فرهنگ را مصرف می کنیم
هر دورانی نامی دارد یا لااقل در تاریخی که ما در آن بسر می بریم به هر دوران نامی می دهند. نام امروز جامعه بشری، جامعه و عصر اطلاعات است. عالم تجدد در این وضع به خودآگاهی می رسد و در این خودآگاهی است که نام: «عصر اطلاعات» تفسیر و معنی خاص پیدا می کند. اکنون وقتی از اطلاعات و اطلاع رسانی سخن گفته می شود لحن گویندگان چنان است که گویی تحویل علم به اطلاعات، کمال و فضیلت و نعمتی است که نصیب عصر ما شده است. البته عصر اطلاعات عصر تمامیت یافتن علم و تکنولوژی است. در این عصر و با تحویل علم به اطلاعات علم به قدرت مبدل می شود. جهانی شدن هم جلوه ای از این حادثه است. دشواری این است که همه به اطلاعات علمی و تکنولوژی اطلاعات نیاز دارند. هیچ کشوری هم نمی تواند خود را بی نیاز بداند. نیاز در حد خود عیب نیست و اگر عیب باشد ما با آن به دنیا آمده ایم. ما عین نیاز و نیازمندی ایم. مهم این است که تفاوت میان نیاز تاریخی و نیازهای لذاته و طبیعی را بازشناسیم. در اینکه آدمی ابزار می ساخته است و می سازد چون و چرا نمی کنیم (اینجا کاری به انسان به عنوان حیوان افزار ساز نداریم و مراد این نیست که بگوییم حقیقت انسان افزار سازی است). حتی اگر دستگاه های تلویزیون و کامپیوتر و . . . را وسیله بخوانند به اعتباری تلقی شان را درست باید دانست ولی وسایل همه از یک جنس و سنخ نیستند. وسایل ساده ای هست که آدمی هر وقت به آنها نیاز دارد آنها را به کار می برد و پس از آنکه نتیجه و مقصود حاصل شد آنها را کنار می گذارد. وسایل نشانه نحوه و صورت زندگی آدمیانند و این بدان معنی است که فرهنگ با ساختن و پرداخت وسایل و به کار بردن آنها قوام می یابد یا لااقل ملازمت دارد. تکنولوژی جدید با طرح تسلط بر طبیعت پدید آمد.
از این زمان تکنولوژی بتدریج مختصر مشابهتی که بر اثر سابقه با طبیعت داشت از دست داد بلکه درست در برابر طبیعت قرار گرفت. مردم شناسان در بحث از فرهنگ، طبیعت و فرهنگ را در تقابل هم قرار داده اند. در دوره جدید و در جهان متجدد فرهنگ جای خود را به تکنیک داده است. نه اینکه تقابل فرهنگ و طبیعت در این دوران منتفی شده باشد بلکه فرهنگ را دیگر از تکنیک جدا نمی توان کرد. در تمدن های گذشته ابزار و وسایل تکنیک و کاربرد آنها تمام فرهنگ نبود و تکلیف فرهنگ با آنها معین نمی شد. بخصوص مدرسه و آموزش و ادب اعم از ادب درس و ادب نفس (ادب حق که جای خود دارد) ربطی به نحوه معیشت نداشت اما اکنون همه چیز از علم و ادب و تکنولوژی و قانون و . . . در حدود و حیطه سیاست قرار گرفته و این را نیز قانون تکنیک راه می برد. درست است که ما در فطرت اول خود تکنیک را با اشیای تکنیک اشتباه می کنیم و این اشیا را وسایلی می دانیم که در اختیار ما قرار دارند و می توانیم به هر نحو که بخواهیم از آنها استفاده کنیم اما چون به فطرت ثانی یعنی فطرت تفکر می رویم نسبتی دیگر میان خود و تکنیک نمی بینیم. تکنولوژی و تکنیک کنونی چیزی نیست که ما غایت آن را معین کنیم و به هر نحو که بخواهیم آن را به کار بریم بلکه اوست که نه فقط به راه خود می رود بلکه ما را هم با خود می برد. در این زمان و با پدید آمدن اقتصاد سیاسی و علم اقتصاد، ارزش به ارزش مبادله مبدل شد.
این دوران، دوران تولید و مبادله کالا و پرورشگاه جامعه مصرفی است. من کاری به تاریخ تولید و مصرف ندارم. آنچه اینجا مورد نظر است نسبت ما با فرهنگ و مصرف و رابطه فرهنگ با مصرف است. گفتیم که پندار غالب و شایع این است که فرهنگ را ما پدید می آوریم و اگر فرهنگ را پدید می آوریم می توانیم بر همه چیز و منجمله بر مصرف نیز که تابعی از فرهنگ است نظارت داشته باشیم. اما کسانی که خود دانشمند بودند و احیاناً در پژوهش علمی نظر ابژکتیو به مسائل و موارد پژوهش داشتند و پنهان نکردند که برای بسط فرهنگ تجدد می کوشند و حتی کوشش خود را احیاناً با نام و عنوان «ایدئولوژی فرهنگ» پیوند زدند. ایدئولوژی فرهنگ تعبیری رساتر و بهتر از فرهنگ سازی است زیرا اولاً می رساند که بسط تاریخ جدید و متجدد ملازم با تلقی ایدئولوژیک است و هیچ شخص متجددی فرهنگ جدید و متجدد را در عرض فرهنگ های دیگر نمی گذارد و آن را با فرهنگ های دیگر مقایسه نمی کند. توجه کنیم که معنی یا معانی جدید فرهنگ همه برای وصف و تعریف فرهنگ جدید آمده است. و فرهنگ زمان ما فهرستی از نیازهاست که با تحول تکنولوژی به وجود می آید و تحول می یابد به این جهت است که همه زندگی ما نیاز شده است و همه خود را نیازمند به چیزهایی می دانیم که نمی دانیم چیستند. چیزهایی که در راهند اما هنوز نیامده اند و نمی شناسیم شان ولی به محض اینکه آمدند ما به آنها نیاز پیدا می کنیم و خود را با این سودا شاد و سرگرم می داریم که به چه کمال و قدرتی دست یافته ایم و این سودا کاملاً هم بیهوده نیست زیرا تکنیک جدید عین قدرت است. به هرحال تکنولوژی اطلاعات بسرعت در حال بسط است و این بسط همه جهان را بدون اینکه مجالی برای تأمل بگذارد رو به نوعی توسعه می برد. این توسعه را می توان دوپینگ تکنیکی خواند. پس یک معنی این است که تکنولوژی اطلاعات مستقل از فرهنگ نیست و باید مسبوق به یک فرهنگ یا ملازم با آن باشد. تکنولوژی اطلاعات اقتضای فرهنگی خاص دارد و کم و بیش معلوم است که این فرهنگ چیست. این فرهنگ، فرهنگ مصرف اشیای تکنیکی است هرچند که برای جهان توسعه نیافته این فرهنگ در همه جا یک اندازه گسترده نباشد اما می تواند و باید گسترش یابد.
هم اکنون هم این فرهنگ عنصر اساسی در فرهنگ عمومی همه جامعه هاست. حال می توانیم بپرسیم که میان تفکر و تکنولوژی اطلاعات و آینده بشر چه مناسبتی وجود دارد. ما به تصاویر تبدیل می شویم و با تصاویر سر و کار پیدا می کنیم. ما با علم مجازی (من نمی دانم که آیا درست است که لفظ Virtual را مجازی ترجمه کنیم؟ فعلاً ترجمه رایج آن مجازی است. نمی دانم بهترین ترجمه آن چیست) وارد عالم مجازی می شویم. آیا تکنیک و متافیزیک به هم رسیده اند؟ یا قدرت علمی- تکنیکی بشر به حدی رسیده است که با وهم خود هر تصرفی که بخواهد در ماده به عمل می آورد. این حادثه هرچه باشد، حادثه عجیبی است. آیا سخنی که از افلاطون تا نیچه بسط یافته است دارد تکرار می شود؟ افلاطون می گفت از تن رها می شویم و به عالم مثال سفر می کنیم. آنجا عالم عقل است.
عالم دیدار آنجاست. به نظر افلاطون تن زندان نفس و عقل است و بشری که سقوط کرده و در ماده و تن گرفتار شده است باید به عالم جان پرواز کند اما وقتی به نیچه می رسیم او خوار دارندگان تن را ملامت می کند و نگاه داشت تن را تذکر می دهد. به یک اعتبار می توان گفت که نیچه موجب شده است که اخلاف او در قرن بیستم «تن» را به عنوان یک مسئله فلسفه کشف کنند. به اعتبار دیگر هم می توان گفت که شاید او از دور می دانسته است که مدرنیته و تکنولوژی مدرن تن را نه از راهی که افلاطون آن را نفی کرد بلکه با تحویل آن به سلسله ای از روابط موهوم دور خواهد انداخت. البته هنوز در فلسفه معاصر مسئله تن و جان، بخصوص بعد از مرلوپونتی فرانسوی که او دوباره بحث تن را مطرح کرد، یکی از مسائل بسیار مهم شده است. من از فمینیسم و مسائلی که اخیراً در قلمرو آن مطرح شده است حرفی نمی زنم. اشاره کردم که بعضی فیلسوفان در بحث از اینترنت مسئله تن و جان و روان را به نحوی مطرح کرده اند. البته ما هنوز راجع به تکنولوژی اطلاعات جز آنچه شورای عالی اطلاع رسانی کرده است کاری نکرده ایم و نمی دانیم که با ما چه خواهد کرد و ما با آن چه می توانیم بکنیم. من هم شاید در این مورد زیاده روی می کنم ولی به هرحال باید مسئله تکنولوژی اطلاعات و سر و کار با آن را مطرح کرد و درباره آن اندیشید. بحث در معنی اخلاقی ترک تن نیست. افلاطون می خواست اصالت عالم عقل را اثبات کند. نیچه می دید که جهان علم و تکنیک چندان انتزاعی می شود که جان را خوار می دارد و تن را در عین تن پروری فراموش می کند. این فراموشی در تکنولوژی اطلاعات صورت صریح پیدا می کند گویی ما شروع کرده ایم که دوباره تن را نفی کنیم و به عالم مجازی برویم.
کسانی عالم مجازی را با عالم افلاطون که در آن تن را در قبال عالم مثالی به چیزی نمی گیرند قیاس کرده اند. درست است که تن در عالم مجازی فراموش می شود اما این عالم، عالم معقول افلاطونی نیست بلکه می توان آن را صورت نهایی جهان دکارتی دانست. دکارت تن و روان را دو جوهر متباین دانست و بنای عالم بشری را بر خودآگاهی که خود آگاهی روان است قرار داد. در طرح دکارتی عالم هم تن و ماده اهمیتی بیش از آنچه در عالم افلاطونی داشت، ندارد. تفاوت این است که عالم عقل و روان دکارت شباهت به عالم وسطای افلاطونی یعنی عالم ریاضیات دارد. عالم علم و خودآگاهی دکارتی اگر از ابتدا عالم مجازی نبوده است استعداد تبدیل به چنین عالمی را داشته است چنان که می توان گفت نیچه در حقیقت در برابر دکارت از تن و حقوق آن دفاع کرده است. با پیش آمد عالم دکارتی و اصالت یافتن خودآگاهی در زندگی بشر است که صرافت طبع و طبیعی زیستن تحت الشعاع طرحهای علمی تکنیکی می شود. صرافت طبع را با غفلت اشتباه نکنیم چنانکه عالم طراحی شده علمی تکنیکی جهان روزمرّگی فرد منتشر است نه جهان تذکر و بیداری. توضیح مطلب این است که آدمی دو نسبت با موجودات دارد یا موجودات برای آدمی دو نحوه وجود دارند. در نسبت اول آدمی به صرافت طبع با موجودات بسر می برد اما در نسبت دوم موجودات در برابر او قرار می گیرند و به صورت مسئله در می آیند. پیداست که همیشه و همواره این هر دو نسبت بوده است اما در جهان دکارتی که جهان جدید صورت بسط یافته آنست، طبع بشر نیز تابع خودآگاهی می شود. در این عالم غفلت و مشغولیت ممکن است به نهایت برسد و مردمان دیگر وقتی برای خلوت کردن با خویش و غمخواری خویشتن نداشته باشند و البته این وضع با صرافت طبع تفاوت دارد. در اینجا مجال توضیح این نکته دشوار نیست. مختصر اینکه وقتی خودآگاهی به صورت جهان اطلاعات مجازی در می آید آدمی از وجود و تن خود و از زندگی طبیعی رها می شود و یکسره به عالم وهم و مجاز می پیوندد. اگر فرهنگ فضایی است که بشر در آن می تواند با آسمان و زمین پیوند و ارتباط داشته باشد در عالم مجازی اثر فرهنگ کم و کمتر می شود یا فرهنگی مناسب جهان مجازی قوام می یابد. با پدید آمدن این فرهنگ نسبتی که تاکنون میان تفکر و فرهنگ و معاش وجود داشت معکوس می شود. از این پس فرهنگ و تفکر تابع عادات زیستن در عالم مجازی است.
مسائل ادبیات و فرهنگ و ورزش و انتشارات و به اصطلاح رسانه ها (که به درستی نمی دانم لفظ رسانه از کجا آمده و چرا و چگونه مقبول همگان قرار گرفته است. رسانه در لغت چنانکه در فرهنگ فارسی معین آمده است به معنی حسرت و افسوس و تأسف است. این لفظ بندرت در زبان به کار می رفته است. شاید لفظ شایع جدید را به قیاس با ماله و تابه ساخته اند.) چندان دشوار است که حتی اندیشه طرح آنها خاطرها و اذهان را پریشان می سازد. جهان اطلاعات و جامعه رسانه ای به یک اعتبار جامعه فرهنگی است. مشکل این است که نمی دانیم و نمی توانیم فکر کنیم که فرهنگش چیست. پاسخ آسان و مشهور این است که روزنامه و کتاب و کامپیوتر و رادیو و تلویزیون و فیلم و دوربین، وسایل و ظروفی هستند که ما هرچه بخواهیم در آنها می ریزیم و هر پیامی را به واسطه آنها می رسانیم. بزرگترین حسن این جواب آرام بخش بودن آن است و شاید این بزرگترین حسن تنها حسن آن باشد! البته وقتی در قلمرو مفاهیم بسر می بریم این پاسخ درست است ولی به محض اینکه در صحنه تاریخ پا بگذاریم سخن یا به زبان دیسکورس (گفتار و گفتمان و هیچ تعبیر دیگر فارسی نمی نویسیم زیرا این تعبیرها با گفته و تعبیر و قول و زبان و... اشتباه می شود و می دانیم که در عرف و شهرت اینها را وسیله تفهیم و تفاهم می انگارند ولی دیسکورس زبان متناسب با گوش است و به آسانی در گوشها می نشیند و می گیرد) ادا می شود یا مهجور می ماند و خوانده و شنیده
نمی شود. دیسکورس زبان قدرت است و در و دیوار جهان در کارند که همه به این زبان سخن بگویند و به این زبان بنویسند. اولین اشتباهی که ممکن است در فهم این نکته پیش آید این است که زبان قدرت را زبان اهل قدرت و قدرتمندان بدانند. بی تردید قدرتمندان زمان از زبان قدرت سود می برند اما آنها صاحب این زبان نیستند و آن را در اختیار ندارند بلکه به آن تسلیم شده اند. زبان قدرت زبانی است که عین قدرت است نه اینکه قدرت را از بیرون کسب کرده باشد. این زبان لازم نیست که زبان فصاحت و بلاغت باشد چنانکه گاهی آشفته و شلخته و هرزه هم می شود. زبان فعلی ما در افت و خیز دیسکورس شدن قدری دچار ضعف و پریشانی شده است.
می دانید اگر حوزه های مهم فرهنگ را سینما و تلویزیون و روزنامه و مدرسه و دانشگاه و کامپیوتر و ورزش بدانیم در نظر اول هریک از اینها را ماهیتی ممتاز و صاحب صفاتی خاص می شناسیم. در مدرسه و دانشگاه، علم و آموزش اصل است. سینما و تلویزیون نام هنر دارند یا به هنر می پردازند. روزنامه و کامپیوتر هم اطلاع رسانی می کنند اما ورزش ضامن سلامت تن و روان و سالم ترین تفنن و تفریح است و شاید با آن روح جوانمردی نیز تقویت شود. ما عادت کرده ایم که وقتی محصول آموزش و تربیت مدرسه و دانشگاهمان خوب از آب در نمی آید گناه را به گردن روش آموزش و آموزگار و نبودن وسایل بیندازیم یا عیب های ورزش و روزنامه و ارتباطات را به صاحبان رسمی آنها و به طور کلی به عوامل بیرونی نسبت دهیم. مهم اینکه همه بدانیم علمی که به فناوری اطلاعات مبدل شده است به راه خود می رود و کار خود می کند و ما را نیز با خود به جایی که نمی دانیم کجاست و در آنجا بر سرمان چه می آید می برد. خوشا به حالمان. می گوییم تلویزیون نسبت به مضمون برنامه هایش بی طرف است. چرا نمی بینیم که یا بی طرف نیست و اگر بی طرف بود بی تأثیر و بی مشتری است.
می توان ذکر و ورد و دعا و نیایش را به تلویزیون برد و آنجا را متبرک کرد و به زیور کلمات قدسی آراست اما اهل ذکر و فکر خلوت خود را دارند و در آن خلوت تلویزیون و کامپیوتر راهی ندارد و هیچکاره است.
روزنامه و تلویزیون نه فقط آرای همگانی بلکه فلسفه و فکر و هنر و سیاست را در اختیار گرفته اند. اینها همه باید با موازین ایدئولوژیک تطبیق داده شوند تا اگر با آن موازین نمی سازند سر جای خود نشانده شوند. مرزهای آزادی خیلی محدود نیست اما مثلاً فلسفه نباید با مسلمات و مشهورات سیاسی و ایدئولوژیک مخالف باشد و علم هم نمی تواند به اصول اساسی جهان موجود و احیاناً به مقدسات سیاسی عصر فارغ از امر قدسی، تعرض کند یعنی گاهی علم هم که قوام و تاج این عالم است حق بی احتیاطی ندارد و مطلق العنان نیست.
ما که همه به مدرسه رفته ایم یا می رویم؛ برنامه های تلویزیون را می بینیم؛ روزنامه می خوانیم و مسابقات ورزشی را تماشا می کنیم و با کامپیوتر سرگرم می شویم کار عبث نمی کنیم بلکه درس می آموزیم و وقت فراغت را می گذرانیم و احیاناً آموزش و تفریح را توأم می کنیم اما یک لحظه درنگ کنیم و از خود بپرسیم اگر این کارها را نکنیم چه کنیم و آیا می توانیم راه دیگر برگزینیم و کار دیگر بکنیم؟ اینها همه لازمه زندگی ما شده است یا بزودی خواهد شد. ما گاهی در مقام تعارف با خود و شاید با نظر رمانتیک و ایده آل بین فرهنگ را مقام آزادی و اختیار می خوانیم و چون به ذات خود نظر می کنیم در برابر علم و تکنیک و ورزش و همه رسوم و آداب خود را آزاد می یابیم و به این اعتبار در هر تاریخ و زمانی که باشیم می توانیم «سرخوش گیریم و راه مجانبت در پیش» اما اگر در مقام ذات،این امر ممکن باشد، مجال تاریخ دست و پاگیر است. ما ناگزیریم درسهای مدرسه و نوشته های روزنامه و گفتارها و تصاویر رادیو و تلویزیون و مجازهای کامپیوتر را مصرف کنیم. ما به جایی رسیده ایم که به مصرف فرهنگ هم نیاز پیدا کرده و این مصرف عادتمان شده است و در این مصرف کردن از اسراف هم ابایی نداریم.
دکتر داوری
منیع: www.aftab.ir