والتز با بازی بینظیر خود در فیلم لعنتیهای بیآبرو برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد. همکاری تارنتینو و والتز بار دیگر در فیلم «جانگوی رها شده» ادامه پیدا کرد و او با بازی در این فیلم باز هم نامزد دریافت جایزه اسکار شده است.
می توانید راجع به نقش خود و کار کردن دوباره با تارانتینو صحبت کنید؟
نه! قطعا نه! میدانید من در مورد شخصیتهای که بازی میکنم، صحبت نمیکنم. سالها پیش، دراین مورد کمی کمرو بودم و وقتی از من سوال شد که «میتوانید در مورد شخصیتتان در فیلم صحبت کنید؟» طفره رفتم.
و اکنون نیز با کمی اعتماد به نفس که از ریشهای جو گندمی خود بدست آوردم، این گونه سوالها را نمیپذیرم. این موضوع را فهمیدم که توضیح در مورد کاری که انجام میدهم به طرزی باورنکردنی مانع پیشرفت است چرا که میخواهم شما هر آنچه را که میبینید، ببینید! شدیدا بر این باورم که کاری که برای زندگی میکنم برای شماست تا آن را تماشا کنید. اما من مخاطب هم هستم. وقتی ما به سینما میرویم یا تئاتر به این معنی نیست که ما این نسخه را میخواهیم به خاطر این است که ما میخواهیم کاری را که انجام میدهیم باز بشناسیم؛ من اقرار میکنم که وقتی به سینما میرویم میخواهیم خود را تماشا کنیم. حالا اگر من شما را مجبور کنم و بگویم: «نه! نه! شما نباید آنچه را که میبینید ببینید، شما باید آنچه را که من میگویم ببینید!» چرا باید چنین کاری کنم؟ میتوانم خود را از پاسخ به این گونه سوالات با رفتن به «نیواورلانز» به مدت چند هفته در تابستان و کار کردن و عرق ریختن و افتادن از روی اسبها و کارهایی از این دست معاف کنم. من آنچه را که لازم است به شما می گویم. پس من پاسخ دادن در مورد شخصیتها را نمیپذیرم.
آیا این هم شما را ناراحت میکند که در مورد ریش و موی بلندتان در این فیلم بپرسیم؟
من خیلی سریع به شما جواب میدهم: بلند شدند!
آیا کار کردن با تارانتینو بود یا شخصیتتان در فیلم که شما را به بازی در «جانگوی آزاد شده» علاقهمند کرد؟
هردو! بین من و کوئنتین یک دوستی بر قرار شده بود که بنیادی قوی داشت و هم چنین علایق هنری مشترک. حس یک بچه چهار ساله به من داشتم که منتظر شیر و کلوچههایش است. پس من به آنچه که او مینویسد علاقمندم. به چیزی که «ریچارد فورد» مینویسد علاقمندم. به چیزی که «جاناتان فرانزن» مینویسد علاقمندم. وقتی کتابی چاپ میشود یا برای خواندن به هر شکلی قابل دسترس میشود، آن را میخوانم. در مورد کوئنتین هم همین گونه بود. برای من یک خوش شانسی است که ما با هم دوستیم و گهگاهی همکدیگر را میبینیم. او به من میگوید که در مورد چه چیزی فکر میکند. چیزهای کوچک دیگری را که مینویسد هم میخوانم.
او شروع کرد به نوشتن فیلمنامهای در مورد فیلمهای وسترن و تاریخی. پس من هم کاری را که یک دوست انجام میدهد انجام میدهم. افکار او را درک کردم. درگیر این موضوع نبودم، اما دعوت شده بودم تا خلق این اثر را به تماشا بنشینم. این کار را انجام دادم چراکه در واقع نمود پیدا کردن، تغییر کردن و گسترش پیدا کردن این ایده به یک اثر تمام شکفته و شخصیتهای برجسته و داستانی عالی، بسیار جالب است، چرا که داستان بسیار مهم است.
بازی با «جیمی فاکس» و «کری واشنگتون» چگونه بود؟
چرا آن دو؟ چرا دو نفر دیگر نه؟ از آنها خوشم میآید. متاسفانه با کری صحنههای زیادی را نداشتم که خودم خیلی دوست داشتم با وی کار کنم. اما ما یک صحنهای را با هم داشتیم که من کمی از آن میترسیدم. چرا که وقتی آلمانی صحبت میکردیم و زبان آلمانی او بسیار خوب بود، احساس کردم... نمیدانم... احساس کردم این کافی نیست! باید به نوعی یک درک متقابل وجود داشته باشد. اما این را تبدیل به عادتی نکردم که پیش تارانتینو بروم و بگویم: «این کافی نیست.» این گونه عادت کردهام که بگویم: «خب! شاید افکار من کافی نیستند.» به همین دلیل است که به ما میگویند بازیگر! آن را در عمل انجام میدهی نه با نشستن و فکرکردن در خانه! پس وقتی به فیلمبرداری آن صحنه رسیدیم و تمرین کردیم، نبوغ کوئنتین را می رساند. وقتی انجامش میدهی پر و بال میگیرد و ناگهان شکفته میشود. من در مورد این صحنهها این گونه فکر میکنم.
در مورد جیمی قضیه فرق داشت. ما یکدیگر راتازه ملاقات کرده بودیم، احتمالا ژوئن سال پیش، ماهها قبل از فیلمبرداری. و ما میتوانستیم یکدیگر را دوباره ببینیم و آگاه شویم. چرا که ارتباط عمیق و مخصوصی بین ما در داستان بود که باید آن را به نمایش درمی آوردیم. به این معنی نیست که شما باید این رابطه را در واقعیت داشته باشید تا آن را به خوبی به نمایش بگذارید، اما تا حدودی به آن کمک میکند. و چراکه نه؟ او مردی بسیار عالی است و بسیار آموزنده هم هست. من در مورد این چیزهای نژادی چیزی نمیدانم چون اهمیتی برایم ندارند. به این دلیل است که من در فرهنگی بزرگ شدم که این مسایل برایش اهمیتی ندارد. حال با بودن در آمریکا جایی که این چیزها مسایل بسیار مهمی اندکمی گیج شدهام؛ چرا که برای من به اندازه آنها اهمیتی ندارد. جیمی توانست خیلی چیزها را به من یاد دهد؛ اول از همه همین قضیه نژادپرستی را و سپس روشن بینی که من خود نداشتم.
فکر میکنید جانگوی آزاد شده در رقابت با فیلمهای دیگر در آمریکا چگونه عمل کند؟
هیچ نظری ندارم، چون نمیتوانم فضای حاکم در آمریکا را به خوبی بسنجم. پس به این طریق تصمیم گرفتم در وضعیتی کاملا راحت در موردپاسخ به این سوال بگویم: نمیدانم، چون برایم مهم نیست. و نه اینکه موافق نباشم. برای من این گونه بهتر است که به این جور مسایل فکر نکنم.
یاسین پورعزیزی- حامد روحبخش