از درگیری قلدر های محله و لوتی ها سرگذر اصف الدوله تا رفاقت های بزنگا کلید خورده ، از تعقیب و گریزهای فیلم فارسی تا کشتن پای غیرت و ناموس ، ازانتقام خونین تا داشتن ارزوها خوب برای هم کیشان خود ، از دیالوگ های مثلا کمدی نیش دار و سیاست زده و تابو، تا دیالوگ های فیلم های میری و ظهوری ؛ از انواع لوکیشن های فیلم های فیلم فارسی همچون دیوار مرگ و معرکه گیری ، خانه های سیاه و الونک های حلبی حاشیه شهر تا مینی بوس نجات و رفاقت ، از ادم های خانواده های بیچاره و اسمان جل تا شوهر پیر وقلدر و زور گو و همه اینها با داستانی ملغمه در ملغه و بازیگزی به نام "عطاران" فقط در هیاهوی فروش فیلم است و دیگر شعور مخاطب تنها نخودی است که در این آش شله وجود ندارد .
اساس کلاشینکف فقط در پایه هوش هیجانی مخاطب عام است از این رو فیلمساز دور تمام منطق داستانگویی خطی قرمز می کشد و با فراغی ارام و مطمن فقط به دنیال افزایش ، خلق و تشدید هیجانات آنی و آتی است و بدون داشتن دلایل ریشه ای و دراماتیک فقط داغی اش را زیاد کند و در این میان فقط با کم فروشی به مخاطب سوزش لب را زیاد می کند.
فیلم انقدر ابتدایی اغاز می شود که حتی قوه محرکه و عامل چالش قصه و وقوع قتل هم دمده و بارها نمایش داده شده رو می شود . جوان سربازی که بعد از آگاه شدن اذیت خواهرش توسط افرادی ناشناس، نگهبانی اش را ترک می کند و با اسلحه ،شوهر خواهر ش را می کشد ومتواری می شود و همین اساس شکل گیری، مایه اتفاقاتی می شود که به قهرمان پروری های کاذب و ژانگولر بازی های اغراق شده می انجامد و با زد و خورد و فرار و گریز هایی بی سروته مخاطب را برای لحظاتی سرگرم کنند.
و در ادامه شوخی های جنسی و حرف های مثلا بو دار محور اصلی می شود و مهم ترین پیرنگ قصه یعنی همان قتل به فراموشی سپرده می شود و هیچ نیروی حاکمه ای قتل را پیگیری نمی کند جز پسران گل چماق قیصر وار به تعقیب قاتل افسانه ای می پردازند و تا جای ممکن قتل عادی جلوه می کند.
قاتل در هیچ جای فیلم مقصر شناخته نمی شود تا جایی که به عنوان یک قهرمان ، یک ناجی و ازادیخواه ومصلح اجتماعی معرفی می شود .به اینها شخصیت خونسرد و عاطل و باطل را اضافه کنید و این ناپختگی ها ظاهرا از دست کارگردان هم خارج می شود . و فیلم تغییر ژانر می دهد نما ها به فیلم هایی از طیف " جان سخت" و"ترمیناتور" تبدیل می شود تا جایی که عادل به پیروی ازآرنولد حتی پس از زنده به گوری توسط خون خواهان و آن همه ضرب و شتم های کارتونی سالم از قبر برمی خیزد و به دوست مصلح دیگرش به دزدی- همان بن مایه کم داستان - می پردازد.
پایان فیلم هم حکایت جالب دیگری دارد که هم نشان از شعاری بودن و هم عاجز بودن سناریست در جمع کردن حشویات و هجویات متعدد است که در یایان هیچ کدام بهم مرتبط نمی شود و حال باید به نوعی فیلم به تیتراژ اخر ختم شود و چه پایانی بهتر از پایان روح و جدایی آن از جسم و "هپی اند " ماورایی است .
قاتل و شریک جرم دزد تبدیل به دو قلو های افسانه ای همدرد و هم اندیش می شوند که فرشته های زمینی اند و با زهم ادم هایی دلسوزند که دغدغه و مشکلات زمینی ها حتی روح انان را راحت نمی گذراد و کارگردان هم مثلا هنرمندانه می خواهد از دورانی بودن و تکرار سختی ها و ظلم های ادم های قصه اش سخن بگوید و باز هم مخاطب را متوجه انان کند. شعار و حکم صادر کردن برای مخاطبی که این روزها بر مسائل فنی فیلم هم احاطه دارد معلوم نیست به کجا ذهن فیلمساز از اعتبار بر خوردار است.
«کلاشینکف» آدمهای بدبخت ، حاشیه نشین و دردمندی را در خود جمع کرده تا فیلمساز بتواند دغدغه های انان ، ارزوها و امید هایشان عنوان کند . او می خواهد گوش ها را برایشان شنوا کند و دیده ها را بینا و مخاطبش را با دنیا و مصائب و دل خوشی هایشان اشنا کند اما انقدر که فروش فیلم و خلق موقعیت های عامه پسند برایش مهم است که از هدف و شاید دغدغه اصلی اش فاصله می گیرد و "کلاشینکف" را نه به عنوان یک اکسسوار و وسیله صحنه بلکه عامل کلید یپیشرفت قصه انتخاب می کند و ان را اصلی ترین دغده خود و کاراکتر هایش می کند و دائم با نشان دادن نشانه ها و نمادها و علائم فقر مادی و روحی و تاکید بر لوکیشنهای فیلم های سیاه و تراژدی مثل کارگاه عروسکسازی، کورهپزخانه، حمام، انبار لولهها، اسکان کودکان کار و گاوداری مکررا می خواهد بر تنوع داستان بیفزاید اما باز هم به بیراهه می رود .
قاتل دست خواهر کرولالش را میگیرد که هیچ کارکردی جز تیغ کشیدن و رفتارهای از پیش تعیین شده و قابل حدس نقشی ندارد و تنها آواره گی را عمق و غنا می بخشد.
"بتمن " و" قیصر" سازی و جان ندادن و آهنین بودن با ان ظاهر نحیف و مثلا غیر تیپ بیشتر به این می ماند که فیلمساز می خواهد او را به عنوان یک سوپر استار سینما معرفی کند .نقش پدری میان کارگردان و بازیگر فیلم هم نمی تواند این فرضیه را رد کند .
محسن سلیمانی فاخر-منتقد سینما