همه ي نويسنده ها بيش از حد از دورن نگري استفاده مي کنند. اما نبايد دائم از ذهن شخصيت به عنوان منبع اصلي توضيح مسايل استفاده کرد، چون خسته کننده است. نويسنده بايد خود را عادت دهد تا از جريان افکار دروني استفاده نکند.
درون نگري فقط بخش کوچکي از کل هر صحنه است. اگر شخصيتي بيش از حد فکر کند مانع پيشروي داستان مي شود. شخصيت بايد به اندازه فکر کند و به صحنه وضوح ببخشد. اما استفاده ي بيش از حد از درون نگري کل صحنه را تحت الشعاع قرار خواهد داد. بهترين تمرين براي يادگيري استفاده ي بجا از درون نگري، عدم استفاده [موقت] از درون نگري است.
هر روز موقع نوشتن نيم ساعت از وقت خود را مصروف نوشتن صحنه هايي کنيد که نياز به درون نگري دارند. سپس صحنه را بدون درون نگري بنويسيد.
مثال: کرول به صحبت جان که مي گفت همه چيز بين آنها تمام شده، گوش داد. فکر کرد: من مي ميرم. نه، خودم را مي کشم. جان گفت: «مي خواهم پيش زنم برگردم. به من احتياج دارد.» کرول حس کرد چاره اي جز خودکشي ندارد.
اگر نويسنده از درون نگري استفاده نکند فقط مي تواند بگويد که جان در حالي که کرول به صحبتهايش گوش مي کرد گفت که همه چيز بين آنها تمام شده. اما چگونه مي تواند بدون درون نگري تمايل کرول به خودکشي را افشا کند.
مثال: کرول به صحبت جان که مي گفت هم هچيز بين آنها تمام شده گوش کرد. سيم تلفن را محکم دور مچ دستش پيچيد. جان گفت: «مي خواهم پيش زنم برگردم. به من احتياج دارد.» با چشماني اشکبار به مچ دستش که سيم تلفن در گوش آن فرو رفته و قرمز شده و باد کرده بود نگاه کرد. جان گفت: «کرول، تو که نمي خواهي صدمه اي به خودت بزني، هان؟» کرول به شيشه ي پر از قرص خواب آور کنار تختش نگاه کرد.
آنقدر به نوشتن صحنه هاي بدون درون نگري ادامه دهيد تا صحنه له له و فرياد بزند و تقاضاي درون نگري کند. سپس يک سطر درون نگري به آن اضافه کنيد. اما نخست بايد مطمئن شويد که اينک سطر درون نگري نکته اي را توضيح مي دهد که با شرح و توصيف بيروني نمي توان توضيح داد. سپس صحنه را به حال خود رها کنيد.
اين کار را به مدت يک ماه انجام دهيد. حتماً وقتي ببنيد که داستان نه تنها پيش مي رود بلکه بدون آن درون نگريهاي کند و بي حساب، همه چيز نيز گوياست، تعجب مي کنيد.
کرول به صحبت جان که مي گفت همه چيز بين آنها تمام شده، گوش داد. فکر کرد: من مي ميرم. نه، خودم را مي کشم. جان گفت: «مي خواهم پيش زنم برگردم. به من احتياج دارد.» کرول حس کرد چاره اي جز خودکشي ندارد.
80- جزئيات انساني
همه ي جزئيات داستان بيانگر درون نگري خاصي درباره ي شخصيتها نيست. برخي از رفتارهاي اشخاص صرفاً نشانگر اعمالي انساني و به زبان ديگر، اعمالي جزئي است که لحظاتي شخصيت را در چارچوبي قرار مي دهد تا کاري کند که معمولاً انسانها انجام مي دهند؛ چون آنها هم انسان اند.
مثال: عصبي بود. با بيني اش نفش کشيد.
نفس کشيدن با بيني بر عصبي بودن شخصيت تأکيد مي کند اما نشانگر خصلت دائمي وي نيست چرا که ممکن است شخصيت عصبي باشد اما با بيني اش نفس نکشد. به بيان ديگر، با بيني نفس کشدن فردي عصبي، درون نگري رواني عميقي از شخصيت و انگيزه هاي وي به دست نمي دهد. چرا که شخصيت مي تواند کارهاي ديگري بکند مثلاً با انگشتانش روي ميز بزند، بي قرار ي کند يا دائم پلک بزند. اگر شخصي عصبي و تحت فشار رواني باشد، رفتاري انساني از خود بروز مي دهد. با بيني نفس کشيدن فردي عصبي، از او تصويري انساني به دست مي دهد.
اين رفتارهاي انساني شباهتي به خصلتهاي ماندگار ندارند چون شخصيتها هميشه چنين رفتاري ندارند. اين جزيئات بيشتر به کار خواننده مي آيد؛ چرا که وي هنگامي که به طور ناخودآگاه راجع به شخصيتي فکر مي کند، اين جزيئات را به هم پيوند مي دهد.
مثال: جو در اجلاسيه ي صادرات، ناخنهايش را مي ساييد و همه کارمندان عصباني شده بودند. / همه الويز(Eloise) را ديدند که وقتي با بي حالي به طرف صندوق پست مي رفت، به موهايش بيگوديهاي زردرنگ پيچيده بود/ جک در حالي که غرق در فکر بود، دسته کليد را انداخت توي دست ديگرش.
اين رفتارهاي پيش پا افتاده بيش از آنکه به اعمال فرد به عنوان شخصيتي داستاني بپردازند، آدميت شخص را مدنظر قرار مي دهند. در حقيقت منگوله هاي حباب لامپ هستند. آنها شکل و کارکرد حباب را تغيير نمي دهند، بلکه آن را مي آرايند. و با اينکه نقشي اساسي ندارند زائد هم نيستند. مثل صحبتهاي زيرلبي بازيگران تئاتر هستند. گويي نويسنده بي آنکه مزاحمتي براي داستان ايجاد کند، با زبان بي زباني مي گويد: «با بيني نفس کشيدن فردي عصبي، عملي است که انسانها انجام مي دهند، اما اگر مي خواهيد چيزي بر اين عمل بيفزاييد، مختاريد.»
و باز جمله ي «بيلي کفشهايش را درآورد. چنگي به دل نمي زند و به اندازه ي جملات «بيلي کفشهايش را از پا کند و به گوشه اي پرت کرد» عملي انساني را تصوير نمي کند. ممکن است اين جملات، کليد شناخت پسربچه اي به نام بيلي باشد يا کاري باشد که هر پسري انجام مي دهد، چون پسربچه است يا در حقيقت پسربچه ي آدمهاست.
همه الويز(Eloise) را ديدند که وقتي با بي حالي به طرف صندوق پست مي رفت، به موهايش بيگوديهاي زردرنگ پيچيده بود
81 -اطلاعات دهي يا کسب اطلاعات از طريق گفتگو
براي گفتگو نويسي بايد دليل داشت. وقتي شخصيتي صحبت ميکند، هدف نبايد صحبت صرف باشد. بايد با استفاده از گفتگو:
1- اطلاعاتي داد و 2- اطلاعاتي گرفت.
و اين داد و ستد اطلاعات بايد با وضعيت صحنه و روابط اشخاص ارتباط داشته باشد. بنابراين نه تنها بايد مثل صحبتهاي روزمره، طبيعي، بلکه بايد وجودشان نيز ضروري به نظر برسد.
مثال (دادن اطلاعات): «امروز با هواپيما ميروم بالتمور.»
مثال (گرفتن اطلاعات): «فکر ميکني طوفان نگذارد هواپيما پرواز کند؟»
وقتي شخصيت بخواهد همزمان هم اطلاعات بگيرد و هم اطلاعاتي بدهد، گفتگو پيچيدهتر ميشود.
مثال: «امروز ظهر با هواپيما ميروم بالتمور، فکر ميکني طوفان نگذارد هواپيما پرواز کند؟»
شخصيتي که به اطلاعات گوينده و تلاش وي براي کسب اطلاعات، پاسخ ميدهد، ميتواند اطلاعات فوق را تاييد (با تکذيب) کند و بعد اطلاعات تازهاي بر آن بيفزايد.
مثال: شنيدم که طوفان ساعت يازده شروع ميشود. اما بهتر است با اين پرواز نروي. دلم گواهي بد ميدهد.»
فقط وقتي بايد گذاشت شخصيتها صحبت کنند که صحبتهاي آنها کمکي به کار کرد ويژه گفتگو در صحنه بکند. در واقع گفتگو جانشين شيوههاي ديگر اطلاعات دهي در داستان ميشود.
ميتوان به جاي نقل قول مستقيم از شخصيت: «دلم گواهي بد ميدهد»، گفتگو را به شکل روايي نوشت: مرد گفت که دلش گواهي بد ميدهد. اما شکل روايي گفتگو، مثل خود گفتگو، صميميت بين اشخاص را نميرساند. روايت، ثابت روي صفحه ميماند. اما گفتگو از دهان بيرون ميپرد. خواننده روايت را به روشني و پرتحرکي گفتگو نميشنود. ممکن است روايت از چشم خواننده مخفي بماند يا به نظر برسد توصيف يا اطلاعاتي راجع به سابقه اشخاص است. اما گفتگو هميشه نقشي منحصر به فرد دارد؛ هميشه کلام است.
لئونارد بيشاپ/محسن سليماني