شهرام زعفرانلو: قصهگویی کلاسیک در سینما شکل رایج و مورد تایید مخاطب است. تا مدتهای مدیدی از تاریخ سینما شاهد داستانگویی سنتی به عنوان شکل مسلط هستیم.
این موضوعی است که در تاریخ سینمای ایران گرچه به اندازه کافی از آن الگوبرداری شده، اما به دلیل نبود ارتباط مستمر و تنگاتنگ میان سینما و ادبیات و ناتوانی اغلب فیلمنامهنویسان و فیلمسازان در رعایت قواعد روایتهای کلاسیک در کنار سایر فنون فیلمسازی، جذابیتهای دلنشین و مطلوب مخاطب حاصل نمیشود.
آلفرد هیچکاک (1899-1980) کارگردان فقید بریتانیایی همزمان با تبحر در تکنیکهای سینمایی با ارائه روایاتی ساده و پیشپاافتاده آثار به غایت ماندگار و درسآموزی آفریده است. به همین دلیل مایل بود خواستههای طیف وسیعی از مخاطبان سینما را در آثارش برآورده سازد.
تمام فیلم «طناب» در هشت برداشت فیلمبرداری شده است. از آنجا که اندازه فیلمهای داخل دوربین 10 دقیقهای بود، کارگردان ترتیبی داد در پایان هر 10 دقیقه یک شخصیت از جلوی دوربین رد شود و در مدت کوتاهی که تصویر سیاه میشود دوربین دیگری ادامه فیلمبرداری را از تصویر سیاه قبلی با نمای نزدیک، ادامه دهد.
هرچند همگان بر خوب بودن فیلم واقف بودند، اما با تمهید فوق عدهای تصور کردند هیچکاک در پی نفی تدوین است. او در پی نفی تدوین نبود بلکه مانند همیشه در جستجوی تجربهای مبتکرانه بود.
فضای بسته، لوکیشن یکنواخت، بازیگران محدود و نبود تدوین رایج، مسئولیت اصلی فیلم را در جذب تماشاگر بر چهرهها، کنش متقابل شخصیتها و از همه مهمتر گفتگوها میگذارد؛ گفتگوهایی که به هیچ وجه زاید و بیربط و خارج از ارکستر دیالوگهای بازیگران نواخته نمیشود. گفتگوها به پیشبرد داستان و افزایش اطلاعات ما از ابتدا تا انتهای فیلم کمک میکنند.
بسیاری از فیلمهای هیچکاک از جمله «طناب» مبتنی بر فن نمایش صحنه است. «طناب» او به لحاظ روایت و ابعاد تکنیکی منحصر به فرد است. او نمایش صحنهای را بر اساس زمان واقعی داستان اجرا میکند. در واقع کنش داستان از لحظهی آغاز تا پایان به طور پیوسته در صحنه ادامه مییابد.
در طناب به جای قهرمان زن، جوانی منفعل (فلیپ) و همیشه نگران و مضطرب را داریم که در میان دوست شیطانصفت و جذاب (براندون) و معلمش (روپرت) سرگردان است. معلمی که حاضر نیست در جنایت آنها تحقق آموزههای خود را بازشناسد.
براندون با خودبزرگبینی که گرفتار آن است، به خود حق میدهد انسانهای پستتر را زاید دانسته و سربهنیست کند. او چنان اعتماد به نفسی را بروز میدهد که حتی برتری و سرپرستی خود را نسبت به دستیارش فلیپ به نمایش میگذارد.
براندون عاشق قرار گرفتن در موقعیتهای سخت و خطرناک است تا از آنها با پیروزی بیرون بیاید و هوش شگفت او کشف شود و مورد تحسین قرار گیرد. مبارزه میان توانمندیهای معلمش روپرت و او در اواخر فیلم قابل توجه است.
روپرت سعی میکند خطایی پنهان شده را آشکار سازد، غافل از اینکه خطای صورت گرفته از بدفهمی شاگردانش از فرضیههای اوست که پیش از این در خصوص «انسان برتر» ابراز کرده بود. رفتارهای ناشیانه فلیپ و بریدن دستش با گیلاس مشروب، دلهرهی ما را از افشای راز افزایش میدهد.
از چالشهای مهم میان تماشاگر و فیلم، مشارکت دادن تماشاگر در بازی درون فیلم است؛ تماشاگر که همیشه به طور انتزاعی حساب نیک و بد را از هم جدا میکند و خود را مدافع نیکی میداند و متنفر از بدی است، بیآنکه متوجه باشد در احساس درونی خود شریک جرم شخصیت منفی فیلم میشود.
وقتی نگران فاش شدن ماجرای قتل انجام شده هستیم میبینیم مرز میان نیک و بد در درونمان میشکند و همذاتپنداری با شخصیتهای قاتل ما را با بدی پنهان درون روبرو میسازد. در صحنهای که می ترسیم کدبانو برای گذاشتن کتابها، درِ صندوق را باز کند و با جسد روبرو شود و قاتلین گرفتار شوند، هیچکاک با شیطنت تمام حضور بدی را در درونمان به رخ میکشد.
«طناب» 1948
کارگردان: آلفرد هیچکاک، فیلمنامه: آرتور لارنتز (بر اساس نمایشنامه پاتریک همیلتن)، بازیگران: جیمز استیوارت (روپرت)، جان دال (براندون)، فارلی گرانجر (فلیپ)
خلاصه داستان: فیلیپ و براندون، دوستشان دیوید را با طنابی خفه میکنند و او را در صندوق آپارتمانشان میگذارند. همزمان مهمانی ترتیب دادهاند که پدر و مادر مقتول، نامزد وی جانت و معلم سابقشان روپرت دعوت شدهاند. آنها صندوقی را که دیوید در آن قرار دارد، به عنوان میز غذاخوری تزئین کرده و با افتخار از مهمانان بر روی آن پذیرایی میکنند. هر آن ممکن است ماجرای قتل افشا شده و دست قاتلین رو شود.
در پایان مهمانی روپرت قبل از رفتن جعبه سیگارش را جا میگذارد و فرصتی مییابد تا دوباره به آپارتمان بازگردد. در گفتگو میان آنها بالاخره روپرت به ماجرا پیبرده و با شلیک گلوله از پنجره به بیرون پلیس را مطلع میکند.