تحلیل دکتر داوری از فلسفه هنر در عالم
آب و نان مردم و اهل فکر و هنر
تاريخ : سه شنبه ۹ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۲۹
دکتر رضا داوری اردکانی در مطلب جدید خود نسبت هنر و حقیقت و نقش هنر در زندگی و عالم را بررسی کرده است.
به گزارش هنر نیوز به نقل از خبر آنلاین،دکتر داوری نوشته است : "هنر همیشه بوده، از ابتدا که بشر بوده هنر هم بوده. کمال هنر هم در زمان نیست. اگر تکنولوژی در زمان به کمال می رسد، بسط پیدا می کند، شما نمی توانید بگویید که هنر دیروز از هنر امروز شأن پایین تری دارد یا مقام پایین تری دارد. از وقتی که بشر بوده، از وقتی که زبان بوده هنر هم بوده. آنچه می خواهم بگویم این است که زندگی و عالم ما قائم به هنر است، یا یکی از قائمه های حیات بشری هنر است. غالباً می پرسند که هنر چیست و به چه کار می آید. این سؤالی است که به آسانی نمی شود به آن جواب داد. هنر را اگر می خواهید مصرف کنید، باید بدانید که هنر تسلیم مصرف کننده نمی شود، مصرف شدنی نیست، مگر هنر نازل، مگر شبه هنر. شبه هنر را ما مصرف می کنیم، ولی هنر را مصرف نمی کنیم، هنر را نمی توانیم مصرف کنیم. "
وی درباره نسبت حقیقت و هنر توضیح داده است : " اصلاً هنرمند چکار می کند که با حقیقت سر و کار داشته باشد، هنرمند با حقیقت چکار دارد؟ اصلاً کدام هنر را می شود با چیز دیگری تطبیق داد؟ تیتوس بورکهارت که درباره هنر دینی و هنر اسلامی آثار خوبی دارد، می گوید در مغرب به یک نگارگر دیوار گفتم که من می خواهم بیایم پیش شما شاگردی کنم. گفت خوب، اگر بخواهی این دیوار را نقش بندی کنی، چه می کنی؟ گفتم گل و بوته و آهو و خرگوش و این جور چیزها می کشم. گفت خوب، اینها که در طبیعت هست. خوب توجه بکنید. گفت اینها که در طبیعت هست! افلاطون را بسیار ملامت کرده اند که گفته است هنر روگرفت طبیعت است. گفته اند خود طبیعت چه دارد که حالا روگرفتش داشته باشد!
اما افلاطون از این جهت راست می گفت، یعنی اگر هنر روگرفت است، اگر هنر عکس است، چیز مهمی نیست. ولی هنر این نیست. حتی شما می بینید، عکاسی که می گویید عکاس هنری است، عکس شما را طوری نمی گیرد که بگویید این ماشین با یک کار مکانیکی عکس چهره ی شما را گرفته است. عکاس هنری صیاد لحظه هاست، صیاد آنات است. هنر روگرفت طبیعت نیست. این سخن ارسطو خیلی بد فهمیده شده که می گوید هنر "ایمیتاسیون" است. ما ایمیتاسیون را "تقلید" ترجمه کرده ایم. "
داوری در ادامه افزوده است : " آنچه می دانم و آنچه برایم روشن است این است که متفکران نگهبانان و پاسبانان زندگی مردم هستند. امر و آسایش در این دار بلا یک امر نسبی است، هیچ وقت، هیچ جا امن و آسایش مطلق نبوده، شاعر ما را به بهشت نمی برد. اگر مجالی بود که فرق دین و هنر گفته می شد، آن وقت معلوم می شد که این دو یکی نیستند، گرچه با هم نزدیکی ها و قرابت هایی دارند. به هر حال، هنرمندان بنای مهر و وداد و دوستی و همزبانی و انس و الفت را که شرط آرامش و آسایش زندگی است می گذارند و شاید هم نظام معاش و معیشت مردم را هم سامان می دهند،
بدون اینکه این کارشان در هیچ جا پیدا باشد، که اگر بود ما هر چه را که بی سود و بی فایده بود نمی گفتیم که شعر است، این مطالب شعر است! این که گفته می شود یعنی اینکه ما به شعر کاری نداریم، چیز دیگری احتیاج داریم. راست هم می گویند، مردم به نان و آب و مسکن نیاز دارند و برای مردم اینها باید تأمین بشود. اما من دانشجوی فلسفه فکر می کنم که اینها چگونه باید تأمین شود و چگونه تأمین می شود و شرایط تأمین اینها چیست. آن وقت به این جا می رسم که تفکر و هنر شرط رسیدن به این چیزهاست. "