پایان نمایش «نوشتن در تاریکی» بیش از آنکه بازیگوشی «زمستان 66» و تلخی و کنایه «یک دقیقه سکوت» را به یاد بیاورد، خبر از بلوغ نمایشی و درک اجتماعی محمد یعقوبی میدهد.
اجرای نمایش «نوشتن در تاریکی» بهانه خوبی برای کندوکاو در آثار نمایشی محمد یعقوبی است. این اثر بهویژه با «زمستان 66» (اجراشده در سال 1377) و «یک دقیقه سکوت» (اجراشده در سال 1380) قرابت خاصی دارد.
در هر سه اثر ما با تاثیر اتفاقات روز بر زندگی آدمهای معمولی جامعه روبرو هستیم، در «زمستان 66» نویسندهای ماجرای اسبابکشی یک خانواده در بحبوحه جنگ و آغاز موشکباران را مینویسد، در پرده چهارم «یک دقیقه سکوت» متوجه میشویم آنچه تاکنون دیدهایم و آنچه در پی میآید نمایشنامهای است که یکی از شخصیتهای نمایش درمورد تغییراتی که در فاصله انقلاب اسلامی تا حملات موشکی رخداده نوشته؛ آن هم با محوریت شخصیتی که هر از چندگاه به خوابی طولانی مدت میرود. در «نوشتن در تاریکی» هم ما با تاثیر اتفاقات روز بر زندگی افراد جامعه مواجهایم.
آنچه محتوای این نمایشها را از دام شعاری بودن میرهاند فرمهای بدیعی است که یعقوبی در نمایشنامههایش به کار گرفته است. فرمهایی که با ابداعات سینمای پیشرو نزدیکی دارند. در «زمستان 66» متن نمایشی که میبینیم در دست همسر نمایشنامهنویس است و گاه تغییراتی در آن داده میشود و صحنه دوباره اجرا میشود (در نمایش «رقص کاغذپارهها» نیز همسر نمایشنامهنویس در انتها میگوید یکی دو فصل را نمیپسندد و آنها را پاره میکند، تکلیف بیننده که صحنهها را دیده چیست؟)، در «نوشتن در تاریکی» حرف زدن شخصیتها قطع میشود و یکی از شخصیتها آنها را معرفی میکند، این شخصیت که مکالمات ضبطشده این روزنامهنگاران را گوش میدهد در جایی یک قسمت را به عقب برمیگرداند و بازیگران نیز به شکل معکوس کارهای خود را تکرار میکنند (به یاد صحنه مشابه کنترل از راه دور ویدیو در «بازیهای مفرح» ساخته میشایل هانکه نمیافتید؟)
در «رقص کاغذپارهها» در قسمتی حرف زدن یکی از شخصیتها با سکته مواجه میشود و دلیلش به آخر رسیدن جوهر نویسنده است، سکته زدن حرفهای شخصیت «کاغذپارهها» را مقایسه کنید با نمایی از فیلم «گذران زندگی» ساخته ژان-لوک گدار، فصلی که در رستوران میگذرد و هم آهنگ با صدای شلیک مسلسل تصویر دچار لرزش میشود. حتی گاهی میزانسنهای یعقوبی کاملا سینمایی میشود، مثلا در نمایش «یک دقیقه سکوت» در صحنهای دو شخصیت در پسزمینه مشغول حرف زدن با هم هستند و در زمینه یکی از شخصیتها با تلفن صحبت میکند، در صحنه بعد ما کنار دو شخصیت پسزمینه صحنه قبل هستیم و حرفهای آنها را میشنویم و در پسزمینه شخصیت دیگر را میبینیم که به سمت تلفن در حال زنگ خوردن میرود و آن را جواب میدهد.
یعقوبی برای خلق فرمهای مورد نیازش خودش را محدود به نمایش و امکانات یا محدودیتهای آن نمیکند. متن نمایشهای او با تکنیکهای روایی پیشرو ادبیات بیگانه نیستند. شروع «زمستان 66» شباهت بسیاری با شروع رمان «شب یک، شب دو» نوشته بهمن فُرسی دارد. رویکرد اجتماعی متفاوت یعقوبی و همچنین استفادهاش از کم شدن و زیاد شدن نور صحنه برای تغییر دکور و فصل را میتوان با رویکرد عباس نعلبندیان در نمایشنامههایش مثلا در «هذا حبیب الله...» مقایسه کرد. استفاده از راویان متعدد و خرد کردن داستان در آثار این هنرمند را میتوان در رمانی مثل «برهنهها و مردهها» نوشته نورمن مِیلر و حتی آثار نویسندگانی چون ماریو بارگاس یوسا و کارلوس فوئنتس ریشهیابی کرد.
در اینجا مسئله تاثیرپذیری یک هنرمند از هنرمندی دیگر اهمیتی ندارد، شاید اصلا چنین تاثیری در میان نباشد و بهتر بود این نقطهگذاریها را متاثر از برتولت برشت بدانیم که در «نوشتن در تاریکی» به کرات به او اشاره میشود، اما آنچه اهمیت دارد مسئله پیدا کردن فرم مناسب برای بیان دغدغههای ذهن خالق یک اثر است.آن هم به شکلی که محتوا بتواند بیشترین تاثیر را بگذارد و البته از آزمون زمان سربلند بیرون بیاید. درمورد تاثیرگذاری بهتر است یک نمونه بیاورم؛ شخصیت مامور در نمایش «نوشتن در تاریکی» میتواند راهگشا باشد.
طبیعیترین راه برای نمایش برخورد این شخصیت با یکی از شخصیتها اجرای صحنه به صورت کلیشهای آن، یعنی بازآفرینی یک جلسه بازپرسی است، اما یعقوبی به یکی از درخشانترین راهحلهای ممکن دست میزند، علی سرابی به جای اینکه نقش این فرد را بازی کند روی صحنه خودش را معرفی میکند و به توضیح شخصیتی میپردازد که قرار بوده نقشش را بازی کند و در ادامه ما شاهد جلسات تمرینی مهدی پاکدل (در نقش نیما) و علی سرابی برای ایفای نقشهایشان هستیم!
پایانبندی این سه اثر نیز در نوع خود جذاب است؛ «زمستان 66» درحالی تمام میشود که نمایشنامهنویس نمایشنامه را نیمهکاره رها کرده و برای همسرش توضیح میدهد دقایقی بعد همه شخصیتها جز پسر کلهشق خانواده در حملات موشکی کشته میشوند، آن هم در شرایطی که خانواده در بحران قرار دارد و تمامی شخصیتها از هم دور هستند.
«یک دقیقه سکوت» درحالی تمام میشود که از بلندگوهای سالن نمایش از بیندگان درخواست میشود به احترام نویسنده که کشته شده و اثرش نیمهتمام مانده یک دقیقه سکوت کنند، اما پایان «نوشتن در تاریکی» بیش از آنکه بازیگوشی «زمستان 66» و تلخی و کنایه «یک دقیقه سکوت» را به یاد بیاورد، خبر از بلوغ نمایشی و درک اجتماعی یعقوبی میدهد که با خلق یک چرخه، بیشتر از آنچه به تماشاگر نشان میدهد میگوید. مامور با چشمان بسته روی یک صندلی نشسته، دیگر شخصیتها روی صندلیهایی در اطرافش هستند و یک نفر میپرسد: «اسم؟».
شاید این حرف تکراری باشد، اما هر سه نمایش ذکرشده بیش از پیش این جمله مهم اما تکراری را به خاطر میآورد که «هنرمند نبض زمانهاش است.» آیا هنرمند باید مثل نیما جانش را بگذارد یا اینکه مثل منوچهر، خبرنگار بخش ورزشی فرار را بر قرار ترجیح دهد؟ آیا باید مثل ناصر در انتهای «زمستان 66» ناظر بهتزده خانه ویرانمان باشیم؟ آیا باید در نقش یک تماشاگر نهایت کاری که انجام میدهیم، درست مانند پایان «یک دقیقه سکوت» تنها یک دقیقه سکوت به احترام کسانی باشد که نوشتند هرچند کاغذهایشان پاره شد؟ نه، میشود در تاریکی نوشت.
خبر آنلاین-حسین عیدیزاده