یزدان سلحشور: سینمای زنانه در ایران چه معنایی دارد؟ آیا اینکه شخصیتهای محوری قصه شما زن باشند یا زن، شخصیت محق قصه باشد، کافی است که سینمای یک سینماگر را زنانه بنامیم؟
اگر اینطور باشد که سینمای لارس فون تریر هم در «شکست امواج» هم در «داگ ویل» شدیداً زنانه است! شاید هم سینمای زنانه به سینمایی گفته میشود که قصه، وضعیت و شخصیتها مرتبطاند با احقاق حقوق زنان یا حق از دست رفتهای از زنان یا ...؟ (در این صورت هم به نظر من سینمای فون تریر بسیار موفقتر است در قبال سخنرانیهای خردمندانهای که در برخی از آثار سینماگران زن میشنویم.)
واقعیت این است که در مورد برخی از آثار سینماگران زن، تکلیف آدم روشن است مثلاً رخشان بنیاعتماد اغلب، فقط فیلم میسازد پلاکارد به دست نمیگیرد. زنانه بودن سینمایش هم در نگاهی که به جهان و شخصیتها دارد، نمود مییابد.
«شخصیتهای زن» فیلمهای بنیاعتماد، نهتنها قویتر از مردها ظاهر میشوند که بازیهای بهتری هم نسبت به آنها دارند یعنی بنیاعتماد بازیهای بهتری از آنها میگیرد. در فیلمهای او، درباره موقعیت و سرنوشت زنان کشورش (زنان واقعی نه پریانی که از افسانه پریان و هزار و یک شبِ تخیلات طبقه بورژوا بیرون آمدهاند) سؤال پشت سؤال مطرح میشود.
آدمهای آثار او سؤال میکنند و او به عنوان کارگردانی خلاق، «نشان میدهد». تکلیف منتقد، مخاطب خاص و حتی مخاطب عام با آثار او روشن است. آثار او همچنین به رغم تمام تأثیری که بر سینمای زنانه ایران گذاشتهاند و موفقیتی که در زمینه جذب مخاطب داشتهاند و حتی بخشی از سینمای مردانه ایران را هم تحت تأثیر قرار دادهاند (از لحاظ رویکردی که به وضعیت و مشکلات زنان دارند یا حتی کادربندی و استفاده از رنگهایی که «نشانهگرایی» متن را با جلوههایی زنانه میآمیزد) بیادعایند.
از این نظر بیادعایند که داد و فریاد راه نمیاندازند، دائم در هوا مشت تکان نمیدهند. عکسِ این سینما را میتوانیم در آثار تهمینه میلانی ببینیم که آثارش تا مرز پاره شدن تارهای صوتی فیلمساز داد میزنند که میخواهند مبلغ آزادی زنان باشند و در این راه از فدا کردن سینما و تمام دستآوردهای مردانه آن، ابایی ندارند.
این یک شوخی نیست. نمونهاش همین فیلمی که اکنون از میلانی روی پرده سینماهاست: «تسویهحساب». تصور کنید این ایده را بنیاعتماد میساخت. طبیعتاً این همه ستاره خوشچهره (صرفاً برای موفقیت در گیشه و در تقابل با نقشهایی که در فیلمنامه دارند) وارد فیلم نمیکرد.
مسلماً سعی میکرد قصهاش را خوب روایت کند نه هر 10 دقیقه در میان، یک سخنرانی مفصل (یادآور بیانیههایی که برخی «سیمون دوبوار» خواندههای کمدانش، در مجلات زرد دهه پنجاه مینوشتند) در دهان بازیگرانش بگذارد. سعی میکرد آدمها و انگیزهها را «واقعی» کند.
مثلاً چهار زن زندانی که بعد از آزادی، یک پروژه گوشبری در خیابانهای تهران را تدارک میبینند مسلماً انگیزهشان اقتصادی است و اصلاً دانش این را ندارند که حرفهای قلمبهسلمبه بزنند. آنها میخواهند پول دربیاورند و دلبستگی خاصی هم به تفکرات فمینیستی و روشنفکرانه ندارند.
بنیاعتماد اگر این فیلم را میساخت، همین نگاه فمینیستی را پی میگرفت اما آن را در دل روایت حل میکرد و میگذاشت مخاطب، در جمعبندی اثر به آن برسد. بنیاعتماد اگر این فیلم را میساخت، جای پای ایدههای «تلما و لوئیز» و «هیولا» را از فیلمنامه و فیلم پاک میکرد. اگر او ... اما حالا که او نساخته ما با چهار زن زندانی روبروییم که میلانی مجبورشان کرده در فیلم خالهبازی کنند! یعنی بشوند آدمهایی که نیستند.
فرض کنید چهار دختر طبقه بالا و بورژوا بخواهند ادای زندان رفتهها را دربیاورند. میلانی، هم به عنوان فیلمنامهنویس هم کارگردان، چون دورنمایی از چنین افراد و چنین وضعیتی نداشته، جاهای خالی روایت را با «شعار» پر کرده.
نصف فیلمنامه اضافه است. همچنین چون خواسته فیلم خیلی خشن نباشد، از قتلهای «هیولا» پرهیز کرده و مشکل دیگری به مشکلات روایی فیلم افزوده. خب، تکلیف ما با چنین سینمایی چیست؟ به نظر من اگر تهمینه میلانی میخواهد فیلم بسازد و فیلم خوب بسازد و فیلم خوبی در حمایت از زنان بسازد (گیرم که کاری هم با سینمای بنیاعتماد نداشته باشد) لااقل نگاهی دوباره به «شوکران» افخمی بیندازد.