مریم اطیابی - «احترامت واجبه خاندایی! اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمیآد … کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ … این دنیا همیشه واسه من کلک بوده و نامردی … این نظام روزگاره … یعنی این روزگاره خاندایی … نزنی، می زننت … »
حمام نواب در محله عودلاجان یکی از حمامهای تاریخی تهران است که به دلیل فیلمبرداری چند سکانس از فیلم مشهور "قیصر" به کارگردانی مسعود کیمیایی در ذهن مردم با نام حمام قیصر باقی مانده است.
کوچه پسکوچههای تنگ و باریک محله قدیمی و تاریخی عودلاجان حرفهای ناگفته بسیاری از هویت، فرهنگ و معماری پنهان و زیبای این منطقه دارد. هنوز بازارچه، مسجد و حمام در بافت قدیمی عودلاجان رونق دارد و از کنار حمام عمومی که رد میشوی بوی بخار و صابون مراغهای به مشام میرسد و امامزاده یحیی و درختش منتظر سلام یک آدم دلشکسته هستند و مردمانی که کنجکاوانه قدمهایت را تا آخر پیچ کوچه میشمارند. از کنار همه این خاطرات که بگذری به حمام قیصر میرسی.
قرار بود در این حمام مرمت و احیا شده آثار صنایع دستی جمعی از هنرمندان عضو اتحادیهی صنایع دستی سراسر كشور بهصورت چرخشی بهنمایش گذاشته و در كنار آن، كارگاههای آموزشی برپا میشود و بازدید از خانهی صنایع دستی و هنر از فردای مراسم افتتاح یعنی یکشنبه ۹ بهمن ۹۰ برای عموم مردم آزاد باشد. سفره خانه سنتی هم قرار بود در این محل برقرار شود تا گردشگران ضمن بازدید از بنا و خرید صنایع دستی لحظاتی خوش را در این سفرهخانه سنتی بگذرانند و خاطرات تهران قدیم را مرور کنند اما امروز در یکی از روزهای آبان ۱۳۹۲ وقتی سری به این حمام که در روز افتتاحش عليرضا بزرگوار ـ شهردار منطقهی ۱۲ تهران، عبدلی ـ رييس اتحاديهی سراسری صنايع دستی كشور ، محمدحسين فرمهينی فراهانی - مديركل وقت ميراث فرهنگی و گردشگری استان تهران- حضور داشتند، بزنید دیگر جز شش غرفه صنایع دستی در حمام و صندلیهای جمع شده و یخچالی با چند دیزی گلی خاک خورده در ایوان چیزی نمیبینید.
غرفهها رونقی ندارند. صنعتگران در حال جابه جایی وسایلند. یکی از صنعتگران از سر بیکاری دست کلیدی را مدام در انگشت اشاره میچرخاند. حمام را دور میزنیم. انگار همین دیروز بود.چقدر هیاهو، عکاس و فیلم بردار و سخنرانانی که مثل همیشه وعده پشت وعده میدادند. حالا حمام در سکوت با قدمهایمان همراه میشود، او نیز به این وعدهها عادت کرده هر چه باشد حرفهای قیصر هنوز در گوشش زنگ میزند:« خیال میکنی چی میشه … کسی از مردن ما ناراحت میشه؟ … نه ننه … سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب و بگن همه یادشون می ره که ما چی بودیم و واسه چی مردیم … همینطور که ما یادمون رفته … دیگه تو این دوره زمونه کسی حوصله داستان گوش کردنو نداره.»
قرار است رشتههای جاجیم بافی، قالی بافی، حصیر بافی و سوزندوزی نیز به جمع سایر صنایع دستی فعال در این غرفهها اضافه شوند اما اقبال بیشتر با ملیله و نقرهکاری است. هرچند صنعتگران ماهیانه ۱۰۰ هزار تومان کرایه پرداخت میکنند اما عملاً مشتری در این مکان یافت نمیشود و آنها ساختههای دست خود را به بازار میبرند. یکی از افراد حاضر در این مکان میگوید حتا یکی از همکاران حاضر شد تراکت تبلیغاتی در سطح محله پخش کند و جوایز و تخفیف را هم در تبلیغات عنوان کند اما عملاً به هیچ نتیجهای نرسیدیم و اهالی محله از این مرکز استقبال نمیکنند.
یکی دیگر از افراد حاضر در حمام نواب نیز عنوان میکند که هرچند در ایام نوروز بازدید کنندگانی به این بنا سر زدند اما پس از آن هیچ گردشگری از این مکان بازدید نمیکند. به گفته او آن افراد نیز توسط تورهای تهرانگردی به این محل هدایت شدهاند اما وقتی هیچ مکانی برای پارک ماشین وجود ندارد و محدودیت ورود ماشین به محله هست گردشگران حاضر نمیشوند با خانواده سوار اتوبوس شوند و دیداری از این محل داشته باشند.
گفته میشود این حمام در دوره قاجاریه توسط زنانی به نامهای سارا سلطان خاتون و سارا هاجر خاتون که دختران فردی به نام نواب بودند، ساخته شد. در آن زمان برای این که زنان از بازارچه وارد حمام نشوند ایوانی تعبیه شده بود که آنها از طریق آن رفت و آمد میکردند. قرار بود این ایوان پس از مرمت حمام نواب تبدیل به سفره خانه شود اما امروز جز چند صندلی جمع شده و یخچالی خاک گرفته اثری از سفره خانه نمیبینید!
یکی از حاضران دلیل برچیده شدن سفره خانه را این گونه توضیح میدهد:« شما شب سری به این بنا بزنید واقعاً نورپردازی آن زیبا است. حیف از این مکان که در این منطقه قرار دارد! نخست آن که حمام کنار مسجد است و اگر شما احیاناً ساعت ۸ و ۹ شب بخواهید موسیقی سنتی در این مکان پخش کنید با واکنش اهالی و متولیان مسجد رو به رو میشوید. از طرفی چون این مکان زیر نظر شهرداری است طبیعتاً قلیان هم از سفره خانه حذف میشود و جوانان تمایلی به حضور در این سفرهخانه پیدا نمیکنند.»
او میگوید:« دیگر کسی دلش برای این بناها تنگ نمیشود. همه به فکر این هستند که چگونه میشود جای این بناها برج و پاساژ ساخت. اگر هم کسی به فکر مرمت بیفتد یا ارگان دولتی است و یا کسی که احتمالاً همه به چشم یک دیوانه به او نگاه میکنند!»
از داخل حمام بیرون میآییم . نگاهی به حمام پیر نواب میکنم، یاد این دیالوگ قیصر میافتم که میگفت:« خدایا اگه روزی روزگاری قرار بشه هر کی پیر شد دلشم کوچیکشه خدایا مارو هرگز پیر نکن که هیچ حوصلشو نداریم...» و من نمیدانم که دل بناهای تاریخی کوچک شده که کسی دیگر حوصلهشان را ندارد یا دل برجسازان و پاساژسازان که صدای جیرنگ جیرنگ سکه دیگر نمیگذارد هیچ صدای دیگری را بشنوند.