آنجا با ماموری به نام سه آشنا می شود و برای اینکه بتواند از او دارو بگیرد وانمود می کند که داروهایش راگم کرده است. آن دو به کلبه ای که سه در آن مستقر است می روند، از طرف دیگر می فهمیم سازمان به دنبال «جیسون بورن» که حالا مورد غضب واقع شده می گردد و همچنین می خواهد سایر مامورین عملیات لو رفته شان را بکشد، آرون هم یکی از این مامورین است. رئیس سازمان CIA «عزار کرامر» از «اریک بایر (ادوارد نورتون)» کمک می خواهد، بایر نیز با کمک همکاران خود و استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین به کلبه ای که کراس در آن جا ساکن است حمله می کنند اما کراس فرار می کند. بایر تلاش می کند تمام کسانی را که در این پروژه نقش داشتند از بین ببرد منجمله «دکتر مارتا شرینگ(راشل وایز)». دکتر شرینگ به شکلی نجات می یابد و کمی بعد هنگامی که دوباره در خانه اش در معرض خطر قرار دارد به کمک کراس فرار می کند. کراس متوجه می شود که بدنش دستکاری ژنتیکی شده است و باید به خوردن قرصها ادامه دهد. در حالی که سازمان به دنبال این دو است آن دو به مانیل پایتخت فیلیپین که محل ساخت داروها است می روند. بایر وقتی متوجه نقشه آن دو می شود که کراس و شرینگ به کارخانه رسیده اند، او رئیس کارخانه را متوجه موضوع می کند اما کراس و شرینگ در آخرین لحظات مجبور به فرار می شوند ولی صبح فردا پلیس در حالی که دکتر برای گرفتن دارو بیرون رفته محل اختفای کراس را پیدا می کند.اما به جز پلیس مامور زبده دیگری به دنبال آنهاست...
فیلمنامه سومین ساخته «تونی گیلوری» که بیشتر به عنوان یک نویسنده شناخته می شود عمق ندارد و فیلم طوری جلو می رود که انگار قرار است یک سه گانه جدید شروع شود در حالی که در فیلم «هویت بورن» که شروع کننده سری فیلمهای بورن بود با اینکه بسیاری از مسائل را نمی دانستیم اما با یک داستان سر راست که رابطه علی و معلولی در آن به خوبی پیدا بود سروکار داشتیم.حال و هوای فیلم مخصوصا در نیم ساعت ابتدایی به جای اینکه در فضای فیلمهای اکشن باشد به فیلمهایی سیاسی و حتی به فیلمی مانند «دشمن ملت» ساخته «تونی اسکات» می خورد، موسیقی این دقایق نیز به دامن زدن این حال و هوا کمک می کند.فیلم در این نیم ساعت بسیار خسته کننده به نظر می رسد و زمان زیادی از فیلم صرف گفتگوی اریک بایر با همکارانش می شود و تعداد کاتها و فلش بک هایی زیادی را در یک بازه زمانی می بینیم. در فیلم چند بار به نام بورن اشاره می شود تا اینکه در صحنه ای عکس او را می بینیم و اگر درباره فیلم چیزی ندانید فکر خواهید کرد که قرار است رنر جای دیمون بازی کند.
جرمی رنر آمادگی بدنی خوبش را در این فیلم هم به نمایش می گذارد اما مشکلی که دارد صورتش است،آن احساسی را که پیشتر در صورت معصوم مت دیمون می شد دید، در چهره خشک رنر نمی توان پیدا کرد.این فیلم بیشتر نقطه ای است برای تثبیت موقعیت رنر که پله پله مراحل بازیگری را بالا آمده و اکنون به بازیگری توانا تبدیل شده است.
شخصیت زن فیلم متفاوت با بسیاری از زنهای فیلمهایی از این دست طراحی شده، البته این نکته در دیگر قسمتهای بورن هم دیده می شود، دکتر مارتا شرینگ بسیار ضعیف است و کاری جز دویدن و پنهان شدن نمی داند و با اینکه تحت حمایت آرون قرار دارد فاصله اش را با او حفظ می کند و خلاصه اینکه درام در این فیلم رنگی ندارد.البته وایز به خوبی از عهده آنچه از او خواسته شده است بر آمده و بازی اش در مقابل رنر افت نمی کند.
و اما ادوارد نورتون، معلوم نیست بازیگری به خوبی نورتون چرا قبول کرده تا در این فیلم بازی کند.در میراث بورن ما چیزی از نورتون نمی بینیم،یعنی فیلم نامه به او اجازه هنر نمایی نمی دهد او فقط در حال ادای دیالوگهایی برای جلو بردن داستان است و مشخص نیست بازی او در یک فیلم اکشن چه معنایی دارد نه اینکه او بازیگر ناتوانی باشد،بالعکس، بلکه بازیگران دیگری هم می توانستند در این نقش که مدام در حرکت بین چند اتاق است بازی کنند.
یکی از زیبایی های کار تونی گیلوری قرار دادن هیجان انگیزترین و پر تحرک ترین لحظات تعقیب و گریز فیلم در دقایق منتهی به پایان فیلم است که ریتم فیلم را تا انتها سرپا نگه می دارد. تلفیق زد و خورد، رانندگی، موتور سواری، تیر اندازی و پارکور ضربان قلب تماشاگران را بالا می برد ولی فیلم باز هم به پای فیلم «التیماتوم بورن» نمی رسد.صحنه های غافلگیر شدن مامورین بدست آرون و یا وارد کردن ردیاب به بدن گرگ و چند مورد دیگر بسیار خلاقانه کار شده اند،صحنه های اکشن فیلم مانند قسمتهای قبل خوب از آب در آمده اند ولی گیلوری که نویسنده فیلمنامه سه گانه بورن بوده درکل نتوانسته مانند «پل گرین گراس» کارگردان سه قسمت قبل به خوبی از عهده کارگردانی این فیلم برآید و بعلاوه این بار از خلق فیلمنامه ای یکدست عاجز مانده است.با همه این تفاسیر باید منتظر بمانیم و ببینیم آیا این فیلم دنباله دیگری خواهد داشت یا نه؟
یاسین پورعزیزی