بهمن فرزانه :وقتی کتاب‌های مارکز را می‌خوانید، مراقب باشد
بهمن فرزانه :وقتی کتاب‌های مارکز را می‌خوانید، مراقب باشد
 
تاريخ : يکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۵۵
بهمن فرزانه می‌گوید که وقتی کتاب‌های مارکز را ترجمه می‌کند،‌ همیشه برایش اتفاق‌های عجیب و غریب می‌افتد.

آخرین کتاب گابریل گارسیا مارکز که به زبان فارسی ترجمه شده ، مجموعه‌ای است از مقالات او که چند سال قبل به زبان اسپانیایی منتشر شد و زبان‌های دیگر نیز ترجمه شد، اما نه این فاصله چندساله نه قیمت نسبتا گران کتاب، باعث نشد تا این کتاب در مدت کمی به چاپ دوم برسد.

«یادداشت‌های پنج ساله» را بهمن فرزانه ترجمه کرده است، همان مترجمی که در حدود سه دهه پیش «صد سال تنهایی » را برای انتشارات امیرکبیر ترجمه کرده بود. فرزانه بعدها آثاری دیگر از مارکز، همچون «دوازده داستان سرگردان»، «عشق زمان وبا» و«چشم های سگ آبی رنگ» را هم به فارسی ترجمه کرد.

این مترجم که یک مجموعه داستان و یک رمان نیز در کارنامه‌اش دارد، نویسندگانی همچون گراتزیا دلدا ( برنده نوبل ادبیات) را با آثاری همچون «راز مرد گوشه‌گیر»، «برلب پرتگاه » و « خاکستر» به فارسی زبان‌ها معرفی کرده است. از دیگر ترجمه‌های او می‌توان به «عشق و جنایت در سیسیل» ( لوییچی کاپوان)، «عشق‌های بدون عشق» ( پیرآندلو) و « اژدهاخانم و دیگر افسانه‌ها» (لوئیجی کاپوآنا) اشاره کرد.

در شناسنامه کتاب نیامده که متن اصلی چه زمانی منتشر شده. کتاب به چه دوره ای از زندگی مارکز تعلق دارد؟

این ایرادی است که همیشه به نشر ثالث گرفته‌ام. به گمان من ، عنوان اصلی و تاریخ انتشار باید در شناسنامه کتاب درج شود. هر بار که این نکته مطرح می‌شود، اظهار تاسف می‌کنند، اما در نهایت بار دیگر اشتباه تکرار می‌شود. امیدوارم در کتاب‌های بعدی، عنوان اصلی و تاریخ انتشار کتاب درج شود. این کتاب حدودا هفت سال قبل و کمی پیش از آن که رمان « دلبرکان غمگین من» منتشر شود، چاپ شد.

چند مقاله مارکز در کتاب «یادداشت‌های پنج ساله» به این نکته اختصاص دارد که او همه رمان‌هایش را بر اساس واقعیت نوشته است. به گونه‌ای انگار از خود رفع اتهام می کند. به گمان شما چرا مارکز این کتاب را در روزهایی منتشر کرد که نویسنده‌ای جهانی به حساب می‌آمد؟ آیا این کتاب را می‌توان دفاعیه‌ای بر زندگی ادبی مارکز دانست؟

کتاب دیگری از مارکز را با عنوان «نوشته‌های کرانه‌ای » ترجمه کرده‌ام که آن کتاب را نیز نشر ثالث منتشر می‌کند. مارکز آن نوشته‌ها را در دوران بیست سالگی خود نوشته است. کتابی دیگر با عنوان « از اروپا و آمریکا» دارد که در جستجویش هستم تا آن را ترجمه کنم. مارکز یادداشت‌های خود از سال 1955 تا 1960 را در این کتاب جمع آورده است، یعنی زمانی که روزنامه‌نگار گمنامی بود.

او کتابی دیگر با عنوان « دوچرخه در سرازیری» دارد که در آن یادداشت‌هایش از سال 1974 تا 1995 را گرد آورده. کتابی را هم به تازگی با عنوان «نیامده‌ام که نطق کنم» منتشر کرده که ترجمه آن را به پایان رسانده‌ام به زودی برای انتشار به نشر ثالث می‌سپارم. در این کتاب نطق‌های او آمده است.

این مقدمه را از آن رو عنوان کردم تا به سوال شما پاسخ دهم. مارکز چند کتاب دارد که در آن‌ها مقالات و سخنرانی‌هایش گرد هم آمده است و «یادداشت های پنج ساله» هم به طبع یکی از این کتاب هاست. به نظر نمی‌رسد او خواسته باشد خود را در این کتاب توجیه کند، اما می‌توان این کتابش را نوعی تشریح دانست. مارکز همواره خواسته است تا زوایای پنهانی را به نمایش بگذارد و این خصلت روزنامه‌نگارانه اوست.

مارکز این مقالات را به عنوان یک روزنامه‌نگار نوشته است و قطعا می‌خواسته تا با نوشتن آن‌ها درآمدی داشته باشد. اما به نظر شما چرا این مقالات را در قالب کتاب منتشر کرده؟

مارکز می خواسته تا با انتشار این کتاب، مردم را با روحیه و سبک نوشتن‌اش آشنا کند. خوانندگان در این کتاب نکاتی را در مورد مارکز خواهند دانست که به طبع نمی توانسته‌اند در مصاحبه‌ها و یا در جاهای دیگر بخوانند. مثلا او مقاله ای در مورد آخرین پادشاه ایران دارد و نکاتی را در مورد او مطرح کرده که برای خواننده آثارش جالب خواهد بود.

به نظر من این نوشته‌ها بسیار مفیدند و به خوانندگان آثار مارکز کمک کنند تا آثار او را بهتر درک کنند. مثلا همان مقالات که در مورد واقع‌نگاری نوشته شده. این مقالات به خواننده کمک کند تا داستان‌های به ظاهر غیرواقعی او را بهتر درک کند وبا آن ها کنار بیاید. جمع شدن این مقالات در کنار هم، لطف دیگری دارد.

در یادداشت هایی که در مورد این کتاب در روزنامه‌های ایران نوشته شده، برخی آن را حتی بهتر از رمان‌های مارکز می دانند. نظر شما در این مورد چیست؟

«یادداشت های کرانه‌ای» را او زمانی نوشته که تقریبا 20 سال داشته است. با این همه من آن یادداشت ها را بیشتر دوست دارم. به طور کلی مارکز در این یادداشت ها ، صمیمی‌تر از رمان‌هایش است. البته رمان‌ها به طور قطع بهترند، اما این نوشته‌های ساده‌تر و صمیمی‌ترند.

مثلا آنجا را به یاد بیاورید که مارکز از ناشر اسپانیایی‌اش دعوت می‌کند و ناشر وقتی زندگی و خانواده او را می‌بیند می گوید که نویسده هیچ چیز را از خودش اختراع نکرده است.

به نظر شما چه چیزی باعث می شود تا این نوشته ها جذاب باشند؟

معمولا خوانندگان ادبیات دوست دارند تا از پشت صحنه آن سر در آورند. دوست دارند بدانند که یک اثر ادبی چطور نوشته شده. از طرفی این کتاب‌ها از متن‌هایی کوتاه تشکیل شده که بستری واحد دارند و در نهایت به هم وابسته اند. یعنی یک وابستگی درونی دارند. به گمان من اگر به اینها نثر جادویی مارکز اضافه شود، جذابیت این کتابها را می توان درک کرد.

آقای فرزانه شما تقریبا سه دهه پیش رمان صد سال تنهایی را به فارسی ترجمه کرده‌اید، ترجمه‌ای که در میان دیگر ترجمه‌ها هنوز بی نظیر است. حس شما به عنوان مترجم آثار مارکز در مورد این مقالات چیست؟

حس نزدیکی بیشتری با آثارش پیدا کردم. پیش از این حس می‌کردم که بخشی مهم از این داستان‌ها بر آمده از تخیل مارکز هستند، اما او در این مقالات آن‌ها را بر آمده از دنیای واقعی می‌داند. جالب آنجاست که در بخشهایی که از تخیل خودش هم نوشته، بعدا دیده که انگار این چیزهای تخیلی هم میتواند واقعی باشد.

مثلا در همان رمان «صد سال تنهایی»، ماجرای کسی را میخوانیم که دم خوک داشته. مارکز در همین کتاب آورده که بعد از انتشار این رمان، افرادی به او نامه نوشته‌اند و اظهار کرده‌اند که دم خوک دارند. یعنی شما کتاب‌های مارکز را قبل و بعد از نوشتن آن دنبال می‌کنی و این برای من جالب است.

مارکز در این کتاب مرتبا از مسایل ما فوق الطبیعه حرف می‌زند، مثلا حسی که ناگهان به او در یکی از سفرهایش گفته که باید سرعتش را کم کند و ناگهان تصادفی در می‌گیرد. شما هنگام ترجمه کتاب‌های مارکز، از این تجربه‌های عجیب و غریب داشته‌اید؟

زیاد و شاید بهتر بگویم خیلی زیاد. مثلا در هنگام ترجمه این کتاب، یک دفعه حسی به من گفت که به خیابان بروم و کمی قدم بزنم. کم پیش میآید که وسط کارم ، برای قرم زدن بزنم بیرون. اما نتوانستم مقاومت کنم و رفتم بیرون تا هوایی بخورم. نکته جالب آن جاست که دوستی را بعد از سال ها دیدم. واقعا عجیب و جالب بود.

حس‌های از این دست زیاد داشته‌ام. به نظرم این اتفاق‌ها برای همه پیش می‌آید و کسی به آن توجه نمی‌کند. مثلا تله‌پاتی. شما به کسی فکر می کنی و کمی بعد او را می بینی. البته شما هم وقتی کتابهای مارکز را می خوانید،مراقب باشید.

فکر نمی کنید که توجه ما به مسایل عجیب و غریب باعث شده تا استقبال از این کتاب در ایران زیاد باشد؟

به گمانم این یادداشت‌ها به قدری قشنگ نوشته شده‌اند که به رمان و داستان شبیه شده‌‌اند. دیگر اینکه مارکز همواره چیزهای خوب و زیبا نوشته است و بلد است چگونه مخاطب را با خود همراه کند. و آخر این که، مترجم کتاب بهمن فرزانه است که در ترجمه آثار مارکز تجربه های داشته و کار او را خوب می شناسد. ( با خنده )

اما به نظرم این باورهای مشترک هم بی تاثیر نیستند.

شما سه رمان نوشته اید و با دنیای نویسندگی آشنایید. این یادداشت‌های مارکز را چگونه می‌بینید؟

به گمان این نوشته خیلی خوب هستند و از آن جایی که شما با خواندن آن وارد زندگی خصوصی نویسنده می‌شوید، درس‌های خوبی برای نوشتن میگیرید. مارکز خیلی از مسایل سیاسی و یا اجتماعی را از بعدی دیگر به ما نشان میدهد. یعنی شما بدون آن که کسی بخواهد برای شما تئوری بافی کند، با فضا و نگاهی نو آشنا می‌شوید و این نکته کم اهمیتی نیست.

شما یادداشت‌های مارکز در دوره‌های مختلف را ترجمه کرده‌اید و یا در دست ترجمه دارید. به نظر شما این یادداشت‌ها چه تفاوت هایی با هم دارند؟

شما با خواندن کتاب «نوشته‌های کرانه‌ای» که یادداشت‌های دوره جوانی مارکز به حساب می‌آید، دلبستگی او به سورآلیسم را به خوبی مشاهده می‌کنید. او کتاب «چشمان آبی رنگ سگ» را در همان سالها نوشته است، مجموعه داستانی که بازتاب آن در یادداشت‌هایش هم هست.

به نظر من، هر کدام از این کتاب‌های مارکز- کتاب‌هایی که یادداشت‌های او در آن جمع شده‌اند- حال و هوای همان دوره‌اش را به نمایش می‌گذارد. به همین دلیل است که در یادداشت‌های اولیه‌اش شما نوعی صداقت را بیشتر حس می‌کنی و هر چه جلو می آید، قلمش پخته‌تر می‌شود.

برای ترجمه کتاب چقدر وقت گذاشتید؟ کتاب را از اسپانیایی ترجمه کردید؟

من تا اندازه‌ای اسپانیایی بلدم، اما نه آن قدر که بتوانم از این زبان ترجمه کنم. در نتیجه کتاب را از ایتالیایی ترجمه می‌کنم، با این توضیح که همیشه سعی می‌کنم که متن ترجمه را با متن اسپانیایی مطابقت بدهم. ترجمه کتاب چهار ماه طول کشید . به این ترتیب که روزی 5 الی 6 ساعت به طور مدام کار می‌کردم.

الان چه کتابی را دست ترجمه دارید؟

کتاب « دوچرخه در سرازیری» را در دست ترجمه دارم. قصد دارم که کتاب « از اروپا و از امریکا» را ترجمه کنم که فعلا نسخه ای از آن را پیدا نکردهام. سفارش داده‌ام تا متن اصلی را از کتابخانه ملی رم برایم کپی بگیرند.

از کار کردن با ناشران ایرانی راضی هستید؟

بله. چون کتاب‌ها را خیلی خوب چاپ می‌کنند و از نظر کیفی، کتاب به خوبی به دست مخاطب می‌رسد. به نظرم همین کتاب «یادداشت‌های پنج ساله» را خیلی شیک در آورده‌اند. به نظر من جای خوش وقتی است که مردم هنوز در ایران کتابخوان می​خوانند و هر گاه کتاب خوبی منتشر می‌شود، دنبالش می‌کنند. به نظرم این به نویسنده، مترجم و ناشر انگیزه می‌دهد.



خبر آنلاین-گفت وگو:سجاد صاحبان زند

کد خبر: 21362
Share/Save/Bookmark