نگاهی به فیلم امیرشهاب رضویان
«یک دزدی عاشقانه»؛ فیلمی فرتوت و شبهعاشقانه!
تاريخ : شنبه ۵ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۳۲
امیرشهاب رضویان در «یک دزدی عاشقانه» قرار است به سینمای سابق خود ارجاعاتی داشته باشد، شیطنت کند؛ ولی مخاطب او در نهایت با فیلمی کند و فرتوت مواجه است.
دو دزد پیر کهنهکار، پس از سالها از زندان آزاد میشوند. به امید دریافت سهمشان از آخرین دزدی به سراغ زنی که همدستشان بوده میروند؛ اما زن پولها را برای بازی در یک فیلم هزینه کرده و پیرمردها علیرغم میلشان دوباره مجبور به دزدی میشوند، در حالی که شرایط در سالهایی که ایشان در زندان بودهاند، تغییر کرده و ابزارهای الکترونیک مانع موفقیت ایشان میشود... .
خلاصه آخرین ساخته امیرشهاب رضویان رنگ و لعاب جذابی دارد؛ حتی ذهن شما را به یاد آثار سینمایی در گذشته میاندازد. حضور مهدی هاشمی و فرهاد آئیش با چنین داستان و تیزر پخش شده و گریمی که از آنان میبینیم، یادآور زوج دوست داشتنی جک لمون و والتر ماتئو در قالب پیرمردهای غرغرو میاندازد. البته این قیاس تنها پیش از تماشای اثر است؛ چرا که با دیدن ساخته رضویان، نگرش مخاطب آشنا با سینما دستخوش تغییر میشود.
مخاطب تیزبین ناگهان در یکی صحنههای ابتدایی شاهد پخش یکی از آثار رضویان بر پرده سینما، در دل فیلمی از اوست؛ اما تا پایان ماجرا که فیلمی دیگری از او روی پرده ظاهر میشود، خبری از این بازیها و ارجاعات درون متنی نیست. این ارجاعات البته چندان هم برای همه قابل درک نیست. ارجاعی که میتوانست با توجه به اشاره به سینما در تیتراژ فیلم و البته علاقه به سینمای وسترن و مهمتر از آن، دوتایی هاشمی و آئیش، به یک ترفند سینمایی قابل قبول و جذاب منجر شود؛ اما نمیشود.
با نشستن روی صندلی و دیدن تیتراژ فیلم، حس و حال پیشاتماشای فیلم از بین میرود. در ابتدا با مجموعهای از تصاویر نقاشیشده و گرافیکی مواجهید تا جوانی شخصیتها را بدون درگیر شدن با گریم نشان دهد. اگرچه کارکرد این تصاویر با روایتگری جذاب و کمیک، در گذشته نیز صورت گرفته است و تکرار آن را نمیتوان چندان پای کلیشه گذاشت؛ ولی در «یک دزدی عاشقانه» با چیز غریبی مواجه میشوید. راوی با لحنی شبهلمپنی سعی دارد داستان جمال و کمال را از کودکی تا آشنایی با اسی خانوم را بیان کند. روایت به شدت تصنعی است و یک موسیقی متن زیر صدا نواخته میشود که بود و نبودش توفیری نمیکند.
قرار است در این شروع گرافیکی و نقاشانه، وجوه شخصیتها به مخاطب معرفی شود. اینکه آنان پسرعمو هستند و مادرهایشان، خالههایشان به حساب میآید. در ادامه فیلم چنین رابطهای هیچ کارکردی ندارد و این شروعی است برای فروپاشی فیلم «یک دزدی عاشقانه». فیلمی که به شدت کند و فاقد ظرفیتهای لازم برای ادامه یافتن است. تمام آنچه به عنوان خردهداستان ارائه میشود هیچ کمکی به فیلم نمی کند، جز چند وقعیت طنز موقعیت. فیلم فاقد یک فیلمنامه مستحکم است و نکته جالب آن است که فیلمنامه توسط سه نفر نوشته شده است.
برای درک درستی از این نقصان میتوان به شخصیت ناصر اشاره کرد که عاشق کانادا و در نتیجه نوشابه کانادا درای است. علت این عشق علاقه به سینما وسترن است. اگرچه کانادا نیز لوکیشن سینمای وسترن بوده؛ اما همه وسترن را با بخشی از آمریکا و مکزیک میشناسد، نه کانادا. در سوی دیگر، تصویر پدر ناصر در قالب یک پاواروتی کافهدار روی دیوار است و مشخص نیست این تصویر بامزه، چه کمکی به تصویرسازی و شخصیتپردازی میکند.
نمونه دیگر بازی با هنروری و سیاهیلشگران است: از بازی غلام ژاپنی تا نشان دادن پشت صحنه فیلمها با حضور آنان؛ ولی نتیجه کار چیزی عبث است. قرار است همه خردهداستانها برای دزدی نهایی، مسیر روایت را مهیا کنند و به جذاب شدن آن کمک کنند؛ ولی سیاهیلشگر و عشق فیلم بودن هیچ کارکردی - جز اینکه قرار است با این پول فیلمی ساخته شود - ندارد. حتی در دزدی از سیاهیلشگر بودن یا حتی جلوههایی از آن نیز استفاده نمیشود. در واقع در فیلمنامه به هیچ چیزی فکر نشده است. همه چیز در همان خلاصه فیلم، خلاصه شده است.
شاید کند بودن فیلم را بشود پای پیر بودن و کند بودن شخصیتها گذاشت؛ اما چرا در رابطه شخصیت و داستان، تنها این کندی به اثر منتقل شده است؟
به نظر میرسد فیلم برای مدیوم سینما تهیه نشده است. کافی است به زوایای دوربین و دکوپاژ و قاببندیها دقت شود که به هیچ عنوان سینمایی نیست. شاید «یک دزدی عاشقانه» برای توزیع در شبکههای خانگی ساخته شده باشد و همانند اتفاقی که برای فیلم «ده رقمی» اسعدیان افتاد، برای اثر تازه رضویان نیز رخ داده باشد. فیلمی که قرار بود در ویترین مغازهها باشد، سر از پرده سینما درآورده است. فیلمی که چیز زیادی برای گفتن ندارد، جز آنکه یک ایده خوب و جذاب با حضور زوجی که پیشتر در نمایش «کرگدن» - اجرا در ۱۳۸۷ در تالار اصلی تئاتر شهر و به کارگردانی فرهاد آئیش - خوش درخشیده بودند را به یک اثر بیرمق تبدیل کرده است.
پینوشت:
نگارنده فیلم را در سالن شماره یک سینما مرکزی با حضور کمتر از ۵۰ تماشاگر دیده است. صدای موسیقی متن به خوبی شنیده نمیشد و هیچ تاثیر دراماتیکی بر جریان فیلم نداشت. شاید سیستم صوتی سینما مرکزی دچار مشکل بوده باشد؛ ولی این مهم بر نگارنده مسجل نیست. در ضمن در میانه فیلم بخش قابل توجهی از مخاطبان سالن را ترک کردند، شاید بدین سبب که آنچه فکر میکردند را ندیدند، همانند شخص نگارنده.