاه اصلى توجه به ديانت، نيز تغييراتى پيش آمد. سه خليفه اوّل در مدينه ساكن بوده و از آنجا بر مناطق اسلامى حكم مى‏راندند چنانكه در زمان پيامبر(ص) اين شهر به عنوان مركز سرزمين اسلامى بود. امام على(ع) به جهاتى چند، مركز خلافت را به شهر نوبنياد كوفه، انتقال داد[۱۸] وتا پايان دوره كوتاه خلافتش در آنجا ماند و امام حسن(ع) نيز در همان‌جا خلافت را به دست گرفت. اما پس از آن حضرت، خلافت اسلامى به سرزمين شام منتقل شد،[۱۹] سرزمينى كه دردوره خلافت عمر فتح و به ديار مسلمانان پيوست و از همان ابتدا يزيد و معاويه، فرزندان ابوسفيان، بر آن امارت داشتند.[۲۰]

بنابر نكات بيان شده، تحولات و دگرگوني‌هايى كه در جامعه اسلامى پديد آمده آسان‏تر قابل تحليل است.

• تعامل نهادها و پديده‏هاى اجتماعى
جامعه انسانى هم چون پيكره آدمى است كه اعضا و جوارح آن با يكديگر در داد و ستد وتعاملند. آنچه در يك زاويه وجود جامعه رخ مى‏دهد بى‏ترديد در زواياى ديگر آن نيز بروز مى‏يابد. سستى و فتورى كه در نهادى از جامعه پيش مى‏آيد، در نهادهاى ديگر تأثير مى‏گذارد، چنانكه از آنها تأثير مى‏پذيرد. تعامل پديده‏هاى اجتماعى با يكديگر و تأثيراتشان دريكديگر، موجب مى‏شود كه تحليلگر جامعه به آن، به مانند يك موجود حياتمند نظر كند، بنابراين جامعه‏اى كه از نظر سياسى دچار بحران مى‏شود از نظر اقتصادى نيز مريض است، فرهنگ آن جامعه نيز در سراشيبى ضعف و سستى است، نظم و اخلاق و خانواده نيز در اين جامعه به آن گرفتار مى‏شود. نمى‏توان جامعه‏اى را يافت يا تصور كرد كه از روابط اجتماعى بيمارى رنج مى‏برد اما فرهنگى سالم داشته باشد و يا اقتصاد آن جامعه به سامان باشد. چنانكه سامان‌يابى بعدى از ابعاد زندگى اجتماعى از سلامت ديگر ابعاد آن جامعه خبر مى‏دهد. اگر نظام اجتماعى، برخاسته از ديانت و شكل يافته از داده‏هاى دينى باشد خلل در زواياى نظام آن، از اختلال در ديانت يا نگرش به دين خبر مى‏دهد و پيشرفت و مدنيت آن نيز از استحكام و به سامانى دين حكايت دارد.[۲۱]
اجزاء پيكره هر نهادى خود از اين قاعده پيروى مى‏كند؛ در نهاد سياست كه از اركانى بسيار بنيان دارد تزلزل در يك پايه، هم در ديگر پايه‏ها مؤثر است و هم از سستى آنها منشأمى‏گيرد. استبداد حاكم سياسى، تنها روحيه خودخواهى و ستمگرى او را نشان نمى‏دهد بلكه ستم پذيرى و خودباختگى مردم و رعيت آن حاكم را نيز نشان مى‏دهد. اين سخن بزرگ پيامبر(ص) كه «لعن الله الظالم و المظلوم»[۲۲] به ظرافت و تفسير همين واقعيت است ظالم درجامعه تنها عامل رشد ستم نيست كه پذيرنده آن نيز نقش آفرين است. بنابراين خرابى ركنى از سياست، خرابى ديگر اركان سياست نيز هست. در اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و خانوادهو...نيز چنين است.
مناطق مختلف يك كشور(تحت امر يك حكومت) نيز چنين است و با يكديگر باز خورددارند. هر چند كشورها در زمان گذشته به دليل نبود ارتباطات انسانى و ابتدايى بودن وسايل و ابزار ارتباطى، با كشورهاى كنونى از نظر تعامل تفاوت فاحشى دارند اما همگونگى مناطق و شهرها تا حد بالايى وجود داشته است. وقتى شهرى دچار بحران مى‏شد ديگر شهرها ومناطق نيز در بحران قرار مى‏گرفتند و نابسامانى حياتى يك ديار در ديگر ديارها اثر گذار واثرپذير بود. در دنياى كنونى اين تأثير و تأثّر بسى آشكار است و كشورها هم چون موجوداندام واره‏اى هستند كه اختلالها و ضعفهاى نقطه‏اى از آنها در ديگر نقاط اثر مى‏گذارد. درگذشته نيز چنين بود، هر چند ممكن بود تسرى مشكلات و تعامل مناطق به سرعت وآشكارى كنونى نبوده باشد، اما به هر روى وجود داشت. بنابراين آنچه در باره منطقه‏اى ازمناطق اسلامى گفته آيد در مورد ديگر مناطق نيز به خوبى صادق است؛ چنانكه گفتار در باره نهادى از اجتماع هم چون سخن در باره ديگر نهادهاست.

شهرهاى نقش آفرين اسلامى
در بررسى جامعه اسلامى عصر امام حسين(ع) بى توجه به شهرهاى اسلامى آن دوره ميسور نيست، از اين رو به چند شهر بزرگ اسلامى آن روزگار كه در تصميم‏سازى‏ها وتصميم گيريها و دگرگونى‏هاى زمانه نقش داشتند نگاهى گذرا مى‏افكنيم تا تحولات بنيادين و اساسى كه در طى نيم قرن پيش آمد به درستى تصوير شود. در اين جا به حجاز، كوفه، بصرهو شام اشاره مى‏كنيم.

۱. حجاز

مقصود ما از حجاز دو شهر بزرگ مكه و مدينه است كه بيش از هر جاى ديگر باپيامبر(ص) و اسلام همدمى داشته‏اند. اين دو كه قديمى‏ترين شهر اسلامى و مهد بروزاسلام‏و رشد تفكر اسلاميند بى ترديد بيش از هر جاى ديگرى نسبت به اسلام و سنترسول(ص) مى‏بايست شناخت و حساسيت داشته باشد هر چند واقعيت‏هاى تاريخى جزاين را به مامى‏نمايد.

الف: مكه.
اين منطقه كه از آباديهاى مهم سرزمين حجاز است از قدمت بسيارى برخوردار است،هر چند مورخين مسلمان گاه در ديرينگى آن اغراق مى‏كنند[۲۳] اما ترديدى نيست كه از ديربازمورد توجه ويژه ساكنان حجاز و ديگران قرار داشته و اهميت آن بيش از هر چيز به كعبه بوده است[۲۴] ولى اهميت افزون آن از زمانى است كه پيامبر(ص) در آن مبعوث شد و دين الهى راپايه‏گذارى كرد.[۲۵]
شهر مكه از روزى كه پيامبر(ص) برانگيخته شد تا هنگامى كه آن حضرت از آنجاهجرت كرد در مبارزه و مواجهه خشم آلود با او به سر برد.[۲۶] چون رسول خدا(ص) تمامى آنچه را كه عرب مكه بدان بند بود در هم ريخت و طرحى نو در افكند، به ويژه در دو عرصه عقايد كه به انديشه‏گرى و باورهاى عرب مربوط مى‏شد[۲۷] و روابط كه به نوع تعامل انسانها بايكديگر ارتباط مى‏يافت.[۲۸]
عربان كه عمدتاً به بت پرستى روى داشته و دست‏ساخته‏هاى خويش را مى‏پرستيدند وخواسته‏هاى خويش را از طريق ايشان برآورده مى‏ساختند[۲۹] و از ناحيه همانان مقاماتى راپديد آورده و آيين و رسومى را وضع كرده بودند[۳۰] با آمدن پيامبر(ص) و آوردن دين جديد،مى‏بايست همه چيز خود را از دست داده و به خداى واحد بگروند.[۳۱] پيامد اين دگرديسى ونگرش نوين، بيش از هر چيز زير پا نهادن آداب و رسومى بود كه بر اساس آن انسانها ازدرجات مختلفى برخوردار مى‏شدند و روى آوردن به دينى بود كه برابر آن انسانها همگون وبرابرند.[۳۲] همين نكته به ظاهر كوچك، براى اكثر اهل مكه ناخوشايند بود و پذيرش آن به منزله از دست دادن همه پيشينه تاريخى و نژادى‏شان بود،[۳۳] اما ارزشهاى اسلامى كه منطبق بافطرت بشرى و پاسخگوى نياز واقعى انسانى بود آهسته آهسته طرفدارانى يافت و افرادى رابه سوى خود كشاند؛ عده‏اى به حمايت از پيامبر و اسلام برخاسته و بر باورهاى پيشين خودپاى نهادند.
روابط اجتماعى عربان مكه كه از نظر سياسى بر نظام قبيله‏اى و ملوك‏الطوايفى استوار بودبيش از هر چيز در ستيز و نبرد و حداقل رقابتى كينه توزانه و سود محورانه با يك‏ديگر بود[۳۴].در اين ميان دو تيره بنى‏هاشم و بنى‏اميه، از هر گروه ديگر بيشتر در تقابل و كشمكش قرارداشتند. علت رقابت اين دو تيره، كه در جد سوّم با يك ‏ديگر اشتراك مى‏يابند، گذشته ازداستانهاى افسانه گونى كه براى آن ذكر مى‏شود[۳۵] ناشى از تصادم و تعارض موقعيت اجتماعى‏اى بود كه تابع رياست مكه در زمانهاى پيش‏تر، به خاندان قريش قصى بن كلاب[۳۶]،سپرده شده بود و اين رياست به عنوان يك حق خانوادگى به ارث به فرزندان مى‏رسيد، اما تعلق چنين ارثى به فرزندان، خود شرائطى چون درايت، جوانمردى، دانايى، شجاعت وبخشندگى را مى‏طلبيد[۳۷] و چنين ويژگيها عملاً رياست را در اختيار بنى‏هاشم نهاد و اين خوشايند بنى‏اميه كه خود را شايسته احراز آن مقام مى‏دانستند نبود؛[۳۸] از اين رو در تلاش وتكاپوى به دست آوردن آن به رقابت با بنى‏هاشم پرداخته و در صدد توسعه موقعيت و اقتدارخويش برآمدند. بعثت پيامبر(ص) از تيره بنى‏هاشم، نه تنها همه اقشار مكه را به سوى خودفرا مى‏خواند بلكه آشكارا از بنى‏اميه نيز مى‏خواست تا پيروى از آن‏حضرت را پذيرفته و به دين او گردن نهند و اين چندان خوشايند آنان نبود و بر اين گمان بودند كه بنى‏هاشم براىبرترى يافتن در عرصه رقابت مدعى رسالت و پيامبرى شده است.[۳۹]
به هم خوردن توازن قدرت و برترى يافتن بنى‏هاشم درعرصه رقابت‏هاى فرهنگى،سياسى و اجتماعى، خشم و خشونت امويان را بر انگيخت و به شيوه‏هاى گوناگون به مبارزهبرخاستند[۴۰] كه در نهايت به انزواى بنى‏هاشم [۴۱] و پس از چندى به هجرت آنان منجر شد، امااين پايان كار نبود. بنى‏اميه پس از هجرت پيامبر و مسلمانان به مدينه، به طراحى نبردهايى دست زدند كه گاه به كشته شدن بزرگانى از آنان و ديگر هم دستانشان خاتمه مى‏يافت.[۴۲]گسترش روز افزون اسلام و نفوذ ارزشهاى آن در دلهاى توده مردم، در زمانى نه چندان درازسردمداران كفر به ويژه امويان را به تسليم وا داشت اما آنچه در درونشان وجود داشت همچون آتشى زير خاكستر، مترصد فرصتى براى انتقام بود.[۴۳]
مكه در سال ۸هجرى مسلمان شد و پس از آن اميرى از طرف پيامبر(ص) به آنجا گمارده شد ولى اسلام ديرهنگام اين شهر كه با پايان زندگى رسول خدا(ص) چندان فاصله نداشت از عمق و استوارى بايسته‏اى برخوردار نشد به ويژه آنكه در اين دوره كوتاه باقيمانده از حياتپيامبر(ص) بيش از هر چيز جلوه اقتدار و مكنت بود نه سختى و محنت، بنابراين نومسلمانان كه برخى از سران قوم نيز در آن بودند، بيشتر با رويه سرورى و حكومت‏گرى مسلمانان مواجه شدند كه خود گمشده‏اى براى آنان بود.

ب: مدينه
سرزمين يثرب كه با حضور پيامبر(ص) مدنيّتى نوين يافت از همان آغاز به مدينة النبّى نام گرفت[۴۴]، با محوريت رسول خدا(ص) و قانونى كه آن حضرت بدانجا هديه كرد، شمايلى جديد يافت و با تشكيل سازمان ادارى، نظامى استوار پيدا كرد و قدرت يافت و براى دفاع ازهجمه‏ها آماده شد. مدينه با آمدن پيامبر(ص) در معرض تهاجم‏هاى پياپى مشركان مكه قرارگرفت، مكّيانى كه از ديرباز در رقابت باآنان بوده‏اند، رقابت عدنانيان و قحطانيان يا اعرابشمالى و جنوبى[۴۵]. پيشرفت اسلام در مدينه و اقتدار سياسى آنان به همراه پيروزيهايى كه درميدان نبرد عليه مشركان به دست آوردند، در زمانى كوتاه مكّيان را با خود همراه ساخت و اين براى برخى از عربان مكه شكستى به شمار مى‏آمد كه مى‏بايست به جبران آن انديشه كنند.رحلت پيامبر(ص) فرصت مناسبى براى آنان بود تا به بهانه شايستگى و ضرورت امارت قريش[۴۶]، انصار را از صحنه سياسى كنار نهاده و در حد وزيران و مشاوران پذيرا باشند[۴۷] وبدين‏گونه قريش را هم چون زمانهاى گذشته، به سرورى بردارند و بر جايگاهش نشانند!
تحولات پيش آمده در عصر رسول خدا(ص) و پيدايى ثبات دينى و تداوم ظاهرى آن درزمان بعدى، چندان دوام نيافت. الگوهاى جاهلى از نو رخ نمود و رقابت‏ها آشكار گرديد وهمه خشم‏هاى فروخفته عصر پيامبر(ص) بروز كرد و بيش از هر تيره، دامن گير خاندان بنى‏هاشم كه نماينده آن امام على(ع) و سپس فرزندانش بودند شد.[۴۸] انصار نيز در كام اين شعله فرو رفتند و مسلمانانى كه گاه به راستى دل با اسلام داشتند در اين نبرد نابرابر قدرت باارزش، يا سكوت كردند و يا به همراهى على(ع)، خانه نشين شدند.[۴۹]
بسيارى از مسلمانان كه در مدينه ساكن بودند و در زمان رسول خدا، پيكارها كردند و دراعتلاى كلمه حق نقش آفرين بودند هم اكنون يا دچار حيرت و سرگردانى شدند و يا به زندگى روى كردند، به ويژه از آن روزى كه مركز خلافت از آنجا به كوفه انتقال يافت، آنان نفس راحتى كشيدند كه ديگر قربانى شدن حق را به چشم نمى‏بينند تا به حكم وظيفه مسلمانى و انسانى به حمايت از آن برخيزند و پس از امام على(ع)كه خلافت به شام منتقل گشت اين آسودگى افزون شد و باخاطرى آرام به دنبال ظرائف علوم دينى مجادلات كلامى رفتندبى آنكه به هدر رفتن سرمايه انسانى در تحت ستم و استبدادشاهى معاويه انديشه كنند. اينان جهاد را جز در دانش اندوزى،عبادت، به خودپردازى و در نهايت تأمين روزى و معيشت كه خود جهادى به شمار بود، نمى‏ديدند و از همين زاويه به امام حسين(ع) مى‏نگريستند و آن هنگام كه رفتنش به سوى جهاد برايشان روشن شد به توصيه‏هاى امنيتى و نصايح تن‏پرورانه روى آوردند تا او را نيز چون خود در حاشيه جريانات حاكم برجامعه اسلامى، برانند.[۵۰]
به تعبير فيليپ حتّى «مدينه پايتخت عربستان كه از ياد رفته بود، پناهگاه همه كسانى شد كه مى‏خواستند از آشوبهاى سياسى به‏دور باشند تا از مايه‏اى كه از غنيمت جنگها اندوخته بودند بى مزاحمت كسان بهره ور شوند».[۵۱]

۲. كوفه
كوفه از شهرهاى ساخته شده پس از پيامبر(ص) و زاده ضرورت فتوحات عصر عمر است. علت بناى اين شهر اين بودكه در جانب شرقى عربستان، اردوگاه ثابتى براى لشكريان باشد[۵۲]تا از آنجا به سرزمين‏هاى شرقى پيش‏تازند. «عمر بن‏خطاب به سعد بن‏ابى‏وقاص نامه‏يى نوشت و به او دستور داد كه محلى رابراى هجرت مسلمانان و پيروان ايشان برگزيند كه بين آن محل وخود وى دريا فاصله نباشد. وى به انبار آمد و خواست تا منزلگاه را در آنجا قرار دهد لكن‏مگس فراوان در آن موضع مردمان راآزار مى‏داد. پس به محل ديگر رفت و آن را نيكو يافت، آنگاه به كوفه رفت و آن را حدود بندى كرد و منازلى را به اقطاع به مردمان داد و قبيله‏ها در منازل خويش فرود آمدند و مسجد شهر رابساخت. اين كار به سال هفده انجام گرفت... «بعد به عمر نوشت كه مردم به پشه زدگى دچار آمده و آزار مى‏كشند. عمر به وىنوشت، اعراب به منزله اشتران باشند و چيزى مناسب حال آنان نيست مگر آنكه شتران را مناسب باشد پس جايى قابل سكونت وبقاء را براى آنان جستجو كن و ميان من و آنان دريا را فاصله قرارمده.»[۵۳]
ابتداخانه‏ها در آنجا از نى ساخته شده بود و مسلمانان به هنگام جهاد آن را خراب مى‏كردند و از چوبهاى آن استفاده مى‏كردند،تااين‏كه زمانى در آن آتش افتاد و بعدها خانه‏هاى خشتى ساختندو خيلى زود اين اردوگاه به شهرى بزرگ مبدل شد.[۵۴]
ساكنان اين شهر در ابتدا جهادگران مسلمان بودند كه از ديارخويش به انگيزه دينى يا غير دينى بدانجا رفته و با گذشت زمان گروههاى ديگرى به آنها پيوستند و مجموعه‏اى را تشكيل دادندكه هر چند در دين‏دارى و تمسك به اسلام اشتراك داشتند اما درنسب و نژاد و نيز نوع نگاه به دين متفاوت بودند؛[۵۵] برخى خودپيامبر(ص) را ديده و سخنانش را شنيده بودند و برخى ديگر ازمناطق شرقى به آنها پيوسته بودند و جز شنيده‏هايى از جهادگران مسلمان نمى‏دانستند و برخى ديگر از ديار جنوب و در قالب مسلمانى آمده بودند. قصد و غرض‏غنيمت جويى و يافتن مكانى براى زندگى كم و بيش در بسيارى از آيندگان به كوفه بوده‏است.[۵۶]
در زمان عمر، از همين ايام بود كه تقسيم غنايم از شكل سابق كه به صورت تساوى ميان مسلمانان تقسيم مى‏شد، به گونه ديگرى و بر اساس ديوان خاصى انجام شد.[۵۷] شايد بروز جدى‏تراين تقسيم در كوفه بود كه آشكارا دو قشر عرب و موالى را در كنارهم جاى داده بود، يعنى تقسيم شهروندان كوفه به دو طبقه و درجه كه هر يك از حقوق خاصى برخوردار بودند،[۵۸] بنابراين در اين سرزمين علاوه برناهمگونى نَسبى، منطقه‏اى و فرهنگى، از يك‏ناهمگونى ديگرى نيز رنج مى‏برد و آن ناهمگونى اجتماعى و اقتصادى بود. كوفه باكم‏رنگ شدن فتوحات، جايگاه اوليه خود را ازدست داد و در زمان خلافت عثمان به شدت‏مورد بى مهرى قرار گرفت كه خود سرچشمه برخى شورشها و اعتراضها گرديد و هم‏چنين مورد استفاده منطقه هم‏جوار شرقى كه براىشورش‏هاى مقطعى آمادگى لازم را داشت واقع شد.[۵۹]
آمدن اميرالمؤمنين على(ع) به كوفه و انتخاب آن به عنوان مركز خلافت، اين شهر را براى اولين بار با اسلام راستين و مجسم آشنا كرد، هر چند شنيدن قضاياى نبرد جمل براى آنان كه اسلام خود را با واسطه به دست آورده بودند و شنيده‏هاى آنان بيش از هر چيز مستند به اخبارو روايات صحابه و تفاسيرشان از قرآن بود و هم اكنون از واقعه‏اى مى‏شنيدند كه به ظاهر دردو سوى آن از اصحاب بودند، اندكى موجب سر درگمى شد، لذا برخى به افراط به على(ع)گرويده و عده‏اى به تفريط بدو نگريستند و به تعبير امام على(ع) برخى شيعه غالى و برخى دشمن تندرو شدند.[۶۰]امام كه با رويكردى عدالت گسترانه خلافت را پذيرا شده بود براى بسيارى از آنان كه درطى چندين سال پس از پيامبر(ص) به گونه ديگرى خوى كرده بودند قابل تحمل نبود از اينرو با دسيسه‏هايى در پى ايجاد تفرقه در ميان اصحاب على(ع) برآمدند و آهسته آهسته پيكره امت اسلامى را كه آغاز وحدت و يكپارچگى خود را مى‏آزمود در درون تهى ساختند؛ بروزجنگ صفين از طرف معاويه و شاميان كه براى كوفيان نيز عرصه انتقامى فروخفته بود[۶۱] بااينكه مى‏رفت تا به پيروزى نهايى برسد با حيله‏اى آشكار از سوى دشمن[۶۲] و نفاقى پنهان ازسوى دوست[۶۳] (سپاه على(ع)) به نتيجه‏اى ناگوار انجاميد كه حداقل آن رسميت يافتن خلافت معاويه بود در حالى كه خود به امارت شام راضى بود. به هر حال كوفه در اين نبرد به ويژه پس از جريان حكميت بيش از پيش دچار سردرگمى و حيران شد و يافتن حق وحقيقت براى او مشكل شد. پيدايى خوارج، برخى را كه گمان حقانيت نسبت به آنان مى‏بردندبا خود همراه كرد و برخى ديگر در انتظار روشن شدن حقيقت به انزوا رفتند و برخى ديگر كه هم‏چنان با على(ع) ماندند چون هنگامه نبرد و آمادگى رسيد، خود دچار سستى شدند كه امام على(ع) آنان را بارها از اين همه دمدمى مزاجى و تذبذب نكوهيد و حتى به شكوه يك تن ازشاميان را با ده تن از آنان برابر دانست.[۶۴] چرا كه آنان بر باطل خويش استوارند و اينان در حق خويش متزلزل.
كوفه در بستر آنچه كه گفته آمد در سرگردانى و حيرت بود تا اينكه معاويه رسماً عليه خليفه مسلمين امام حسن(ع) به پيكار برخاست و به ترفندى كه حتماً براى مردم شام و حتى كوفه توجيه شدنى بود، با پيمان‏نامه‏اى كه هرگز بدان وقعى ننهاد،[۶۵] خلافت را به دست گرفت و طى بيست سال حكومت خود آن‏گونه سياست بازانه و فريب كارانه عمل كرد كه حتى براى نيكان و زيركان جامعه اسلامى نيز امر مشتبه گرديد كه به راستى اسلام واقعى چيست و چگونه رفتار و سيرتى را طلب مى‏كند. كوفيان در اين اوضاع بيش از ديگران درشگفت ماندند چون از يك سو از سنت و سيره نبوى چيزهايى شنيده بودند و از ديگر سورفتار علوى را به عيان ديده و باتمام وجود خويش لمس كرده بودند اما در اين زمان از كسى كه مدعى خلافت اسلامى است چيزهايى عجيب مى‏شنيدند و مى‏ديدند، از اين رو گاه به اعتراض و خشم بر مى‏خاستند اما اغلب به سخت‏ترين شكل مجازات مى‏شدند[۶۶] تا اينكه معاويه مرد و يزيد بر سر كار آمد.
كوفيان كه تا حدى در مكتب على(ع) درس دين‏دارى آموخته بودند هم‏چنان به عشق او وفرزندش در تب و تاب بودند اما جهل فراگير و اختناق حاكم و تبليغات سوء، آنان را آن‏گونه كه بايد در حركتشان استوار نداشت، هر چند با ديدن نقض عهدهاى معاويه و فسادهايى كه مرتكب شده بود وى و سپس فرزندش را قانونى نمى‏دانستند اما كم عمقى اطلاعات دينى وسياسى و دغدغه‏هاى زندگى، گاه آنان را به تصميم‏هاى زودهنگام و بدون پشتوانه عقلى وفكرى، و بى ثبات مى‏كشاند[۶۷] و بديهى بود كه چون هنگامه آزمايش مى‏رسيد دين دارانواقعى و حاميان حقيقت اندك بودند.

۳. بصره
از ديگر شهرهاى نوبنياد در اسلام، بصره است كه از نظر سياسى، بيشترين ساكنين آن راطرفداران عثمان تشكيل مى‏دادند[۶۸]. اين شهر هم‏چون كوفه، در زمان عمر و به عنوان پايگاهى نظامى ساخته شد و در اندك زمانى محل اسكان و تجمع اعراب به ويژه شمالى شد.به تعبير يعقوبى «بصره شهر زيبا و مركز تجارتها و اموال آن بود و آن شهرى مستطيلى كه مساحتش بر اساس همان نقشه‏اى كه در موقع فتح آن در حكومت عمر در سال هفده بنيادنهاده شد، دو فرسخ در يك فرسخ است.»[۶۹]
عتبة بن عزوان وقتى در خريبه منزل گزيده بود به عمر نوشت كه مسلمانان ناگزير ازداشتن منازلى هستند كه به زمستان در آن قشلاق كنند و چون از نبرد باز گردند در آن مأوى گيرند. عمر با اين قيد كه آن مكان نزديك به آب و چراگاه باشد از او خواست تا موقعيت آن رابرايش وصف كند. عتبه نوشت كه زمينى را بر كرانه صحرا در مناطق حاصل خيز يافته‏ام كه نيزار فراوان دارد و نزديك آب گيرهايى است كه نيزار در آن پديد آمده‏اند. عمر آن مكان راپسنديد و فرمان داد تا در آنجا سكنى گزينند.[۷۰] پس از تأسيس شهر يا اندكى پس از آن ابوموسى اشعرى بدانجا ولايت يافت.[۷۱] سرزمينهاى اين شهر ميان قبايل عربى كه پس ازانقراض سلطنت سامانيان به آنجا مهاجرت كردند تقسيم گرديد و به زودى آبادى يافت.[۷۲]نوبنيادى و پايگاه نظامى بودن آن موجب شد كه ساكنان آن با بافتى ناهمگون در كنار يك‏ديگرجاى گيرند. آنان كه از سرزمينهاى ديگر به اين ديار آمده بودند بيش از هر چيز به جهاد، فتح وغنيمت مى‏انديشيدند. غنايم به دست آمده به اضافه درآمدهاى منطقه‏اى، زندگى ويژه‏اى رابراى ساكنان آن رقم زد، خصوصاً آن كه در زمانى كوتاه پس از تأسيس، عثمان خلافت يافت و زندگى دنيايى و رقابت بر سر ثروت ارزشى به شمار آمد. براى بصريان اين نگرش به زندگى خوشايندى داشت هر چند وجود برخى از افراد دردمند، اعتراضاتى را عليه دستگاه حاكمه بر مى‏انگيخت. پس از كشته شدن عثمان و روى كار آمدن على(ع)، بصره با حضوربرخى از صحابه و نيز همسر پيامبر(ص)، عايشه در آنجا، نقشى كليدى يافت.[۷۳] نبرد جمل باهمكارى اين شهر و حمايت بى دريغ اينان و تحت تأثير جو مسموم تبليغاتى روى داد. اينهاكه به دور از آنچه در مدينه رخ داده بود، در انتظار فرجى بودند، با آمدن عايشه، طلحه و زبير،گره كور را گشوده يافته و راه صحيح را پيدا ديدند بى آنكه به جستجو بپردازند متأثر از فضاى عاطفى ايجاد شده از سوى سردمداران جمل كه از ديد توده مردم افرادى جاافتاده و سرشناس بودند، على(ع) را مؤثر در قتل عثمان و يا لااقل حامى شورشگران عليه او قلمداد كرده و بابدشمنى با آن حضرت را گشودند و ديگر مجالى رخ نداد تابتوانند به حقيقت امر آگاهى يابند.نبرد جمل كه به كشته شدن بسيارى از مسلمانان به ويژه بصريان انجاميد،[۷۴] آتش كينه رانسبت به على(ع) و خاندان او در ميانشان شعله ور ساخت و براى انتقام آمادگى يافتند.معاويه نيز با شعارى مشابه آنچه اهل جمل مدعى آن بودند به ميدان آمد. براى اهل بصره كه در تاريكى فضاى سياسى و اجتماعى به گمراهى كشيده شده بودند پس از جمل، معاويه‏اىآشنا شدند كه هم خون‏خواه عثمان بود و هم مدافع جمليها كه در يك تبليغات غيرانسانى، |۱۶۳|
شهيدان راستين جلوه كرده بودند. بنابراين او كسى بود كه مى‏بايستى از طرف دين‏داران حمايت شده تا به اهداف خود دست يابد. پس از خلافت و اقتدار او، بصريان هم‏چنان وى راعنصرى حق‏مدار دانسته و با سياست او پيش آمدند.[۷۵]

۴. شام
سرزمين شام واقع در شمال عربستان از مناطق حاصل‏خيز و خوش آب و هوا به شماربود و از نظر سياسى تحت نفوذ حكومت روم شرقى قرار داشت. در آغازين حملات مسلمانان به مناطق برون مرزى در زمان رسول خدا(ص) بخشى از اين سرزمين مورد توجه مسلمين قرار گرفت اما «حمله به شام در دوران ابوبكر آغاز شد به فرماندهى خالدبن وليدولى فتح آن به سال چهارده و در دوره عمر رخ داد. عمر خالد را بركنار و ابوعبيده را به فرماندهى برگزيده بود اما فتح به دست خالد انجام گرفت.»[۷۶]

يزيدبن ابوسفيان از طرف خليفه به امارت آنجا گمارده شد تا اينكه در سال ۱۷ در طاعون«عمواس» درگذشت
[۷۷] و پس از او معاويه به عنوان جانشين برادر از خليفه حكم گرفت. او بابهره‏گيرى از عنصر نسب و قدرت تبليغى، آن‏گونه به آموزش دينى مردم پرداخت كه خودمى‏خواست و اسلام در ميان مردم آنجا از طريق هموشناسايى شد. شاميان معاويه را به عنوان سفير اسلام و الگوى مجسم آن مى‏دانسته و تنها از طريق او به مفاهيم اسلامى راه مى‏يافتند وحتى برخى از توده مردم برابر روايتى ساختگى او را هم‏نشين پيامبر(ص) در بهشت گمان كرده و علاقه و دوستى او را بر بندگان واجب مى‏شمردند.[۷۸] معاويه با بهره‏گيرى از اين فرصت به احياى سنت‏هاى قومى و جاهلى و تصوير وارونه ارزشهاى اسلامى پرداخت و به شيوه شاهان به امارت روى كرد[۷۹] و حتى از سنت و روش خليفه وقت نيز عدول كرد به گونه‏اى كه براى عمر مايه اعجاب بود؛ چنان‏كه آورده‏اند:
«چون معاويه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شكوه و لباس پادشاهى و سپاهيان گران وبسيج فراوان با عمر بن‏خطاب ملاقات كرد، عمر اين وضع را ناپسند شمرد و گفت: اى معاويه،آيا به روش كسرايان گراييدى؟ معاويه گفت: اى اميرالمؤمنين، من در مسندى مى‏باشم كه بادشمنان روبه‏رو هستم و ما را در برابر مباهات ايشان، آرايش جنگ و جهاد نيازمندى است.»[۸۰]اين شيوه رفتار معاويه كه با توجيهى نه چندان زيركانه همراه بود از نگرش او به زندگى وارزشها پرده بر مى‏دارد.
شاميان با اين الگو و آهنگ پيش رفتند و با روى كار آمدن عثمان (به عنوان خليفه) كه در نسب به طيف اموى پيوند داشت[۸۱]و در روش همچون معاويه مى‏زيست، نه تنها در اصلاح شيوه زندگى مردم به سوى اسلامى شدن پيش نرفت بلكه در تثبيت وضعيت نابهنجار مهر تأييد نهاد. فتوحات پى‏درپى در مناطق غربى و غنايم بسيارى كه عايد مسلمين مى‏شد زندگى تجملى همراه با رفاه را براى شاميان به ارمغان آورد و معاويه با اين سرمايه كه بدون هيچ حساب و كتابى در اختيارش قرار گرفته بودبه استخدام حديث سازان و خريدن سياست مداران وتطميع‏سود جويان دست زد و توانست هم نيروهاى بسيارى رااطراف خود جمع كند و هم به ترويج باورهاى خود بپردازد و هم با تمام توان به تخريب چهره‏هاى رقيب دست بزند.[۸۲] بدين‏گونه شاميان در قلعه نامرئى استوارى قرار گرفتند كه هرگز به بيرون آن راهى نداشتند و او توانست با اين شيوه مردم را در جهلى فراگيرقرار دهد:
«يكى از اخباريان نقل كرده كه به يكى از مردم شام كه به صف بزرگان و خردمندان و صاحب نظران آنها بود گفته بود اين ابوتراب كيست كه امام او را بر منبر لعن مى‏كند؟ گفت: گمان مى‏كنم يكى از دزدان ايام فتنه بوده است!»[۸۳]

اين داستان هر چند مربوط به دوره‏هاى بعد است اما شنيدنى است كه چگونه معاويه با تبليغات همه‏جانبه، خفقانى باورنكردنى در جامعه اسلامى با بهره‏گيرى از عنصر دين ايجاد كرد.قوت سياست معاويه در كار جذب قلوب خاص و عام بدانجارسيده بود كه پس از ختم صفين يكى از اهل كوفه سوار بر شتر«نر» خود به دمشق رفت و يكى از مردم دمشق با او درآويخت كه اين شتر «ماده» از من است و در صفين از من گرفته‏اى. دعوى پيش معاويه بردند و دمشقى پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند كه اين شتر ماده از اوست. معاويه به ضرر كوفى حكم داد و بگفت تاشتر را به دمشقى تسليم كنند. كوفى گفت: خدايت به صلاح رهبرى كند، اين شتر نر است و ماده نيست. معاويه گفت: اين حكمى است كه داده شده است. پس از آنكه قوم پراكنده شدندكسى فرستاد و كوفى را احضار كرد و قيمت شتر او را پرسيد و دوبرابر آن را به او داد و نكويى كرد و گفت: به على بگو من باصدهزار نفر كه شتر ماده را از نر تشخيص نمى‏دهند با او جنگ خواهم كرد.[۸۴]
در اين واقعه، ميزان جهالت مردم و هماهنگى آنان و نيز نفوذمعاويه قابل توجه است.
معاويه در دوره خلافت عثمان هر چه بيشتر بر شام سلطه يافت. با كشته شدن عثمان به دنبال‏انحراف و انحطاطى كه از سالهاپيش در زير پوسته جامعه مسلمانى ريشه دوانيده بود و روى كارآمدن على(ع) بر اساس نياز و شناخت واقعى، معاويه را در چالش بزرگى قرار داد اما وى كه از پيش تمامى راه‏هاى فهم درستى را برمردم بسته بود براى حفظ موقعيت خويش، با بهانه قراردادن خون عثمان به مقابله با امام پرداخت.[۸۵]

شاميان كه تنها از طريق معاويه به شناخت اسلام، خلافت،صحابه، عثمان، على(ع) و... رسيده بودند در تحليل آنچه در مركزخلافت پيش آمده بود جز به حقانيت راهى كه معاويه پيشه كرده بود حكم نمى‏كردند به ويژه آنكه شمارى از اصحاب رسول خدا(ص) كه در طى چند سال گذشته به ديار شام مهاجرت كرده وسكنى گزيده بودند روشى متفاوت با معاويه در زندگى اتخاذنكرده بودند[۸۶] و همين تأييدى بر سيره او محسوب مى‏شد.
پس از نبرد جمل و كشته شدن شمارى از مسلمانان، معاويه بهانه‏اى ديگر يافت تا به تحريك عواطف مردم پرداخته و هر چه بيشتر در تداوم راهى كه پيش گرفته بود توفيق يابد. احساسات برانگيخته شده و فرياد وا عُثماناى او مردم شام را به كينه‏توزى آشكارى عليه خليفه مسلمين كشاند و آنان به گمان اينكه معاويه تنها كسى است كه مى‏تواند آنان را به رستگارى و فلاح برساند، در كارزارى بزرگ عليه امام وارد ساخته شدند. نبرد صفين تنها ميدان مواجهه شاميان با ديگر مسلمانان نبود بلكه مواجهه با مسلمانان اصيل بود چرا كه شاميان تاكنون هرچه ديده بودند يا مسلمان شده دست معاويه بودند و يا مسلمانان مهاجرى بودند كه هم چون معاويه در پى زندگى راحت و بى‏دردسر مى‏گشتند و اما در اين صحنه با نيروهايى مواجه شدند كه تمام هم و غمشان اسلام و جهاد در راه خدا و در ركاب امام‏المسلمين بود. معاويه با وقوف به اين نكته نمى‏گذاشت تا شاميان با سپاهيان على(ع) درآميزند و حقايق پنهان اسلام ومسلمانى را دريابند[۸۷] و در نهايت نبرد صفين به شيوه‏اى خاتمه يافت كه از منظر شاميان سطحى‏نگر، دين‏دارى و قرآن‏مدارى معاويه را مى‏نمود.
پس از صفين معاويه رسماً خود را خليفه خواند و بدين‏گونه هرگونه مجالى كه ممكن بودشاميان را به انديشه احتمال وجود حقيقت در وراى آنچه با آن خوى كرده بودند، رهنمون شود، از دستشان ربود و بيش از بيست سال او رهبرى جامعه اسلامى را بر دوش گرفت و دراين مدت در تثبيت بيشتر موقعيت خود و خويشاوندانش كوشيد و با استفاده از نيروهايى چون خودش توفيق‏هايى روزافزون يافت. توفيق او بيشتر مربوط به اطرافيانش بود، از آنجمله عمروعاص نائب خليفه در مصر حاصل‏خيز، مغيرة بن شعبه حاكم كوفه پرآشوب وزياد بن‏ابيه حاكم بصره ناراضى.[۸۸] و با اعتماد بر ديگران كار خود را پيش برد. وى دراستوارى قدرت خويش و بسط فتوح اسلام بر بوميان شام كه هنوز بيشترشان بر دين مسيح بودند و نيز بر عربان آن ديار كه بيشترشان از يمن بودند تكيه داشت و بر مسلمانان نوآمده ازحجاز اعتماد نداشت.[۸۹]
به هر روى معاويه تا پايان زندگى خود در ناآگاه نگاه داشتن مردم كوشيد و براى پس ازخويش نيز بر خلاف پيمانى كه با امام حسن(ع) بسته بود فرزندش يزيد را كه فردى عياش وناشايست بود[۹۰] به خلافت نهاد و بدين‏گونه مردم هم‏چنان در جهل و تاريكى خود ماندند.

ادامه دارد...


پي نوشت:

[۱]. سوره كهف، آيه‏۱۰۳ و ۱۰۴.
[۲]. تاريخ فخرى، ص‏۱۵۵.
[۳]. انساب الاشراف، ج‏۳، ص‏۱۸۸.
[۴]. لهوف، ص‏۲۰، مقتل خوارزمى، ج‏۱، ص‏۱۸۵.
[۵]. رك، امامت و رهبرى، مطهرى، ص‏۳۲ به بعد.
[۶]. شرح الاخبار۱۱۲/۳، مثيرالاحزان، ص‏۱۲.
[۷]. مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۶۶.
[۸]. المعجم الكبير، ج‏۳، ص‏۳۸، بحارالانوار، ۶/۴۵.
[۹]. پيامبر(ص)، در سال يازدهم هجرى در گذشت و واقعه عاشورا در سال شصت هجرى رخ داد.
[۱۰]. تاريخ الخلفاء، ص‏۲۱۳.
[۱۱]. رك، تشيع در مسير تاريخ، ص‏۱۶۹ به بعد.
[۱۲]. الفتوح، ابن اعثم، ح‏۴، ص‏۴۹، الاغانى، ج‏۱۵، ص‏۲۳۲.
[۱۳]. طبقات الكبرى، ج‏۲، ص‏۱۲۸ و ۱۶۵ الانساب، ج‏۱، ص‏۴۹۶.
[۱۴]. مروج الذهب ج‏۱، ص‏۶۶۳ به بعد، تاريخ سياسى اسلام، ص‏۲۴۲ به بعد.
[۱۵]. خطبه‏هاى امام على(ع) آكنده از توصيه‏هاى اخلاقى و توجه دادن آدميان به خويشتن است. رك تاريخ اليعقوبى ج‏۲، ص‏۱۲۰ به بعد.
[۱۶]. اليعقوبى ج‏۲۸۵/۲، فتوح البلدان بلاذرى، ص‏۴۱۰، طبرى، ج‏۲، ص‏۱۶۶.
[۱۷]. تاريخ عرب و اسلام، اميرعلى، ص‏۸۵.
[۱۸]. تاريخ الخلفاء سيوطى، ص‏۱۹۴.
[۱۹]. تاريخ اليعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۴۳ و ۱۴۴.
[۲۰]. تاريخ سياسى اسلام، ص‏۳۳۴، نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه عسكرى، ج‏۳، ص‏۵.
[۲۱]. مدنيت و پيشرفت در اين جا به معناى پيشرفت ظاهرى و دست يافتن به رفاه مادى نيست بلكه درمفهوم جامع آن است كه اخلاق متعالى و فرهنگ انسانى را نيز در بر مى‏گيرد.
[۲۲]. شايد بتوان از آيه ۱۱ سوره رعد، كه دگرگونى جامعه را به دگرگونى درونى انسانها دانسته، بر اين مطلب گواه گرفت.
[۲۳]. تاريخ طبرى، ج‏۱، ص‏۸۲ و ۹۳.
[۲۴]. فضائل مكّه و السكن فيها، حسن بصرى، ص‏۱۴؛ البداية و النهاية، ابن كثير۶، ص‏۷۹.
[۲۵]. رك، اخبار مكه ازرقى.
[۲۶]. سيرة رسول الله، ج‏۱، ص‏۲۸۳ - ۲۸۵؛ اعلام الورى طبرسى، ص‏۶۰.
[۲۷]. فتوح البلدان، بلاذرى، ۴۶/۱.
[۲۸]. رابطه عبد و مولى كه در پيش وجود داشت به رابطه برابرى انسانها در پيشگاه خداوند، تعريف شد.
[۲۹]. تاريخ اليعقوبى ج‏۱، ص‏۲۵۴.
[۳۰]. تاريخ تمدن اسلام، ج‏۱، ص‏۲۰ - ۲۲.
[۳۱]. تاريخ اليعقوبى، ج‏۲، ص‏۲۴، تاريخ الطبرى، ج‏۵، ص‏۴۱۳، البداية و النهايه، ج‏۳، ص‏۵۴.
[۳۲]. مجمع الزوائد، هيثمى، ج‏۸، ص‏۴۵.
[۳۳]. المحبّر، محمد بن حبيب بغدادى، ص‏۱۶۴.
[۳۴]. مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۲۸۶.
[۳۵]. تاريخ طبرى، ج‏۲، ص‏۱۳.
[۳۶]. تاريخ تمدن اسلام، ج‏۱، ص‏۱۶.
[۳۷]. رك، تشيع در مسير تاريخ، ص‏۲۳ و ۲۴.
[۳۸]. تاريخ تمدن اسلام، ج‏۱، ص‏۱۷.
[۳۹]. السير و المغازى، ص‏۲۱۰.
[۴۰]. همان، ص‏۱۴۴، الاستيعاب، ج‏۲، ص‏۲۷۱.
[۴۱]. طبقات، ج‏۱، ص‏۲۰۹.
[۴۲]. سيرة النبى، ج‏۲، ص‏۲۷۲، نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج‏۳، ص‏۱۶ به بعد.
[۴۳]. الاغانى، ج‏۶، ص‏۳۵۵، تهذيب ابن عساكر، ج‏۶، ص‏۴۰۷.
[۴۴]. معجم البلدان، ياقوت حموى، ج‏۵، ص‏۴۳۰.
[۴۵]. تشيع در مسير تاريخ، ص‏۲۶.
[۴۶]. انساب الاشراف، ج‏۱، ص‏۵۸۲، تاريخ اليعقوبى، ج‏۲، ص‏۱۲۳.
[۴۷]. طبقات الكبرى، ۲، ص‏۲۶۹ و ج‏۳، ص‏۱۸۲.
[۴۸]. تلاش‏هايى كه براى خانه نشينى امام على(ع) و بركنارى امام حسن(ع) و در نهايت شهادت امام حسين(ع) شد مصداق روشن اين سخن است.
[۴۹]. اختيار معرفة الرجال، ج‏۱، ص‏۲۷.
[۵۰]. مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۶۰.
[۵۱]. تاريخ عرب، حتى، ص‏۳۰۴.
[۵۲]. سرزمينهاى خلافت شرقى، ص‏۸۱.
[۵۳]. فتوح البلدان، ص‏۳۹۲ و ۳۹۳، البلدان، ص‏۸۹.
[۵۴]. تاريخ عرب، ص‏۲۰۳.
[۵۵]. تشيع در مسير تاريخ، ص‏۱۲۸ به بعد.
[۵۶]. همان، ص‏۱۳۷ به نقل از طبرى، ج‏۱، ص‏۲۴۱۸ به بعد.
[۵۷]. همان، ص‏۱۳۵ به نقل از طبرى، ج‏۱، ص‏۲۴۱۴.
[۵۸]. همان، ص‏۱۳۵.
[۵۹]. انساب الاشراف بلاذرى، ج‏۵، ص‏۴۶.
[۶۰]. بحارالانوار، ج‏۲۵، ص‏۲۸۵.
[۶۱]. تشيع در مسير تاريخ، ص‏۱۴۶ به بعد.
[۶۲]. تاريخ المدينة المنوره، ابن شبه، ج‏۴، ص‏۱۲۶۲، نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج‏۳، ص‏۹۶ به بعد.
[۶۳]. تشيع در مسير تاريخ، ص‏۱۵۰ به بعد.
[۶۴]. امام درنهج البلاغه، به فراوانى به نكوهش كوفيان پرداخته است. رك. خطبه‏هاى ۲۵، ۲۷، ۲۹، ۳۴، ۳۹.
[۶۵]. رك، صلح امام حسن(ع) آل ياسين، ص‏۴۰۵ به بعد.
[۶۶]. مروج الذهب، ج‏۲، ص‏۸، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ۱۵/۳.
[۶۷]. نامه‏نگارى‏هاى بسيار به امام حسين(ع) و پاى بند نبودن به آنها، استقبال از مسلم و عدم حمايت از اوو....از اين قبيل است.
[۶۸]. قيام حسين(ع)، شهيدى، ص‏۹۹.
[۶۹]. البلدان، ص‏۱۰۱ و ۱۰۲.
[۷۰]. فتوح البلدان، ص‏۴۸۵.
[۷۱]. همان، ص‏۴۸۴.
[۷۲]. سرزمينهاى خلافت شرقى، ص‏۴۸.
[۷۳]. نهج البلاغه، خطبه ۱۳.
[۷۴]. مروج الذهب، ۲، ص‏۳۶۰.
[۷۵]. نقش عايشه درتاريخ اسلام، ج‏۳، ص‏۱۰۵ به بعد.
[۷۶]. تاريخ فخرى، ص‏۱۰۳.
[۷۷]. فتوح البلدان، ج‏۱، ص‏۱۶۷ و ۱۶۹.
[۷۸]. سير اعلام النبلاء، ذهبى، ج‏۳، ص‏۱۳۰.
[۷۹]. مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۳۸۷.
[۸۰]. مقدمه ابن خلدون، ج‏۱، ص‏۳۸۹.
[۸۱]. تاريخ الخلفاء، ص‏۱۶۵.
[۸۲]. طبرى، ج‏۶، ص‏۱۰۸، كامل ابن اثير، ج‏۲۰۲/۳.
[۸۳]. مروج الذهب، ترجمه، ج‏۲، ص‏۳۶.
[۸۴]. همان.
[۸۵]. البداية و النهاية، ح‏۷، ص‏۲۵۵ و ۲۵۶.
[۸۶]. رك، همان، ج‏۷، ص‏۱۰۸ به بعد.
[۸۷]. تاريخ مدينه دمشق، اين عساكر، ج‏۴۳، ص‏۴۱۳ و ۴۱۴.
[۸۸]. تاريخ عرب، ص‏۲۵۵.
[۸۹]. همان، ص‏۲۵۲.
[۹۰]. مروج الذهب، ۷۱/۲ و ۷۲، بررسى تاريخ عاشورا، آيتى، ص‏۱۵ و ۱۶.
کد خبر: 35763
Share/Save/Bookmark